English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
preferable قابل ترجیح
Other Matches
transitivity principle بر مبنای این اصل منطقی چنانچه شق 1 بر 2ترجیح داده شود و همچنین شق 2 بر 3 نیز ترجیح یابددر این صورت این اصل حکم میکند که 1 بر 3 نیز ترجیح داده شود
option ترجیح
options ترجیح
preferring ترجیح یافتن
undue preference ترجیح بلامرجح
prefer ترجیح یافتن
revealed preference ترجیح اشکار
prefer ترجیح دادن
preferences رجحان ترجیح
time preference ترجیح زمانی
preference رجحان ترجیح
preference function تابع ترجیح
distinction برتری ترجیح
prefers ترجیح یافتن
preferring ترجیح دادن
preferrer ترجیح دهنده
prefers ترجیح دادن
distinctions برتری ترجیح
distinction without a difference ترجیح بلا مرجحdistillate
tea is preferable to water چایی بر اب ترجیح دارد
social rate of time preference نرخ ترجیح زمانی اجتماعی
marginal rate of time preference نرخ نهائی ترجیح زمانی
To turn tail . To show a clean pair of heels . فرار را بر قرار ترجیح دادن
i would sooner die than lie مردن را به دروغ گفتن ترجیح میدهم
Most home helps prefer to live out. بسیاری از کارگران خانگی ترجیح می دهند بیرون از خانه زندگی کنند .
liquidity trap سرمایه گذاری بسیار کم بوده و سرمایه گذاران ترجیح میدهند که دارائیهای خود رابه شکل پول نقد نگاه دارند
preferring ترجیح دادن برتری دادن
prefers ترجیح دادن برتری دادن
prefer ترجیح دادن برتری دادن
recoverable item وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
friendly front end طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
archival quality مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
escrow سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
sensible قابل درک قابل رویت
thankworthy قابل تشکر قابل شکر
presentable قابل نمایش قابل تقدیم
adducible قابل اضهار قابل ارائه
transferable قابل واگذاری قابل انتقال
presumable قابل استنباط قابل استفاده
changeable قابل تعویض قابل تبدیل
presentable قابل معرفی قابل ارائه
tenable قابل مدافعه قابل تصرف
exigible قابل مطالبه قابل پرداخت
flexile قابل تغییر قابل تطبیق
exigible قابل تقاضا قابل ادعا
combustible قابل سوزش قابل تراکم
bilable قابل رهایی قابل ضمانت
observable قابل مشاهده قابل گفتن
elastic قابل کش امدن قابل انعطاف
achievable قابل وصول قابل تفریق
capacity حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacities حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
visual display terminal ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display unit ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
indiscoverable غیر قابل درک غیر قابل تشخیص
inconvertible غیر قابل تغییر غیر قابل تسعیر
indemonstrable غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
irrefrangible غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
floatable قابل کلک رانی قابل کرجی رانی
adobe type manager استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
vendible قابل فروش جنس قابل فروش
vendable قابل فروش جنس قابل فروش
cleavable قابل شکافته شدن قابل ورقه ورقه شدن
air transportable sonar سونار مخصوص هواپیما سونار قابل حمل با هواپیما سونار قابل حمل هوایی
good قابل
acceptor قابل
capable قابل
sensible قابل حس
apt قابل
ablest قابل
dissoluble قابل حل
incapable نا قابل
able قابل
abler قابل
thorough paced قابل
solvable قابل حل
qualified قابل
soluble قابل حل
decipherable قابل استخراج
considerable قابل توجه
acceptable قابل پذیرش
cultivable قابل کشت
employable قابل استخدام
pitiable قابل ترحم
acceptable قابل قبول
transformative قابل تغییر
passable قابل عبور
passable قابل قبول
decidable قابل حکم
limsy قابل انحناء
translatable قابل ترجمه
liveable قابل زیستن
plausible قابل استماع
amenable قابل جوابگویی
liable قابل اطمینان
accountable قابل توضیح
recoverable قابل وصول
declinable قابل تصریف
procurable قابل حصول
changeable قابل تغییر
obtainable قابل حصول
livable قابل زیستن
descendible قابل نزول
livable قابل معاشرت
livable قابل زندگی
crystallizable قابل تبلور
extendable قابل تمدید
superimposable قابل تحمیل
superimposable قابل تزاید
superposable قابل انطباق
supportable قابل تحمل
supposable قابل فرض
swimmable قابل شناوری
machinable قابل تراش
conveyable قابل انتقال
temptable قابل اغوا
terminable <adj.> قابل فسخ
knowable قابل دانستن
superimposable قابل اضافه
controllable قابل نظارت
separable قابل تفکیک
controllable قابل کنترل
maintainable قابل نگاهداری
statutable قابل تقنین
controvertible قابل اعتراض
suable قابل پیگرد
submergible قابل فروکردن در اب
submersible قابل شناوری
macroscopic قابل رویت
observable قابل مراعات
conveyable قابل رساندن
thankworthy قابل سپاسگزاری
correctable قابل تصحیح
tractile قابل کشش
tractile قابل اتساع
crescive قابل رشد
opens قابل بحث
opened قابل بحث
open قابل بحث
extendable قابل تعمیم
divisible قابل تقسیم
criticizable قابل انتقاد
liveable قابل زندگی
traceable قابل تعقیب
traceable قابل ردیابی
emendable قابل تصحیح
thinkable قابل فکر
titratable قابل عیارگیری
to come into effect قابل اجراشدن
to take effect قابل اجراشدن
controvertible قابل مباحثه
elastic قابل ارتجاع
to come into operation قابل اجراشدن
newsworthy قابل انتشار
liveable قابل معاشرت
detonable قابل انفجار
realizable قابل تحقق
realizable قابل درک
sociable قابل معاشرت
discountable قابل کسر
adaptable قابل توافق
tolerable قابل قبول
tolerable قابل تحمل
discoverable قابل کشف
flammable قابل اشتعال
discriminable قابل تمیز
inflammable قابل اشتعال
discussable قابل بحث
excitable قابل تحریک
applicable قابل اطلاق
expendable قابل خرج
serviceable قابل استفاده
detonatable قابل انفجار
utilizable <adj.> قابل مصرف
justiciable قابل دادرسی
judicable قابل قضاوت
vaporizable قابل تبخیر
diffusible قابل انتشار
variative قابل تغییر
dilatable قابل اتساع
diminishable قابل کاستن
venial قابل عفو
irrigable قابل ابیاری
remarkable قابل توجه
dirigible قابل هدایت
applicable قابل اجراء
discussible قابل بحث
dubitable قابل تردید
warrantable قابل گواهی
irrecusable غیر قابل رد
exportable قابل صدور
willable قابل اراده
willable قابل اعمال
willable قابل ارث
winnable قابل فتح
inventible قابل جعل
wirable قابل مخابره
worshipful قابل پرستش
worthy of note قابل ملاحظه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com