Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (8 milliseconds)
English
Persian
acatalectic
قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
Other Matches
nemo potest esse simul actor et judex
هیچ کس نمیتواند در ان واحد قاضی و مدعی باشد
aligner
وسیلهای که از صاف بودن کاغذ در چاپگر اطمینان حاصل میکند
UA
نرم افزاری که اطمینان حاصل میکند که پیام پستی اطلاعات ابتدایی صحیح دارد و سپس آنرا به عامل ارسال می فرستدتا پیام را به مقصد بفرستد
bourg
محل یاشخصی که مجاورقلعه باشد
overtaxed
مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
overtaxes
مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
overtax
مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
overtaxing
مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
submarginal land
زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
arrest of judgment
سرباز زدن قاضی از صدورحکم پس از اعلام نظر هیات منصفه به علت مطالبی که درمدارک ارائه شده به نظررسیده و انهارا غلط یا قابل نقض قلمداد کند . به عبارت دیگر خودداری قاضی ازصدور رای است تا رفع اشتباهات موجود
confident test
ازمایش قابلیت اطمینان ازمایش اطمینان از عمل یکان
illiterate
که نمیتواند بخواند
fixes
آن نمیتواند تغییر کند
fix
آن نمیتواند تغییر کند
reliability
اطمینان قابلیت اطمینان
an ill quarrels with his tool
نمیتواند برقصد میگویدزمینش کج است
queen can do no wrong
ملکه نمیتواند خطا کند
nemo agit in seipsum
هیچ کس نمیتواند علیه خوداقامه دعوی کند
he is unable to speak
ازسخن گفتن عاجزاست نمیتواند سخن بگوید
nemo dat quod non habet
هیچ کس نمیتواند انچه راکه مالکش نیست را به دیگری دهد
rejection
خطای اسکنرکه نمیتواند یک حرف را بخواند وحرف خالی را میکند
imperative
امری
fiat
امری
magistral
امری
imperatives
امری
fiats
امری
interrupting
سیگنال وقفه با تقدم بالا که نمیتواند پس از سایر دستورات انجام شود
interrupts
سیگنال وقفه با تقدم بالا که نمیتواند پس از سایر دستورات انجام شود
interrupt
سیگنال وقفه با تقدم بالا که نمیتواند پس از سایر دستورات انجام شود
jussive
کلمهء امری
factual
حقیقت امری
factually
حقیقت امری
jussive
حالت امری
imperative statement
حکم امری
res inter alios
debet non actaalterinocere تعهدات دو جانبه باعث اضرار شخص ثالث نمیتواند بشود
output
که نمیتواند با سرعت طبیعی پردازش کند به علت وجود رسانه جانبی کندتر
outputs
که نمیتواند با سرعت طبیعی پردازش کند به علت وجود رسانه جانبی کندتر
prolepsis
تقدیم یا تقدم امری
whipping boy
وجه المصالحه امری
committing
متعهدبانجام امری نمودن
committed
متعهدبانجام امری نمودن
nonfeasance
قصور در انجام امری
commit
متعهدبانجام امری نمودن
commits
متعهدبانجام امری نمودن
self-
سیستمم کد گذاری حروف خطا یا نامناسب را تشخیص دهد ولی نمیتواند ترمیم کند
bring about
سبب وقوع امری شدن
sin of omission
گناه فروگذاری از انجام امری
hunch
فن احساس وقوع امری در اینده
hunches
فن احساس وقوع امری در اینده
prerequisite
شرط قبلی لازمه امری
hunched
فن احساس وقوع امری در اینده
postulancy
کاندید نامزد انجام امری
to make inquires into a matter
در امری تحقیقات بعمل اوردن
precognition
الهام قبل ازوقوع امری
prerequisites
شرط قبلی لازمه امری
to evolve a fact
چگونگی امری را فاهر کردن
betoken
دلالت کردن بر دال بر امری
that is a thing
این امری است علیحده
hunching
فن احساس وقوع امری در اینده
hindsight
درک یا فهم امری که واقع شده
preordain
قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
to engage yourself to do something
خود را به انجام امری متعهد نمودن
to commit yourself to do something
خود را به انجام امری متعهد نمودن
judged
قاضی
cadi
قاضی
judging
قاضی
judges
قاضی
recusatio judicis
رد قاضی
pretorian
قاضی
pretor
قاضی
bencher
قاضی
kadi or kadee
قاضی
judge
قاضی
magistracy
قاضی
blow-ups
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-up
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow up
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
pool
عده کارمند اماده برای انجام امری
pooled
عده کارمند اماده برای انجام امری
pools
عده کارمند اماده برای انجام امری
to regard something as a matter of course
چیزی
[داستانی]
را امری آشکار در نظر گرفتن
to thrash out the truth
حقیقت امری را بزحمت وباازمایشهای پی درپی دریافتن
Chief Justice
قاضی اعظم
Chief Justice
قاضی القضات
Chief Justices
قاضی اعظم
Chief Justices
قاضی القضات
before the jvdges
در حضور قاضی
