English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7 milliseconds)
English Persian
realizable قابل تحقق
Other Matches
realization تحقق
entelechy تحقق
verification تحقق
positivism تحقق
substantiation تحقق
incertitude عدم تحقق
realizable تحقق پذیر
realising تحقق یافتن
incertiude عدم تحقق
actualise [British] تحقق بخشیدن
realised تحقق یافتن
realists تحقق گرای
realist تحقق گرای
make something happen تحقق بخشیدن
carry into effect تحقق بخشیدن
put into effect تحقق بخشیدن
put inpractice تحقق بخشیدن
put ineffect تحقق بخشیدن
carry out تحقق بخشیدن
carry ineffect تحقق بخشیدن
actualize تحقق بخشیدن
realised تحقق بخشیدن
realises تحقق یافتن
realism تحقق گرایی
realizing تحقق یافتن
come off تحقق یافتن
realistic تحقق گرای
realistically تحقق گرای
realizing تحقق بخشیدن
realizes تحقق بخشیدن
realizes تحقق یافتن
realized تحقق یافتن
realises تحقق بخشیدن
realising تحقق بخشیدن
realize تحقق یافتن
realize تحقق بخشیدن
realized تحقق بخشیدن
implement تحقق بخشیدن
lost causes هدف تحقق نیافتنی
validation of a hypothesis تحقق پذیری یک فرضیه
lost cause هدف تحقق نیافتنی
validation of a model تحقق پذیری یک الگو
scholasticate اهل تحقق وتتبع
see the light of day <idiom> متولد شدن ،تحقق یافتن
forthcoming <adj.> آماده به ارائه [نزدیک به تحقق]
estate in reversion هبهای که مدتی پس از انشاء تحقق یابد
esorow سندرسمی که اجرای ان موکول به تحقق شرطی باشد
remainder حالتی که وجودیافتن امری منوط به تحقق امر دیگری باشد
recoverable item وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
friendly front end طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
mask design اخرین مرحله از طراحی مدارمجتمع که به وسیله ان طرح مدار از طریق پوششهای چندگانه مربوط به لایههای گوناگون مدار مجتمع تحقق می یابد
archival quality مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
escrow سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
observable قابل مشاهده قابل گفتن
presentable قابل نمایش قابل تقدیم
transferable قابل واگذاری قابل انتقال
flexile قابل تغییر قابل تطبیق
presumable قابل استنباط قابل استفاده
changeable قابل تعویض قابل تبدیل
achievable قابل وصول قابل تفریق
presentable قابل معرفی قابل ارائه
exigible قابل مطالبه قابل پرداخت
elastic قابل کش امدن قابل انعطاف
sensible قابل درک قابل رویت
exigible قابل تقاضا قابل ادعا
tenable قابل مدافعه قابل تصرف
combustible قابل سوزش قابل تراکم
adducible قابل اضهار قابل ارائه
bilable قابل رهایی قابل ضمانت
thankworthy قابل تشکر قابل شکر
capacities حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacity حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
visual display terminal ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display unit ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
indiscoverable غیر قابل درک غیر قابل تشخیص
inconvertible غیر قابل تغییر غیر قابل تسعیر
floatable قابل کلک رانی قابل کرجی رانی
indemonstrable غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
irrefrangible غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
adobe type manager استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
vendable قابل فروش جنس قابل فروش
vendible قابل فروش جنس قابل فروش
cleavable قابل شکافته شدن قابل ورقه ورقه شدن
air transportable sonar سونار مخصوص هواپیما سونار قابل حمل با هواپیما سونار قابل حمل هوایی
good قابل
soluble قابل حل
sensible قابل حس
able قابل
thorough paced قابل
abler قابل
ablest قابل
acceptor قابل
qualified قابل
dissoluble قابل حل
solvable قابل حل
incapable نا قابل
apt قابل
capable قابل
separable قابل تفکیک
irrecusable غیر قابل رد
imaginable قابل درک
namable قابل ذکر
inheritable قابل توارث
inhabitable قابل سکنی
detectable قابل کشف
nota bene قابل توجه
inquirable قابل تحقیق
pasturable قابل چرا
inflexional قابل صرف
observable قابل مراعات
knowable قابل دانستن
pardoable قابل عفو
partible قابل افراز
persuadable قابل تشویق
piceous قابل اشتعال
plantable قابل کشت
negotiable قابل مذاکره
inferable قابل استنباط
livable قابل زیستن
inflective قابل صرف
apparent قابل رویت
numerable قابل شمارش
operable قابل علاج
inflamable قابل اشتعال
inferible قابل استنباط
open cheque چک قابل انتقال
operable قابل درمان
omissible قابل حذف
noticeable قابل توجه
fencible قابل دفاع
pivoting قابل چرخش
liveable قابل معاشرت
liveable قابل زندگی
enforceable قابل اجرا
enforceable قابل اجراء
digestible قابل هضم
machinable قابل تراش
macroscopic قابل رویت
maintainable قابل نگاهداری
medicable قابل معالجه
meltable قابل ذوب
liveable قابل زیستن
livable قابل زندگی
irrigable قابل ابیاری
judicable قابل قضاوت
justiciable قابل دادرسی
regrettable قابل تاسف
kenspeckle قابل شناسایی
leviable قابل تحمیل
licensable قابل اجازه
limit of inflammability حد قابل اشتعال
limpsey قابل انحناء
limpsy قابل انحناء
limsy قابل انحناء
livable قابل معاشرت
mentionable قابل ذکر
merchantable قابل معامله
moveable قابل تغییر
investigable قابل رسیدگی
trustworthy قابل اعتماد
interconvertible قابل تبدیل
drinkable قابل اشامیدن
multipliable قابل تکثیر
eligible قابل انتخاب
negotiating قابل انتقال
negotiates قابل انتقال
inspirable قابل تنفس
negotiated قابل انتقال
negotiate قابل انتقال
moot قابل بحث
inventible قابل اختراع
merchantable قابل فروش
mibeable قابل استخراج
minable قابل استخراج
inoculable قابل تلقیح
justifiable قابل توجیه
mistakable قابل اشتباه
mobilizable قابل تجهیز
inventible قابل جعل
selectively قابل انتخاب
selective قابل انتخاب
multiplicable قابل تکثیر
refillable قابل تعویض
removable قابل عزل
vulnerable قابل حمله
comprehensible قابل درک
intelligible قابل درک
intelligible قابل فهم
renderable قابل ارائه
rentable قابل اجاره
repairable قابل جبران
reparable قابل جبران
repeatable قابل تکرار
replaceable قابل تعویض
substitutable قابل تعویض
representable قابل عرضه
reproachable قابل توبیخ
removable قابل انتقال
compensable قابل جبران
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com