English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 79 (5 milliseconds)
English Persian
Justice of the Peace قاضی صلحیه
Justices of the Peace قاضی صلحیه
Other Matches
district court صلحیه
peace court صلحیه
peace officer ضابط صلحیه
magistrates حاکم صلحیه
magistrate حاکم صلحیه
arrest of judgment سرباز زدن قاضی از صدورحکم پس از اعلام نظر هیات منصفه به علت مطالبی که درمدارک ارائه شده به نظررسیده و انهارا غلط یا قابل نقض قلمداد کند . به عبارت دیگر خودداری قاضی ازصدور رای است تا رفع اشتباهات موجود
bencher قاضی
judged قاضی
judges قاضی
judging قاضی
pretor قاضی
recusatio judicis رد قاضی
magistracy قاضی
kadi or kadee قاضی
cadi قاضی
judge قاضی
pretorian قاضی
Chief Justices قاضی اعظم
Chief Justice قاضی القضات
provost marshal قاضی نظامی
Chief Justices قاضی القضات
before the jvdges در حضور قاضی
examinating magistrate قاضی تحقیق
judicial interrogator قاضی تحقیق
examing magistrate قاضی تحقیق
holy joe قاضی عسکر
judge advocate قاضی عسکر
the chief justice قاضی القضات
personal knowledge of the judge علم قاضی
Chief Justice قاضی اعظم
interrogators قاضی تحقیق
interrogator قاضی تحقیق
stylist قاضی سلیقه
arbitrators قاضی تحکیم
arbitrator قاضی تحکیم
chaplains قاضی عسگر
padres قاضی عسکر
padre قاضی عسکر
arbiters قاضی داور
arbiter قاضی داور
judge قاضی دادرس
stylists قاضی سلیقه
judges قاضی دادرس
judging قاضی دادرس
chaplain قاضی عسگر
judged قاضی دادرس
to reckon with out one's host تنها به قاضی رفتن
king's counsel قاضی دادگاه پادشاه
magistrate قاضی دادگاه جنحه
magistrates قاضی دادگاه جنحه
samson قاضی قدیم اسرائیل
Soc اصل استقلال قاضی
coram judice در حضور قاضی اصاع
county magestrate قاضی دادگاه استان
praetor قاضی یاافسر مادون کنسول
to bring somebody before the judge کسی را در حضور قاضی آوردن
circuit حوزه قضایی یک قاضی دور
to bring the matter before a court [the judge] دعوایی را در حضور قاضی آوردن
circuits حوزه قضایی یک قاضی دور
puisne judge قاضی پایین رتبه دادرس جز
chaplaincy مقام یا محل کار قاضی عسگر
chaplaincies مقام یا محل کار قاضی عسگر
The judge remained an honest man all his life . قاضی تمام عمرش درستکار ماند
nemo potest esse simul actor et judex هیچ کس نمیتواند در ان واحد قاضی و مدعی باشد
bench warrant حکم دادگاه یا قاضی علیه شخص گناهکار
acetiam برای عملی تا قاضی بتواند رای خود را بدهد
The judge will have the final say on the matter. قاضی حرف آخر را در این موضوع خواهد داشت.
attaint محکومیت قاضی یا عضوهیئت منصفه بعلت دادن رای غلط
acatalectic قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
case law رویهای که قاضی CL در موضوع خاصی اعمال میکند و از ان به بعدسابقه میشود
perverse verdict رای هیات منصفه که بدون توجه به راهنمایی قاضی دادگاه
justiciar قاضی عالیرتبهء دادگاههای عالی قرون وسطایی انگلیس دادرس عالیرتبه
procedendo حکم پادشاه در مورد تسریع دادرسی به قاضی یی که صدور رای را به تاخیرانداخته است
barrator قاضی رشوه گیر رئیس یامتصدی کشتی که رشوه بگیرد
misdirection در CL منظوراشتباه قاضی است در موردتفهیم نکات قضایی موضوع برای اعضاء هیات منصفه پیش از انکه وارد شور شوندو این میتواند باعث تجدیدمحاکمه شود
summings up خلاصهای که قاضی محکمه پس از ختم دادرسی و پیش از شروع شور هیات منصفه از جریان دادرسی و ادله ابرازی برای هیات منصفه بیان میکند
summing up خلاصهای که قاضی محکمه پس از ختم دادرسی و پیش از شروع شور هیات منصفه از جریان دادرسی و ادله ابرازی برای هیات منصفه بیان میکند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com