English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (12 milliseconds)
English Persian
savour فهمیدن دوست داشتن
savoured فهمیدن دوست داشتن
savouring فهمیدن دوست داشتن
savours فهمیدن دوست داشتن
savor فهمیدن دوست داشتن
Other Matches
intends خیال داشتن فهمیدن
intending خیال داشتن فهمیدن
intend خیال داشتن فهمیدن
affects دوست داشتن
affect دوست داشتن
like دوست داشتن
liked دوست داشتن
likes دوست داشتن
amativeness دوست داشتن
take kindly to <idiom> دوست داشتن
loved معشوقه دوست داشتن
love معشوقه دوست داشتن
loves معشوقه دوست داشتن
idolize بحد پرستش دوست داشتن
idolized بحد پرستش دوست داشتن
idolizes بحد پرستش دوست داشتن
idolizing بحد پرستش دوست داشتن
list خوش امدن دوست داشتن
to be into somebody [something] <idiom> کسی [چیزی] را دوست داشتن
idolises بحد پرستش دوست داشتن
idolising بحد پرستش دوست داشتن
idolised بحد پرستش دوست داشتن
To love someone from the bottom of ones heart . کسی را از صمیم قلب دوست داشتن
misapprehends بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehended بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehending بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehend بد فهمیدن نادرست فهمیدن
A friend in need is a friend indeed.. <proverb> دوست آن باشد که گیرد دست دوست,در پریشان یالى و درماندگى.
I like to be friends with you. من دوست دارم با تو دوست باشم.
I am done with you. رابطه بین من و تو تمام شد! [رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
I am [have] finished with you. رابطه بین من و تو تمام شد! [رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
induct فهمیدن
gripe فهمیدن
misconceive بد فهمیدن
have in mind <idiom> فهمیدن
skill فهمیدن
catch on <idiom> فهمیدن
understand فهمیدن
catch فهمیدن
inducted فهمیدن
grasp فهمیدن
inducting فهمیدن
grasped فهمیدن
make out <idiom> فهمیدن
inducts فهمیدن
to get on to فهمیدن
to catch on فهمیدن
grasps فهمیدن
understands فهمیدن
twig : فهمیدن
sees فهمیدن
comprehending فهمیدن
tell فهمیدن
telling-off فهمیدن
tells فهمیدن
see فهمیدن
comprehends فهمیدن
to make out فهمیدن
twigs : فهمیدن
twing فهمیدن
to have a gust of فهمیدن
comprehend فهمیدن
comprehended فهمیدن
put across <idiom> کاملا فهمیدن
misconstrued در فهمیدن مقصود
find out <idiom> فهمیدن ،یادگرفتن
get it through one's head <idiom> فهمیدن ،باورداشتن
savviest فهم فهمیدن
savvy فهم فهمیدن
savvier فهم فهمیدن
malentendu اشتباه فهمیدن
savvey فهم فهمیدن
misconstrue در فهمیدن مقصود
misconstruing در فهمیدن مقصود
misconstrues در فهمیدن مقصود
follow تعقیب کردن فهمیدن
get the message <idiom> به واضحی فهمیدن مفهوم
learn خبر گرفتن فهمیدن
learns خبر گرفتن فهمیدن
getting تهیه کردن فهمیدن
to find out ملتفت شدن فهمیدن
gets تهیه کردن فهمیدن
compass محدود کردن فهمیدن
get تهیه کردن فهمیدن
followed تعقیب کردن فهمیدن
follows تعقیب کردن فهمیدن
comprehending فهمیدن فرا گرفتن
realising درک کردن فهمیدن
comprehends فهمیدن فرا گرفتن
to fish out بیرون اوردن فهمیدن
realised درک کردن فهمیدن
comprehended فهمیدن فرا گرفتن
comprehend فهمیدن فرا گرفتن
get to the bottom of <idiom> دلیل اصلی را فهمیدن
realizing درک کردن فهمیدن
wise up to <idiom> بالاخره فهمیدن واقعیت
realizes درک کردن فهمیدن
realized درک کردن فهمیدن
realize درک کردن فهمیدن
realises درک کردن فهمیدن
lip-reads کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
master آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
