English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
adducible قابل استدلال
Other Matches
argumentum استدلال
reasoning استدلال
arguments استدلال
argumentation استدلال
ratiocination استدلال
inferring one thing from another استدلال
argument استدلال
logic استدلال
paralogia استدلال پریشی
acatalepsia استدلال پریشی
idoliom استدلال غلط
ratiocinate استدلال کردن
affective reasoning استدلال عاطفی
paralogism استدلال غلط
reasoning test ازمون استدلال
reason استدلال کردن
proponent استدلال کننده
idolism استدلال غلط
argues استدلال کردن
argued استدلال کردن
proponents استدلال کننده
discursively ازروی استدلال
argue استدلال کردن
ratiocinator استدلال کننده
reasoner استدلال کننده
thoughts استدلال تفکر
logical reasoning استدلال منطقی
circular reasoning استدلال دوری
arguing استدلال کردن
analogical reasoning استدلال سنجشی
analogical reasoning استدلال قیاسی
syllogistic reasoning استدلال قیاسی
deductive reasoning استدلال قیاسی
reasoning ability توانایی استدلال
reasons استدلال کردن
inductive reasoning استدلال استقرایی
thought استدلال تفکر
devil's advocate <idiom> [ارائه استدلال مخالف]
parity of reasoning قیاس یا شباهت استدلال
analogist قیاس و استدلال کننده
theorist طرفدار استدلال نظری
theorists طرفدار استدلال نظری
notionalist هواخواه استدلال نظری
theorize استدلال نظری کردن
theorizing استدلال نظری کردن
theorizes استدلال نظری کردن
theorized استدلال نظری کردن
theorising استدلال نظری کردن
objection مخالفت استدلال مخالف
theorises استدلال نظری کردن
theorised استدلال نظری کردن
a priori استدلال پیش سوی
dunces استدلال کننده موشکاف
dunce استدلال کننده موشکاف
objections مخالفت استدلال مخالف
proves استدلال کردن به اثبات رسانیدن
argued دلیل اوردن استدلال کردن
arguing دلیل اوردن استدلال کردن
casuistry استدلال غلط وغیر منطقی
argues دلیل اوردن استدلال کردن
argue دلیل اوردن استدلال کردن
prove استدلال کردن به اثبات رسانیدن
proved استدلال کردن به اثبات رسانیدن
to theorize [about something] استدلال نظری کردن [در باره چیزی]
to argue the case for [against] something بطرفداری از [برضد ] موضوعی استدلال کردن
to theorise [about something] [British E] استدلال نظری کردن [در باره چیزی]
refutation اثبات اشتباه کسی ازراه استدلال
fallacy دلیل سفسطه امیز استدلال غلط
fallacies دلیل سفسطه امیز استدلال غلط
to argue for [against] something بطرفداری از [برضد ] موضوعی استدلال کردن
out argue در استدلال عقب گذاشتن یاشکست دادن
boomerange دلیلی که به ضرر استدلال کننده تمام میشود
We shall be reasoning on the grounds that. . روی این زمینه استدلال خواهیم کرد که ...
