Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
sumptuary law
قانون تحدید مخارج
Other Matches
program cost
مخارج اجرای یک برنامه مخارج پیش بینی شده
inseparable cost
حالتی که چند نوع کالا در یک واحدتولیدی ساخته شود و هزینه و مخارج هر یک نسبت به کل مخارج اختیارا" تعیین گردد
wagners law
براساس این قانون که توسط اقتصاددان المانی بیان شده رابطه مستقیمی بین افزایش مخارج دولت و افزایش رشد وتوسعه اقتصادی وجود دارد
demarkation line
خط تقسیم نیروهای متخاصم خط مرز نیروهای متخاصم خط تحدید خط تحدید حدودنظامی طرفین
gabel
تحدید
restraint
تحدید
limitations
تحدید
restriction
تحدید
restrictions
تحدید
confinement
تحدید
restraints
تحدید
gabelle
تحدید
limitation
تحدید
delimitation
تحدید حدود
delimitate
تحدید حدودکردن
limitation of armament
تحدید تسلیحات
limitation
تحدید محدودسازی
confinable
قابل تحدید
confinement
تحدید حدود
limitations
تحدید محدودسازی
mark out a ground
تحدید حدود زمین
delimits
تحدید حدود کردن
delimiting
تحدید حدود کردن
delimited
تحدید حدود کردن
delimit
تحدید حدود کردن
birth control
تحدید زاد وولد
forced sale
فروش چیزی به حکم قانون و به طریقی که قانون معین کرده است
legalism
رستگاری از راه نیکوکاری افراط در مراعات قانون اصول قانون پرستی
code
قانون بصورت رمز دراوردن مجموعه قانون تهیه کردن
the law is not retroactive
قانون شامل گذشته نمیشود قانون عطف بماسبق نمیکند
demarkation
تحدید حدودکردن تعیین مرز قوای متخاصم
declaratory statute
قانون تاکیدی قانونی است که محتوی مطلب جدیدی نیست بلکه لازم الاجرابودن یک قانون سابق را تاکیدو تصریح میکند
law of procedure
قانون اصول محاکمات قانون شکلی
aggregate expenditures
مخارج کل
disbursements
مخارج
outlays
مخارج
expenses
مخارج
outgoing
مخارج
expenditures
مخارج
spending
مخارج
canons
قانون کلی قانون شرع
say's law
قانون سی . براساس این قانون
penal statute
قانون جزایی قانون مجازات
canon
قانون کلی قانون شرع
policy of contianment
سیاست بازدارندگی اعمال سیاستی که باعث تحدید و توقف اقدامات سیاسی کشور دیگری بشود
tax expenditures
مخارج مالیاتی
operating expenses
مخارج عملیاتی
operating cost
مخارج عملیاتی
expenditure
مخارج صرف
national spending
مخارج ملی
municipal spending
مخارج شهرداری
social outlays
مخارج اجتماعی
national expenditures
مخارج ملی
cost estimate
تخمین مخارج
wasteful expenditures
مخارج بیهوده
porterage
مخارج باربری
portage
مخارج باربری
wage costs
مخارج دستمزد
superstitious uses
مخارج خرافاتی
public expenditures
مخارج عمومی
rate of spending
میزان مخارج
rate of spending
نرخ مخارج
reasonable scale
مخارج متعارفه
military spending
مخارج نظامی
military expenditure
مخارج نظامی
management expenses
مخارج مدیریت
luxury spending
مخارج تجملی
licence fee
مخارج پروانه
estimate of costs
تخمین مخارج
expense account
حساب مخارج
budget expenditures
مخارج بودجه
capital expenditure
مخارج سرمایهای
expense accounts
حساب مخارج
costs of proceedings
مخارج عدلیه
freight charges
مخارج حمل
indirect expenses
مخارج غیرمستقیم
postage
مخارج پستی
incidental expenses
مخارج اتفاقی
expenditure approach
روش مخارج
holding costs
مخارج نگهداری
actual expenses
مخارج واقعی
welfare expenditures
مخارج رفاهی
marginal outlays
مخارج نهائی
foot
پرداختن مخارج
management expenses
مخارج اداری
travelling expenses
مخارج سفر
unfinanced
مخارج پرداخت نشده
marginal propensity to spend
میل نهائی به مخارج
marginal propensity to expend
تمایل نهائی به مخارج
marginal propensity to expend
میل نهائی به مخارج
free of all charges
بدون هیچگونه مخارج
overhead
مخارج کلی سرجمع
deduction of expenses
کسر مخارج
[اقتصاد]
noncash expenditures
مخارج غیر نقدی
outlays
هزینههای سرمایهای مخارج
marginal productivity law
قانون بازدهی نهائی قانون بهره وری نهائی ب_راساس این ق__انون با اف_زایش یک عامل تولید با ف_رض ثابت بودن سایر ع__وامل تولیدنهائی نهایتا کاهش خواهدیافت
You need spare no expense .