(can't) make head nor tail of something <idiom> فهمیدن ،یافتن منظور چیزی
lip-read کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
lip read کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
misconsture بد تفسیر کردن دیر فهمیدن
to get the run of a metre وزن شعری را فهمیدن یا پیداکردن
to be on the same page <idiom> همدیگر را فهمیدن [اصطلاح مجازی]
to talk the same language <idiom> همدیگر را فهمیدن [اصطلاح مجازی]
mastered آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
get wise to something/somebody <idiom> درمورد موضوع محرمانه فهمیدن
masters آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
get the goods on someone <idiom> فهمیدن اطلاعات بد درمورد کسی
literacy فهمیدن اصول مقدماتی کامپیوتر
To sound someone out . To feel someones pulse . مزه دهان کسی را فهمیدن
get through to <idiom> باعث فهمیدن کسی شود
to get a general idea of something فهمیدن موقعیتی [موضوعی] به طور کلی
complexes بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
complicated با چندین بخش یا مشکل برای فهمیدن
complex بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
money to burn <idiom> بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longs میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
take a stand on something <idiom> فهمیدن اینکه کسی بر علیه چیزی است
to keep up از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
read 1-نگاه کردن به حروف چاپ شده و فهمیدن آنها. 2-
reads 1-نگاه کردن به حروف چاپ شده و فهمیدن آنها. 2-
resided اقامت داشتن مسکن داشتن
cost قیمت داشتن ارزش داشتن
reside اقامت داشتن مسکن داشتن
abhorred بیم داشتن از ترس داشتن از
to have by heart ازحفظ داشتن درسینه داشتن
proffered تقدیم داشتن عرضه داشتن
abhors بیم داشتن از ترس داشتن از
abhorring بیم داشتن از ترس داشتن از
proffering تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffer تقدیم داشتن عرضه داشتن
differing اختلاف داشتن تفاوت داشتن
hopes انتظار داشتن ارزو داشتن
differ اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differed اختلاف داشتن تفاوت داشتن
hope انتظار داشتن ارزو داشتن
differs اختلاف داشتن تفاوت داشتن
resides اقامت داشتن مسکن داشتن
hoping انتظار داشتن ارزو داشتن
meanest مقصود داشتن هدف داشتن
meaner مقصود داشتن هدف داشتن
mean مقصود داشتن هدف داشتن
proffers تقدیم داشتن عرضه داشتن
hoped انتظار داشتن ارزو داشتن
upkeep بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
buddies دوست
unfriended بی دوست
buddy دوست
allying دوست
bozo دوست
hydrophilic اب دوست
ally دوست
heart to heart دوست
leal دوست
schoolmates دوست
schoolmate دوست
hydrophilic compound اب دوست
amicable دوست
heart-to-heart دوست
formalist دوست
chum دوست
heart-to-hearts دوست
friendless بی دوست
chums دوست
friend دوست
friends دوست
philogynist زن دوست
philoginous زن دوست
dienophile دی ان دوست
literate قادر به فهمیدن اصط لاحات مربوط به کامپیوتر و نحوه استفاده از کامپیوتر
readable آنچه توسط کسی یا توسط یک وسیله الکترونیکی قابل خواندن و فهمیدن باشد
boyfriend دوست پسر
boyfriends دوست پسر
acidophile ترشی دوست
friend دوست کردن
likeable دوست داشتنی
acidophile اسید دوست
dislikeable دوست نداشتنی
friends دوست کردن
dislikable دوست نداشتنی
warlike جنگ دوست
dendrophilous درخت دوست
culturist فرهگ دوست
cater cousin دوست صمیمی
chessist شطرنج دوست
bibliophil کتاب دوست
anglophile انگلیسی دوست
electrophile الکترون دوست
likable دوست داشتنی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com