English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 177 (2 milliseconds)
English Persian
golden rule قاعده زرین
golden rules قاعده زرین
Other Matches
corkscrew rule قاعده پیچ بطری بازکن قاعده چوب پنبه کش
phraseologically ازروی قاعده عبارت سازی به ایین سخن پردازی ازروی قاعده انشا
golden زرین
heigh ho دارکوب زرین پر
golden section برش زرین
dorado ماهی زرین
doradus ماهی زرین
pekoe چای زرین
orange pekoe چای زرین
thermosetting resin زرین گرماسخت
the golden round تاج زرین
humming bird مرغ زرین پر
oriflamme شعله زرین
orange pekoe چای زرین اعلی
coronel حلقه زرین دور کلاه
coronal حلقه زرین دور کلاه
petalon صفحه زرین در روی دستارکاهن بزرگ یهود
hendiadys عطف دوکلمه بجای استعمال صفت وموصوف مانندپیالههای زرین
hummingbirds مرغ مگس خوار مرغ زرین پر
hummingbird مرغ مگس خوار مرغ زرین پر
filigree تزئیناتی بشکل ذرات ریز یادانههای تسبیح که امروزه بصورت سیمهای ریز طلاونقره و یا مسی در اطراف الات زرین وسیمین ساخته میشود
rule قاعده
norm قاعده
informal بی قاعده
ruleless بی قاعده
frame قاعده
laws قاعده
law قاعده
regularity قاعده
regularities قاعده
production rule قاعده
prior possession قاعده ید
principle قاعده
desultory بی قاعده
canons قاعده
regulation قاعده
formula قاعده
irregular بی قاعده
nisi قاعده
loosest بی قاعده
immethodical بی قاعده
looser بی قاعده
loose بی قاعده
formulas قاعده
formulae قاعده
canon قاعده
norms قاعده
regular با قاعده
regulars با قاعده
regulater قاعده گذاشتن
cram's rule قاعده کرام
absolute legal قاعده تسلیط
huckel's rule قاعده هوکل
bredt's rule قاعده برت
maxim قاعده کلی
menstrual وابسته به قاعده گی
hofmann's rule قاعده هوفمان
maxims قاعده کلی
abnonmally بر خلاف قاعده
anomalous خلاف قاعده
nitrogen rule قاعده نیتروژن
octet rule قاعده هشتایی
formulism قاعده فرمول)
rambunctious بی قانون و قاعده
phase rule قاعده فاز
markovnikoff's rule قاعده مارکونیکوف
expansion rule قاعده بسط
anomaly خلاف قاعده
heterography املای بی قاعده
anomalies خلاف قاعده
kundt's rule قاعده کونت
rule governed قاعده مند
theorems قاعده نکره
formulae قاعده رمزی
equity قاعده انصاف
equities قاعده انصاف
irregular خلاف قاعده
formula قاعده رمزی
periods قاعده زنان
period قاعده زنان
formulas قاعده رمزی
system قاعده رویه
systems قاعده رویه
precept قاعده اخلاقی
theorem قاعده نکره
formulation قاعده سازی
rule of thumb قاعده سر انگشتی
saytzeff's rule قاعده زایتسف
sequence rule قاعده توالی
snaggletooth دندان بی قاعده
stare decisis قاعده سابقه
theorematic مبنی بر قاعده
menstruating قاعده شونده
trapezoidal rule قاعده ذوزنقهای
precepts قاعده اخلاقی
rule of three قاعده اربعه متناسبه
right hand rule قاعده راست گرد
midpoint rule قاعده نقطه میانی
L'Hôpital's rule قاعده هوپیتال [ریاضی]
L'Hôpital's rule قاعده لوپیتال [ریاضی]
base of a triangle قاعده [مثلثی] [ریاضی]
chain rule قاعده زنجیری [ریاضی]
heterotaxy ترتیب خلاف قاعده
fermi statistics قاعده اماری فرمی
fellowsh قاعده یافتن سودوزیان
equation of payments قاعده پیدا کردن
desultorily بدون قاعده پرت
arithmetically منطق قاعده حساب
norms قاعده ماخذ قانونی
principle قاعده کلی مرام
norm قاعده ماخذ قانونی
infringements نقض قانون یا قاعده
infringement نقض قانون یا قاعده
code قانون قاعده مقرر
formularize تحت قاعده در اوردن
methodically از روی اسلوب با قاعده
systematic قاعده دار با همست
axiom بدیهیات قاعده کلی
geodetically موافق قاعده پیمایش
axioms بدیهیات قاعده کلی
heterotaxis ترتیب خلاف قاعده
master keys قاعده کلی شاه کلید
axiom قاعده کلی اصل مسلم
master key قاعده کلی شاه کلید
formulated بشکل قاعده دراوردن یا اداکردن
The exception proves the rule. استثنا قاعده را ثابت میکند.