holy joe
قاضی عسکر
interrogators
قاضی تحقیق
personal knowledge of the judge
علم قاضی
examinating magistrate
قاضی تحقیق
provost marshal
قاضی نظامی
padres
قاضی عسکر
padre
قاضی عسکر
arbiters
قاضی داور
arbiter
قاضی داور
interrogator
قاضی تحقیق
chaplains
قاضی عسگر
chaplain
قاضی عسگر
judicial interrogator
قاضی تحقیق
examing magistrate
قاضی تحقیق
arbitrators
قاضی تحکیم
judge
قاضی دادرس
stylists
قاضی سلیقه
stylist
قاضی سلیقه
Justice of the Peace
قاضی صلحیه
Justices of the Peace
قاضی صلحیه
judged
قاضی دادرس
judging
قاضی دادرس
the chief justice
قاضی القضات
arbitrator
قاضی تحکیم
judge advocate
قاضی عسکر
judges
قاضی دادرس
boggle
دراثر امری ناگهان وحشت زده وناراحت شدن
mutualize
بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
samson
قاضی قدیم اسرائیل
magistrate
قاضی دادگاه جنحه
king's counsel
قاضی دادگاه پادشاه
to reckon with out one's host
تنها به قاضی رفتن
magistrates
قاضی دادگاه جنحه
coram judice
در حضور قاضی اصاع
county magestrate
قاضی دادگاه استان
Soc
اصل استقلال قاضی
remainder
حالتی که وجودیافتن امری منوط به تحقق امر دیگری باشد
to bring the matter before a court
[the judge]
دعوایی را در حضور قاضی آوردن
praetor
قاضی یاافسر مادون کنسول
circuit
حوزه قضایی یک قاضی دور
puisne judge
قاضی پایین رتبه دادرس جز
circuits
حوزه قضایی یک قاضی دور
to bring somebody before the judge
کسی را در حضور قاضی آوردن
snookered
وضع گوی که بازیگر نمیتواند مستقیما به گوی موردنظر ضربه بزند
novatio non presumiter
تبدیل تعهد یا تبدیل مدیون نمیتواند مفروض یا ضمنی باشد
glassine
نوعی کاغذ نازک شفاف یانیمه شفاف که هوا یا روغن از ان نمیتواند عبور کند
peripheral
UPC که نمیتواند دستورات را با سرعت طبیعی اجرا کند به علت رسانه جانبی کند
dumb terminal
وسیله جانبی که فقط میتواند داده را از یک کامپیوتر دریافت کند ولی نمیتواند آن را پردازش کند
chaplaincies
مقام یا محل کار قاضی عسگر
The judge remained an honest man all his life .
قاضی تمام عمرش درستکار ماند
chaplaincy
مقام یا محل کار قاضی عسگر
bench warrant
حکم دادگاه یا قاضی علیه شخص گناهکار
The judge will have the final say on the matter.
قاضی حرف آخر را در این موضوع خواهد داشت.
acetiam
برای عملی تا قاضی بتواند رای خود را بدهد
sequential
نوعی کامپیوتر که باید هر دستورکامل شود پیش از اینکه بعدی شروع شود وبنابراین نمیتواند پردازش همزمان را مدیریت کند
case law
رویهای که قاضی CL در موضوع خاصی اعمال میکند و از ان به بعدسابقه میشود
perverse verdict
رای هیات منصفه که بدون توجه به راهنمایی قاضی دادگاه
attaint
محکومیت قاضی یا عضوهیئت منصفه بعلت دادن رای غلط
defacto recognition
شناسایی دوفاکتو شناسایی سیاسی کشوری که عملا" مستقل ودارای حق حاکمیت است ولی به عللی نمیتواند یا نمیخواهد به تعهدات بین المللی خود
justiciar
قاضی عالیرتبهء دادگاههای عالی قرون وسطایی انگلیس دادرس عالیرتبه
procedendo
حکم پادشاه در مورد تسریع دادرسی به قاضی یی که صدور رای را به تاخیرانداخته است
send only device
دستگاهی شبیه یک ترمینال که قادر است داده ها را به کامپیوتر ارسال کند ولی نمیتواند داده ها را از ان دریافت کند
feasability study
مطالعه امکان اجرای چیزی مطالعه اقتصادی بودن امری
product
حاصل
outgrowth
حاصل
resuming
حاصل
resulting
حاصل
products
حاصل
adnate
حاصل
resume
حاصل
outcome
حاصل
fruitage
حاصل
resumed
حاصل
resulted
حاصل
resumes
حاصل
result
حاصل
outcomes
حاصل
nonproductive
بی حاصل
infertile
بی حاصل
yielded
حاصل
yields
حاصل
perquisites
حاصل
perquisite
حاصل
upshot
حاصل
unutilized
بی حاصل
payoffs
حاصل
payoff
حاصل
yield
حاصل
unfruitful
بی حاصل
outgrwth
حاصل
blasted
[uninhabitable]
<adj.>
بی حاصل
desolate
<adj.>
بی حاصل
deserted
<adj.>
بی حاصل
bleak
<adj.>
بی حاصل
barren
<adj.>
بی حاصل
presentiments
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiment
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
verified
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifying
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verify
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifies
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
assurances
اطمینان
assurance
اطمینان
affiance
اطمینان
certainties
اطمینان
trust
اطمینان
trusted
اطمینان
certes
اطمینان
trusts
اطمینان
certainty
اطمینان
certitude
اطمینان
security
اطمینان
sureties
اطمینان
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com