Dictiornary-Farsi | قابلیت شکست سرد | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
cold shortness	قابلیت شکست سرد


Other Matches

interoperability	قابلیت همکاری با قسمتها یایکانهای دیگر قابلیت تعمیم کار یک یکان
range resolution	قابلیت رادار برای تعیین مسافت اشیای مختلف قابلیت تفکیک بردی
airmobility	قابلیت حمل به وسیله هوارو قابلیت تحرک هوایی
elasticity	خاصیت فنری قابلیت ارتجاع و خم شدن قابلیت انعطاف
serviceability	قابلیت استفاده مجدد قابلیت به کار بردن
swimming capability	قابلیت شناوری یا غوطه وری در اب قابلیت عبور از اب
electromagnetic compatability	قابلیت انطباق الکترومغناطیسی قابلیت کارهماهنگ الکتریکی
flotation	قابلیت شناوری یک خودرو قابلیت غوطه وری در اب
commensurability	قابلیت قیاس قابلیت اندازه گیری
accession	قابلیت دسترسی قابلیت اجرا و انجام
parallax	پارالاکس ضریب شکست نور جابجایی تصویر در اثر شکست نور
reflectance	قابلیت بازتاب قابلیت انعکاس
ductility	قابلیت کشش قابلیت تورق
strain hardenability	قابلیت سخت گردانی کششی قابلیت سخت گردانی تغییربعدی قابلیت سخت گردانی سرد
atmospheric refraction	شکست نور دراثر برخورد به طبقات جوی شکست جوی نور
flunk	شکست
flunked	شکست
flopper	شکست
defeats	شکست
unsuccessful	شکست
flunks	شکست
defeating	شکست
flunking	شکست
defeated	شکست
break	شکست
set back	شکست
loss	شکست
defeat	شکست
unsuccess	شکست
breaks	شکست
breakage	شکست
gaps	شکست
deflections	شکست
deflection	شکست
three successive defeats	سه شکست پی در پی
failure	شکست
unsuccessfully	شکست
failures	شکست
breakages	شکست
gap	شکست
miscarriages	شکست
fall	شکست
refraction	شکست
defeasance	شکست
prosternation	شکست
miscarriage	شکست
plumper	شکست
defeature	شکست
slip-up	شکست خوردن
to sustain a defeat	شکست خوردن
slip-ups	شکست خوردن
losing	شکست خوردن
business failure	شکست تجاری
failures	شکست خورده
skunks	شکست دادن
wash out	شکست مردود
skunk	شکست دادن
to put to the worse	شکست دادن
to f.down	شکست دادن
vanquishable	شکست پذیر
to lay prostrate	شکست دادن
to have the worse	شکست خوردن
vincible	شکست خوردنی
unstart	شکست ناپایدار
turkey	شکست خورده
to suffer a reverse	شکست خوردن
slip up	شکست خوردن
failure of negotiations	شکست مذاکرات
lose	شکست خوردن
fall through <idiom>	شکست خوردن
fall flat <idiom>	شکست خوردن
cry uncle <idiom>	پذیرش شکست
come a cropper <idiom>	شکست خوردن
blow one's own horn <idiom>	شکست درچیزی
smiting	شکست دادن
smites	شکست دادن
smite	شکست دادن
atmospheric refraction	شکست جوی
loses	شکست خوردن
get the better of (someone) <idiom>	شکست دادن
invincible	شکست ناپذیر
fault	شکست زمین
faulted	شکست زمین
faults	شکست زمین
defeatism	اعتراف به شکست
defeatism	شکست گرایی
angle of refraction	زاویه شکست
flunks	شکست خوردن
sure-fire	شکست ناپذیر
breaking down pass	کالیبر شکست
upsetting	شکست غیرمنتظره
upsets	شکست غیرمنتظره
upset	شکست غیرمنتظره
trouncing	شکست دادن
trounces	شکست دادن
trounced	شکست دادن
trounce	شکست دادن
breaking down roll	نورد شکست
zener breakdown	شکست زنری
breaking capacity	فرفیت شکست
break proof	ازمایش شکست
flunking	شکست خوردن
breaking point	نقطهی شکست
flunked	شکست خوردن
birefringence	شکست مضاعف
flunk	شکست خوردن
underdogs	سگ شکست خورده
underdog	سگ شکست خورده
turkeys	شکست خورده
break down voltage	ولتاژ شکست
checkmate	شکست دادن
yield point	نقطه شکست
conceded	قبول شکست
concede	قبول شکست
he received a broken hand	دستش شکست
fails	شکست خوردن
concedes	قبول شکست
conceding	قبول شکست
refraction of light	شکست نور
letdowns	نومیدی شکست
letdown	نومیدی شکست
fracturable	قابل شکست
point of fracture	نقطه شکست
he broke his neck necessity	گردنش شکست
failed	شکست خوردن
outgeneral	شکست دادن
invincibility	شکست ناپذیری
incomplete breakdown	شکست ناقص
incomplete breakdown	شکست جزئی
index of refraction	ضریب شکست
inexpugnable	شکست نا پذیر
fiascos	شکست مفتضحانه
fiasco	شکست مفتضحانه
insuperability	شکست ناپذیری
knock out	شکست دادن
line breake relay	رله شکست خط
fail	شکست خوردن
flops	شکست خوردن
flopping	شکست خوردن
flopped	شکست خوردن
flop	شکست خوردن
lose out	شکست خوردن
impluse breakdown	شکست ضربهای
reflection	شکست نور
failure	شکست خورده
defeated	شکست دادن
defeat	شکست دادن
fracturing	شکست ترک
fractures	شکست ترک
fractured	شکست ترک
fracture	شکست ترک
dielectric strength	استحکام شکست
defeating	شکست دادن
failure	شکست ورشکستگی
to be defected	شکست خوردن
the ship was wrecked	کشتی شکست
terrestrial refraction	شکست زمینی
stickit	شکست خورده
failures	شکست ورشکستگی
defeats	شکست دادن
double refraction	شکست مضاعف
double refraction	شکست دوبل
craven	شکست خورده
refractive power	قدرت شکست
failure by rupture	شکست برشی
refractometer	شکست سنج
electric break down	شکست الکتریکی
refractive index	ضریب شکست
bomb	شکست فاحش
bombed	شکست فاحش
set down	شکست دادن
bombed out	شکست فاحش
bombs	شکست فاحش
refractional	وابسته به شکست نور
zener breakdown voltage	ولتاژ شکست زنری
defeat by knock out	شکست با ناک اوت
insulation breakdown test	ازمایش شکست عایق
intermediate frequency breakdown	شکست فرکانس میانی
invincibly	بطور شکست ناپذیر
insuperably	بطور شکست ناپذیر
parallax	زاویه شکست نور
invulnerably	بطور شکست ناپذیر
absolute refractive index	ضریب شکست مطلق
outroll	شکست دادن حریف
snow under	شکست فاحش خوردن
shut down	شکست دادن حریف
break down	شکست فروریختگی پنچری
He broken an Olympic record.	رکورد المپیک را شکست
vote down <idiom>	شکست در رای گیری
he broke his rib or something	دنده منده اش شکست
impluse breakdown voltage	فشار شکست ضربهای
line breake relay	رله شکست سیم
refractive index	ضریب شکست نور
absolute index of refraction	ضریب مطلق شکست
reversed	شکست وارونه کردن
reverses	شکست وارونه کردن
reversing	شکست وارونه کردن
lost	شکست خورده گمراه
routs	کاملا شکست دادن
fizzle	کوشش مذبوحانه شکست