English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (36 milliseconds)
English Persian
doodle فریفتن سروصدا کردن
doodled فریفتن سروصدا کردن
doodles فریفتن سروصدا کردن
doodling فریفتن سروصدا کردن
Other Matches
luring فریفتن اغوا کردن
lures فریفتن اغوا کردن
lured فریفتن اغوا کردن
inveigling فریفتن سرگرم کردن
charm مسحور کردن فریفتن
lure فریفتن اغوا کردن
inveigle فریفتن سرگرم کردن
inveigled فریفتن سرگرم کردن
inveigles فریفتن سرگرم کردن
fudged فریفتن اهسته حرکت کردن
fudging فریفتن اهسته حرکت کردن
fudge فریفتن اهسته حرکت کردن
fudges فریفتن اهسته حرکت کردن
jilt ناگهان معشوق را رها کردن فریفتن
jilted ناگهان معشوق را رها کردن فریفتن
jilting ناگهان معشوق را رها کردن فریفتن
jilts ناگهان معشوق را رها کردن فریفتن
poops گوزیدن باعقب کشتی تصادم کردن فریفتن
poop گوزیدن باعقب کشتی تصادم کردن فریفتن
fusses سروصدا
noise سروصدا
vociferous پر سروصدا
slumbrous بی سروصدا
slumberous بی سروصدا
noises سروصدا
blatancy سروصدا
brabble سروصدا
fussed سروصدا
fuss سروصدا
fussing سروصدا
insidiously بی سروصدا
slumbery بی سروصدا
romps سروصدا
romping سروصدا
romped سروصدا
vociferant پر سروصدا
vociferance سروصدا
romp سروصدا
zippy طر سروصدا
stramash سروصدا
slumb بی سروصدا
small-town کم سروصدا
bruit گزارش سروصدا
rave-ups مهمانی پر سروصدا
swash سروصدا جریان اب
rave-up مهمانی پر سروصدا
clamours غوغا سروصدا
clamoured غوغا سروصدا
messan ادم پر سروصدا
high jinks سروصدا و شادی
clamouring غوغا سروصدا
clamour غوغا سروصدا
clamor غوغا سروصدا
eclat سروصدا زیاد
The noise died down. سروصدا ها خوابید
hustle and bustle سروصدا [اصطلاح روزمره]
funfair سروصدا [اصطلاح روزمره]
explosions بیرون ریزی سروصدا
carnival [American E] سروصدا [اصطلاح روزمره]
razzmatazz سروصدا [اصطلاح روزمره]
rave-ups کنسرت پر سروصدا و پرهیجان
shivaree سروصدا [اصطلاح روزمره]
explosion بیرون ریزی سروصدا
razzamatazz سروصدا [اصطلاح روزمره]
hell سروصدا راه انداختن
hoopla سروصدا [اصطلاح روزمره]
The noise kept me awake . سروصدا نگذاشت بخوابم
rave-up کنسرت پر سروصدا و پرهیجان
To make a racket. سروصدا راه انداختن ( جنجال )
I wI'll achieve my purpose (goals) quietly. بی سروصدا منظورم راعملی خواهم کرد
What are those strange noises? این سروصدا های عجیب وغریب چیست ؟
hoodwink فریفتن
practice deceit [American] فریفتن
ensorcel فریفتن
captivate فریفتن
to lead up the garden فریفتن
tempts فریفتن
practise deceit [British] فریفتن
captivated فریفتن
baffle فریفتن
mislead فریفتن
tempted فریفتن
beguile فریفتن
fool فریفتن
delude فریفتن
hustling فریفتن
hustles فریفتن
tempt فریفتن
hocus فریفتن
befool فریفتن
mystify فریفتن
captivates فریفتن
hustle فریفتن
bluff فریفتن
hustled فریفتن
eucher فریفتن
string along <idiom> فریفتن
entices فریفتن
enticed فریفتن
intrigue فریفتن
entice فریفتن
fob فریفتن
intrigues فریفتن
becharm فریفتن
deceiving فریفتن
intriguing فریفتن
bewitch فریفتن
deceives فریفتن
deceived فریفتن
enchant فریفتن
ensorcell [literary] فریفتن
seduce فریفتن
seduced فریفتن
seduces فریفتن
hornswoggle فریفتن
skunks فریفتن
skunk فریفتن
bewitch فریفتن
deceive فریفتن
seducing فریفتن
decoy فریفتن
decoys فریفتن
decoying فریفتن
ensorcel [American] [literary] فریفتن
bewitches فریفتن
bewitched فریفتن
decoyed فریفتن
sell a dummy فریفتن حریف
razzle dazzle فریفتن حریف
enchant مسحور شدن فریفتن
enchants مسحور شدن فریفتن
hocus فریب دهنده فریفتن
wile بطمع انداختن فریفتن
intrigue توط ئه چیدن فریفتن
intriguing توط ئه چیدن فریفتن
intrigues توط ئه چیدن فریفتن
bootleg نوعی حمله با فریفتن حریف
direct free kick مکث مهاجم برای فریفتن حریف
feinted فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف
feints فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف
feint فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف
feinting فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com