نگران خرج ( مخارج ) آن نباش
time cost curve
منحنی مخارج برحسب زمان
all the expenses fell on him
تمام مخارج به گردن اوافتاد
support a family
متکفل مخارج خانوادهای بودن
self support
اتکاء بخود تکفل مخارج خود
postpaid
مخارج پستی قبلا پرداخت شده
To cut down expenses .
خرج را کم کردن ( مخارج راپایین آوردن )
implied trust
امانت فرضی حالتی است که کسی به حکم مندرج در قانون و یاجمع شدن شرایطی که قانون پیش بینی کردن عنوان امین می یابد و یا در موردی مسئول تلقی میشود بدون انکه شخصا" به این امرتمایل داشته باشد
f.o.b
قیمت کالا بدون احتساب مخارج حمل و بیمه
postpaid
پاکت تمبردار یا امانتی که قبلا مخارج پست ان پرداخت میشود
bareboat charter
ضمانت نامه تضمین حرکت کشتی و پرداخت مخارج پرسنل ان
the law does not apply to him
او مشمول قانون نمیشود قانون شامل او نمیشود
real balance effect
اثر پیگو اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مخارج مصرفی
optimum schedule
مطلوبترین برنامه اجرائی برنامه ایکه مخارج پروژه رابه حداقل می رساند
sumptuary law
قانونی که با منع استفاده از بعضی اموال مصرفی جلو مخارج مصرفی زیاد را می گیرد
the long arm of the law
دست قانون
[دست قدرتمند قانون]
submarginal land
زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
charges forward
هزینه هایی که بوسیله مشتری پرداخت خواهد شد مخارج حمل که بعد از تحویل کالا به مشتری از او دریافت میشود
dynamic condition
شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
act
قانون
hess's law
قانون هس
lex
قانون
nisi
قانون
acted
قانون
law of constant heat sumation
قانون هس
regulation
قانون
legislation
قانون
enacment
قانون
statutes
قانون
statute
قانون
edict
قانون
regardless of the law
به قانون
kanoon
قانون
law
قانون
rule
قانون
code
قانون
canon
قانون
canons
قانون
laws
قانون
edicts
قانون
legal
قانون
lawmaker
قانون گزار
law of analogy
قانون تمثیل
law of causation
قانون علیت
law merchant
قانون تجارت
law of advantage
قانون امتیاز
law fallen into desuetude
قانون متروک
petitioner
[divorce proceedings]
مدعی
[قانون]
labour act
قانون کار
labour code
قانون کار
labour law
قانون کار
lambert law
قانون لامبرت
laplace's law
قانون لاپلاس
law abidingness
پیروی قانون
claimant
[arbitration proceedings]
مدعی
[قانون]
law breaker
قانون شکن
law of clouser
قانون بستار
lawbreaker
قانون شکن
law of complimentarity
قانون مکملیت
law of nations
قانون ملل
complainant
[British E]
مدعی
[قانون]
law of primacy
قانون تقدم
plaintiff
مدعی
[قانون]
law of progression
قانون پیشروی
law of readiness
قانون امادگی
law of recency
قانون تاخر
law of reflection
قانون بازتاب
reflection law
قانون بازتاب
pursuer
[Scottish English]
مدعی
[قانون]
law of induced current
قانون لنتس
law of gravitation
قانون گرانش
offense
قانون شکنی
law of contiguity
قانون مجاورت
law of contract
قانون قرارداد
law of demand
قانون تقاضا
law of effect
قانون اثر
law of election
قانون انتخابات
law of use
قانون استعمال
petitioner
[divorce proceedings]
شاکی
[قانون]
law of frequency
قانون بسامد
law of scarcity
قانون کمیابی
game law
قانون شکار
gas laws
قانون گاز
gay lussac's law
قانون گیلوساک
governing law
قانون حاکم
graham's law
قانون گراهام
gresham's law
قانون گرشام
greshams law
قانون گرشام
It's a rule that ...
قانون است که ...
fechner's law
قانون فخنر
faraday's law
قانون فارادی
faraday's law
قانون فاراده
five second rule
قانون 5 ثانیه
to go into effect
قانون شدن
to inure
قانون شدن
to take effect
قانون شدن
to come into operation
قانون شدن
juristic
قانون دان
introduce law
انشاء قانون
islamic law
قانون شرع
jachson's law
قانون جکسون
in the eyes of law
از دید قانون
joiting law
قانون ژول
joule's law
قانون ژول
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com