formulating بشکل قاعده دراوردن یا اداکردن
to use these rules از این قاعده ها استفاده کردن
axioms قاعده کلی اصل مسلم
formulate بشکل قاعده دراوردن یا اداکردن
formulates بشکل قاعده دراوردن یا اداکردن
ochrea نیام کامل در قاعده دمبرگ
ocrea نیام کامل در قاعده دمبرگ
parallelogram law of vectors قاعده متوازی الاضلاع بردارها
principle مرام اخلاقی قاعده کلی
foulness سخت دلی کارخلاف قاعده
maxwell boltzmann statistics قاعده اماری ماکسول-بولتسمان
calibrate تحت قاعده واصول معینی دراوردن
tumbling verse شعر بی قاعده وبی وزن قدیمی
formulation دستور سازی تبدیل به قاعده رمزی
fundus قاعده عمق ویا انتهای هر عضومجوفی
heteroclite کسیکه کارهایش برخلاف قاعده همگانیست
calibrating تحت قاعده واصول معینی دراوردن
left hand rule for electron flow قاعده چپگرد برای جریان الکترون
ground rule وفیفه اساسی قاعده و طرز عمل
calibrated تحت قاعده واصول معینی دراوردن
calibrates تحت قاعده واصول معینی دراوردن
normalises تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
pattern مجموعهای از خط وط با قاعده و اشکال که مکرر تکرار می شوند
normalising تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
normalize تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
normalised تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
normalizes تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
patterns مجموعهای از خط وط با قاعده و اشکال که مکرر تکرار می شوند
stare decisis قاعده صدور رای بر مبنای سابقه موجود
systematize دارای روش یا قاعده کردن اسلوب دادن به
right hand rule for electron flow قاعده راست گرد برای جریان الکترون
no punishment law the with inaccordance except قاعده قبح عقاب بلابیان
pacts قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
seed pearl مروارید کوچک وبی قاعده رنگ کمرنگ مایل بخاکستری
pact قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
frequency تعداد سیکل ها یا دوره زمانی از حالت موج با قاعده که در هر ثانیه تکرار می شوند
frequencies تعداد سیکل ها یا دوره زمانی از حالت موج با قاعده که در هر ثانیه تکرار می شوند
quantum meruit کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
assertion 1-عبارت برنامه از یک قاعده یا قانون 2-قاعدهای که درست است یا درست فرض میشود
formulism رعایت کامل فرمول یا قاعده فرمول دوستی
cpu ساعت درونی پردازنده که سیگنال با قاعده را ایجاد میکند که برای کنترل عملیات و ارسال داده در پردازنده است
universal قضیه کلی یا عمومی قاعده کلی
asynchronous transmission اطلاعات در فواصل زمانی بدون قاعده و نامنظم به وسیله قراردادن یک بیت شروع قبل از هر کاراکتر ویک بیت خاتمه پس از ان انتقال می یابند
menstruates قاعده شدن حیض شدن
menstruated قاعده شدن حیض شدن
menstruate قاعده شدن حیض شدن
quantum valebat در مواقعی که جنسی بدون تعیین قیمت دقیق فروخته و شرط شود که قیمت بر مبنای قاعده فوق بعدا" پرداخت شود
constants ROM-DC که با سرعت مشخصی می چرخد اندازه هر یک از فریمهای داده روی دیسک برای بدست آوردن یک داده با قاعده برای خارج شدن یک فریم در ثانیه تغییر میکند
constant ROM-DC که با سرعت مشخصی می چرخد اندازه هر یک از فریمهای داده روی دیسک برای بدست آوردن یک داده با قاعده برای خارج شدن یک فریم در ثانیه تغییر میکند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com