Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
accusable
قابل اتهام متهم
Other Matches
impeachable
قابل اتهام
recriminate
اتهام متقابل وارد کردن دعوای متقابل طرح کردن دوباره متهم ساختن
arraign
احضار متهم زندانی به دادگاه جهت پاسخگویی به مفاد کیفرخواست تعقیب یا متهم کردن به طور اعم
provcation
در CL هرگاه برهیات منصفه ثابت شود که متهم در اثر فعل یا سخن یاهر دو تحریک شده باشدممکن است این موضوع باعث برائت متهم یا تجویز تخفیف بشود
information
اتهام
accusation
اتهام
accusations
اتهام
delation
اتهام
indictment
اتهام
arraignment
اتهام
plaints
اتهام
plaint
اتهام
indictments
اتهام
charge
اتهام
impeachment
اتهام
charges
اتهام
imputation
اتهام
inculpation
اتهام
on charge of
به اتهام
chargeable
اتهام پذیر
charges
حمله اتهام
quietus
رفع اتهام
crimination
اتهام بجنایت
crimination
اتهام جنایت
accusingly
بطریق اتهام
self accusation
اتهام به خود
discharge
رفع اتهام
denunciations
اتهام نقض
recrimination
اتهام متقابل
denunciation
اتهام شکایت
discharges
رفع اتهام
recriminations
اتهام متقابل
denunciation
اتهام نقض
charge
حمله اتهام
denunciations
اتهام شکایت
penal
<adj.>
اتهام پذیر
[حقوقی]
indictable
<adj.>
اتهام پذیر
[حقوقی]
culpable
<adj.>
اتهام پذیر
[حقوقی]
chargeable
<adj.>
اتهام پذیر
[حقوقی]
actionable
<adj.>
اتهام پذیر
[حقوقی]
punishable
<adj.>
اتهام پذیر
[حقوقی]
denunciatory
وابسته به بدگویی و اتهام
indicement
اتهام بموجب ادعانامه
imputatively
از راه اسناد یا اتهام
criminate
در معرض اتهام قرار دادن
allegation
[against somebody]
تهمت
[اتهام]
[در برابر کسی]
[ قانون]
to leave yourself open to the charge of lacking seriousness
خود را در معرض اتهام فاقد جدیت بودن گذاشتن
culprit
متهم
prisoner at the bar
متهم
culprits
متهم
taxed with
متهم به
accused
متهم
arretted
متهم
accusers
متهم کننده
incriminatory
متهم کننده
charges
متهم کردن
charges
متهم ساختن
inculpable
متهم شدنی
inculpate
متهم کردن
charge
متهم کردن
charge
متهم ساختن
indicts
متهم کردن
denounces
متهم کردن
tax
متهم کردن
denouncing
متهم کردن
charged
متهم شده
indict
متهم کردن
accuser
متهم کننده
indicted
متهم کردن
to give one the lie
متهم کردن
taxes
متهم کردن
taxed
متهم کردن
accuses
متهم کردن
indicting
متهم کردن
accuse
متهم کردن
denounced
متهم کردن
criminator
متهم کننده
delate
متهم کردن
be charge with
متهم شدن به
bewary
متهم کردن
plea of accused
مدافعات متهم
impeach
متهم کردن
impeached
متهم کردن
plea of accused
دفاع متهم
primary accused
متهم اصلی
denounce
متهم کردن
impeaching
متهم کردن
impeaches
متهم کردن
renounce
سرزنش یا متهم کردن
challenges
سرتافتن متهم کردن
incriminate
بگناه متهم کردن
renouncing
سرزنش یا متهم کردن
renounces
سرزنش یا متهم کردن
renounced
سرزنش یا متهم کردن
criminiate
متهم بجایت کردن
challenged
سرتافتن متهم کردن
incriminating
بگناه متهم کردن
incriminates
بگناه متهم کردن
incriminated
بگناه متهم کردن
committed for trial
تسلیم متهم به دادگاه
docks
جایگاه متهم در دادگاه
challenge
سرتافتن متهم کردن
docked
جایگاه متهم در دادگاه
dock
جایگاه متهم در دادگاه
criminate
متهم بجنایت کردن
second defendant
متهم ردیف دوم
charge sheets
ورقه حاوی مشخصات متهم
they accused him of the ft
اورابه دزدی متهم ساختند
charge sheet
ورقه حاوی مشخصات متهم
sef accusatory
متهم کننده نفس خود
redargue
متهم ساختن تکذیب کردن
to frame someone
کسی بیگناه را متهم کردن
to set up somebody
[for something]
کسی بیگناه را متهم کردن
redirect
بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
prisoner at the bar
کسیکه در نزد دادگاه متهم است
redirects
بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
redirecting
بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
redirected
بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
embraceor
متهم به اعمال نفوذ درهیئت منصفه یا دادگاه
co respondent
مردی که متهم بزنابازن شوهرداری بوده وباخودان زن یکجاموردتعیق
indicting
تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
A guilty conscience needs no accuser.
