Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English
Persian
questionable
قابل سوال
Other Matches
questions
سوال
inquiries
سوال
inquiry
سوال
question
سوال
questioned
سوال
quaere
سوال
unasked
سوال نشده
floorer
سوال مشکل
leading questions
سوال تلقینی
essay question
سوال انشایی
querying
پرس و جو سوال
questioner
سوال کننده
query
پرس و جو سوال
questioners
سوال کننده
queries
پرس و جو سوال
queried
پرس و جو سوال
answers
پاسخ به یک سوال
answering
پاسخ به یک سوال
answered
پاسخ به یک سوال
answer
پاسخ به یک سوال
question marks
علامت سوال
question mark
علامت سوال
leading question
سوال تلقینی
to overwhelm with questions
سوال پیچ کردن
stichomythia
سوال وجواب در نفری
questionable
سوال برانگیز مشکوک
questionable results
نتایج سوال برانگیز
raise a question
مطرح کردن سوال
heckling
سوال پیچ کردن
pose a question
سوال مطرح کردن
heckles
سوال پیچ کردن
heckled
سوال پیچ کردن
heckle
سوال پیچ کردن
to pelt somebody with questions
کسی را سوال پیچ کردن
catechisms
کتاب سوال وجواب دینی
to p any one with question
کسی را سوال پیچ کردن
catechism
کتاب سوال وجواب دینی
on faith
<idiom>
بدون هیچ سوال یا اثباتی
appose
مورد سوال واقع شدن
poses
سوال پیچ کردن باسئوال گی رانداختن
posing
سوال پیچ کردن باسئوال گی رانداختن
pose
سوال پیچ کردن باسئوال گی رانداختن
posed
سوال پیچ کردن باسئوال گی رانداختن
five fundamental economic questions
پنج سوال اساسی اقتصادی : چه چیز تولید شود
litanies
مناجات ودعای دسته جمعی بطور سوال وجواب
litany
مناجات ودعای دسته جمعی بطور سوال وجواب
do
این کلمه درابتدای جمله بصورت علامت سوال میاید
menu display
روش محاورهای ارتباط باسیستم کامپیوتری از طریق سوال و جواب یا انتخابهای چند گانه
queries
که به کاربرامکان پرسش سول و دریافت پاسخ یا دستیابی به اطلاع مشخص طبق سوال میدهد
queried
که به کاربرامکان پرسش سول و دریافت پاسخ یا دستیابی به اطلاع مشخص طبق سوال میدهد
querying
که به کاربرامکان پرسش سول و دریافت پاسخ یا دستیابی به اطلاع مشخص طبق سوال میدهد
query
که به کاربرامکان پرسش سول و دریافت پاسخ یا دستیابی به اطلاع مشخص طبق سوال میدهد
recoverable item
وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
friendly front end
طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
archival quality
مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
escrow
سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
answered
پاسخ دادن یا یافتن پاسخ یک سوال
answering
پاسخ دادن یا یافتن پاسخ یک سوال
answers
پاسخ دادن یا یافتن پاسخ یک سوال
answer
پاسخ دادن یا یافتن پاسخ یک سوال
return
گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returned
گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returns
گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returning
گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
bilable
قابل رهایی قابل ضمانت
changeable
قابل تعویض قابل تبدیل
tenable
قابل مدافعه قابل تصرف
presentable
قابل معرفی قابل ارائه
presentable
قابل نمایش قابل تقدیم
combustible
قابل سوزش قابل تراکم
achievable
قابل وصول قابل تفریق
adducible
قابل اضهار قابل ارائه
sensible
قابل درک قابل رویت
flexile
قابل تغییر قابل تطبیق
exigible
قابل تقاضا قابل ادعا
exigible
قابل مطالبه قابل پرداخت
transferable
قابل واگذاری قابل انتقال
elastic
قابل کش امدن قابل انعطاف
presumable
قابل استنباط قابل استفاده
observable
قابل مشاهده قابل گفتن
thankworthy
قابل تشکر قابل شکر
capacities
حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacity
حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
cross examination
به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
visual display terminal
ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display unit
ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
floatable
قابل کلک رانی قابل کرجی رانی
irrefrangible
غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
indemonstrable
غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
indiscoverable
غیر قابل درک غیر قابل تشخیص
inconvertible
غیر قابل تغییر غیر قابل تسعیر
query
زبان ساده بازیابی اطلاع از سیستم مدیریت پایگاه داده با وارد کردن سوال با مقادیر شناخته شده , که سپس با پایگاه داده ها تط بیق می یابد و برای بازیابی داده صحیح به کار می رود
queries
زبان ساده بازیابی اطلاع از سیستم مدیریت پایگاه داده با وارد کردن سوال با مقادیر شناخته شده , که سپس با پایگاه داده ها تط بیق می یابد و برای بازیابی داده صحیح به کار می رود
queried
زبان ساده بازیابی اطلاع از سیستم مدیریت پایگاه داده با وارد کردن سوال با مقادیر شناخته شده , که سپس با پایگاه داده ها تط بیق می یابد و برای بازیابی داده صحیح به کار می رود
querying
زبان ساده بازیابی اطلاع از سیستم مدیریت پایگاه داده با وارد کردن سوال با مقادیر شناخته شده , که سپس با پایگاه داده ها تط بیق می یابد و برای بازیابی داده صحیح به کار می رود
adobe type manager
استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
inexplicably
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
vendable
قابل فروش جنس قابل فروش
vendible
قابل فروش جنس قابل فروش
cleavable
قابل شکافته شدن قابل ورقه ورقه شدن
air transportable sonar
سونار مخصوص هواپیما سونار قابل حمل با هواپیما سونار قابل حمل هوایی
capable
قابل
acceptor
قابل
solvable
قابل حل
ablest
قابل
able
قابل
dissoluble
قابل حل
abler
قابل
soluble
قابل حل
good
قابل
thorough paced
قابل
apt
قابل
incapable
نا قابل
sensible
قابل حس
qualified
قابل
distillable
قابل تقطیر
dislikeable
قابل تنفر
discussible
قابل بحث
displaceable
قابل تغییر
disputable
قابل بحث
dislikable
قابل تنفر
effaceable
قابل زدودن
exactable
قابل تحمیل
evocable
قابل احضار
investigable
قابل رسیدگی
inventible
قابل اختراع
erodible
قابل فرسایش
inventible
قابل جعل
erodible
قابل سایش
erectile
قابل نعوظ
irrecusable
غیر قابل رد
eradicable
قابل استیصال
enforcible
قابل اجرا
eludible
قابل گریز
effable
قابل تغییر
dubitable
قابل تردید
evaporable
قابل تبخیر
dividable
قابل تقسیم
distributable
قابل توزیع
interconvertible
قابل تبدیل
irrigable
قابل ابیاری
dirigible
قابل هدایت
diminishable
قابل کاستن
dilatable
قابل اتساع
diffusible
قابل انتشار
detonatable
قابل انفجار
assurable
قابل اطمینان
detonable
قابل انفجار
despisable
قابل استحقار
liveable
قابل زندگی
machinable
قابل تراش
macroscopic
قابل رویت
maintainable
قابل نگاهداری
medicable
قابل معالجه
meltable
قابل ذوب
mentionable
قابل ذکر
determinable
قابل تعیین
detachable bottom
کف قابل تفکیک
discountable
قابل کسر
discoverable
قابل کشف
judicable
قابل قضاوت
justiciable
قابل دادرسی
kenspeckle
قابل شناسایی
leviable
قابل تحمیل
licensable
قابل اجازه
fordable
قابل عبور
limit of inflammability
حد قابل اشتعال
limpsey
قابل انحناء
limpsy
قابل انحناء
limsy
قابل انحناء
livable
قابل زیستن
livable
قابل معاشرت
livable
قابل زندگی
liveable
قابل زیستن
discussable
قابل بحث
liveable
قابل معاشرت
discriminable
قابل تمیز
merchantable
قابل معامله
healable
قابل ملاحظه
translatable
قابل تعبیر
increasable
قابل ازدیاد
flyable
قابل پرواز
imposable
قابل تحمیل
forfeitable
قابل مجازات
forgeable
قابل اهنگری
fortifiable
قابل استحکام
fracturable
قابل شکست
flightworthy
قابل پرواز
flege
قابل پرواز
fishable
قابل ماهیگیری
fissile
قابل انشقاق
fissionable
قابل شکافت
fit for use
قابل استفاده
fit to eat
قابل خوردن
inferable
قابل استنباط
fixed format
قابل ثابت
fleeceable
قابل چیدن
fracturable
قابل انکسار
impugnable
قابل اعتراض
ignitable
قابل احتراق
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com