sound [arguments, data, figures] <adj.> درست [بی عیب ] [سالم ] [استدلال . داده ها . اعداد]
free thinkers افرادی که ازطریق استدلال منطقی به نتایج دینی می رسند
deictic بطور مستقیم نشان دهنده مستقیما استدلال کننده
reductive ad absurdum روش اثبات بطلان استدلال ازطریق محال بودن نتیجه ان
intuitionalism عقیده به اینکه برخی حقایق را میتوان مستقیما وبدون استدلال دریافت
intuitionism عقیده به اینکه برخی حقایق رامیتوان مستقیما وبدون استدلال دریافت
fallacy of composition استدلال نادرست به اینکه هرگاه بعض مطلبی درست باشد کل ان صحیح است
intuitivist کسیکه مبادی اخلاقی را حسی میداندو عقیده داردکه درک ....استدلال نیست
friendly front end طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
recoverable item وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
rationalism سیستم فکری که عقل و استدلال عقلی را مقدم بر هر چیز جهت کشف حقیقت می داند
forward chaining روش استدلال مبتنی بر وقایع که از شرایط شناخته شده به هدف مطلوب می رسد زنجیره پیشرو
archival quality مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
backward chaining روشی برای استدلال که ازهدف مطلوب شروع و به سمت حقایق از قبل شناخته شده ادامه می یابد
means ends analysis نوعی روش استدلال که در یک کوشش برای کاهش تفاوتهااز نقطه شروع تا هدف به عقب و جلو نظر می اندازد
escrow سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
platonize پیروی از روش افلاطونی استدلال فلسفی افلاطونی کردن
elastic قابل کش امدن قابل انعطاف
exigible قابل تقاضا قابل ادعا
exigible قابل مطالبه قابل پرداخت
combustible قابل سوزش قابل تراکم
sensible قابل درک قابل رویت
transferable قابل واگذاری قابل انتقال
presentable قابل نمایش قابل تقدیم
tenable قابل مدافعه قابل تصرف
presumable قابل استنباط قابل استفاده
flexile قابل تغییر قابل تطبیق
observable قابل مشاهده قابل گفتن
changeable قابل تعویض قابل تبدیل
presentable قابل معرفی قابل ارائه
adducible قابل اضهار قابل ارائه
achievable قابل وصول قابل تفریق
thankworthy قابل تشکر قابل شکر
bilable قابل رهایی قابل ضمانت
capacity حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacities حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
visual display terminal ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display unit ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
theorization تحقیقات نظری استدلال نظری
floatable قابل کلک رانی قابل کرجی رانی
irrefrangible غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
indemonstrable غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
indiscoverable غیر قابل درک غیر قابل تشخیص
inconvertible غیر قابل تغییر غیر قابل تسعیر
adobe type manager استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
vendable قابل فروش جنس قابل فروش
vendible قابل فروش جنس قابل فروش
cleavable قابل شکافته شدن قابل ورقه ورقه شدن
air transportable sonar سونار مخصوص هواپیما سونار قابل حمل با هواپیما سونار قابل حمل هوایی
good قابل
incapable نا قابل
capable قابل
qualified قابل
soluble قابل حل
apt قابل
dissoluble قابل حل
acceptor قابل
able قابل
sensible قابل حس
solvable قابل حل
abler قابل
thorough paced قابل
ablest قابل
observable قابل مراعات
decidable قابل حکم
titratable قابل عیارگیری
knowable قابل دانستن
tractile قابل کشش
traceable قابل تعقیب
traceable قابل ردیابی
deliverable قابل تحویل
transmutative قابل تبدیل
to come into operation قابل اجراشدن
to take effect قابل اجراشدن
to come into effect قابل اجراشدن
despisable قابل استحقار
decomposable قابل تجزیه
traversable قابل عبور
considerable قابل توجه
decipherable قابل استخراج
declinable قابل تصریف
deducible قابل کسر
meltable قابل ذوب
separable قابل تفکیک
temptable قابل اغوا
defeasible قابل القاء
terminable <adj.> قابل فسخ
detonable قابل انفجار
determinable قابل تعیین
detachable bottom کف قابل تفکیک
divisible قابل تقسیم
thankworthy قابل سپاسگزاری
thinkable قابل فکر
medicable قابل معالجه
treatable قابل درمان
tractile قابل اتساع
extendable قابل تمدید
elastic قابل ارتجاع
transmissive قابل انتقال
extendable قابل تعمیم
descendible قابل انتقال
demandable قابل تقاضا
open قابل بحث
opened قابل بحث
newsworthy قابل انتشار
transmittable قابل پراکنی
describable قابل توصیف
transmutable قابل تبدیل
transmutative قابل تغییر
recommendable قابل توصیف
opens قابل بحث
descendible قابل نزول
demandable قابل مطالبه
demonstrability قابل شرح
demountable قابل برداشتن
demountable قابل انتقال
deniable قابل انکار
transformative قابل تغییر
deniable قابل تکذیب
denumerable قابل شمارش
deportable قابل تبعید
deposable قابل عزل
deprivable قابل محرومیت
translatable قابل ترجمه
maintainable قابل نگاهداری
translatable قابل تعبیر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com