<proverb>
کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند.
[ضرب المثل]
He who excuses accuses himself.
<proverb>
کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند.
[ضرب المثل]
indict
تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
nemo tenetur se impum accusare
هیچ کس مجبور نیست خود رابه گناهی متهم کند
indicts
تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
Excuses always proceed from a guilty conscience.
<proverb>
کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند.
[ضرب المثل]
indicted
تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
indicts
متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indicted
متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indict
متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indicting
متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
friendly front end
طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
recoverable item
وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
probation officers
ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
probation officer
ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
archival quality
مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
escrow
سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
muck rack
کسی که عادتا" می خواهدکارمندان خدمات عمومی و یاجمیع مردم را به رشوه خواری و فساد و خلافکاری متهم کند
incriminatory
تهمت امیز اتهام امیز
flexile
قابل تغییر قابل تطبیق
achievable
قابل وصول قابل تفریق
exigible
قابل مطالبه قابل پرداخت
exigible
قابل تقاضا قابل ادعا
bilable
قابل رهایی قابل ضمانت
tenable
قابل مدافعه قابل تصرف
adducible
قابل اضهار قابل ارائه
elastic
قابل کش امدن قابل انعطاف
transferable
قابل واگذاری قابل انتقال
changeable
قابل تعویض قابل تبدیل
presumable
قابل استنباط قابل استفاده
observable
قابل مشاهده قابل گفتن
presentable
قابل معرفی قابل ارائه
presentable
قابل نمایش قابل تقدیم
sensible
قابل درک قابل رویت
combustible
قابل سوزش قابل تراکم
thankworthy
قابل تشکر قابل شکر
to press charges against someone
ازکسی قانونی شکایت کردن
[کسی را متهم کردن]
incriminates
به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن
incriminated
به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن
incriminate
به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن
incriminating
به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن
capacities
حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacity
حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
visual display unit
ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display terminal
ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
purgation
روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
imputed
تقسیم کردن متهم کردن
imputing
تقسیم کردن متهم کردن
imputes
تقسیم کردن متهم کردن
impute
تقسیم کردن متهم کردن
upbraided
متهم کردن ملامت کردن
upbraids
متهم کردن ملامت کردن
upbraid
متهم کردن ملامت کردن
cross examination
به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
floatable
قابل کلک رانی قابل کرجی رانی
irrefrangible
غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
indiscoverable
غیر قابل درک غیر قابل تشخیص
indemonstrable
غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
inconvertible
غیر قابل تغییر غیر قابل تسعیر
speaking with prosecutor
در جرایم علیه افراد که از نوع جنحه باشددادگاه به متهم اجازه میدهد که پیش از شروع رسیدگی با شاکی صحبت کند وهر گاه او رضایت خود رااعلام کند مجازات مرتکب تخفیف کلی پیدا میکند
adobe type manager
استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
inexplicably
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
vendible
قابل فروش جنس قابل فروش
vendable
قابل فروش جنس قابل فروش
cleavable
قابل شکافته شدن قابل ورقه ورقه شدن
air transportable sonar
سونار مخصوص هواپیما سونار قابل حمل با هواپیما سونار قابل حمل هوایی
apt
قابل
incapable
نا قابل
ablest
قابل
able
قابل
thorough paced
قابل
soluble
قابل حل
abler
قابل
dissoluble
قابل حل
capable
قابل
good
قابل
solvable
قابل حل
acceptor
قابل
sensible
قابل حس
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com