English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
code قانون قاعده مقرر
Other Matches
rambunctious بی قانون و قاعده
over crowding تعداد ساکنین از میزانی که قانون مسکن مقرر داشته است
infringement نقض قانون یا قاعده
infringements نقض قانون یا قاعده
normalised تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
normalises تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
normalising تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
normalize تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
normalizes تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
qualified indorsement فهرنویسی برات یا سفته با ذکرمطلبی که مسئوولیت فهرنویس را نسبت به ان چه قانون مقرر داشته است محدودتر یا وسیعتر کند
assertion 1-عبارت برنامه از یک قاعده یا قانون 2-قاعدهای که درست است یا درست فرض میشود
corkscrew rule قاعده پیچ بطری بازکن قاعده چوب پنبه کش
phraseologically ازروی قاعده عبارت سازی به ایین سخن پردازی ازروی قاعده انشا
legalism رستگاری از راه نیکوکاری افراط در مراعات قانون اصول قانون پرستی
forced sale فروش چیزی به حکم قانون و به طریقی که قانون معین کرده است
the law is not retroactive قانون شامل گذشته نمیشود قانون عطف بماسبق نمیکند
code قانون بصورت رمز دراوردن مجموعه قانون تهیه کردن
declaratory statute قانون تاکیدی قانونی است که محتوی مطلب جدیدی نیست بلکه لازم الاجرابودن یک قانون سابق را تاکیدو تصریح میکند
law of procedure قانون اصول محاکمات قانون شکلی
canons قانون کلی قانون شرع
canon قانون کلی قانون شرع
say's law قانون سی . براساس این قانون
penal statute قانون جزایی قانون مجازات
instructions مقرر
statutory law مقرر
regulars مقرر
regular مقرر
due مقرر
instruction مقرر
statutory مقرر
defaults در موعد مقرر
standard مقرر قانونی
governs مقرر داشتن
governed مقرر داشتن
govern مقرر داشتن
regular معین مقرر
agreed time موعد مقرر
relevant time موعد مقرر
pass a resolution مقرر داشتن
defaulted در موعد مقرر
adjudge مقرر داشتن
standards مقرر قانونی
provide مقرر داشتن
defaulting در موعد مقرر
prescript مقرر شده
provision مقرر کردن
statutory قانونی مقرر
enactive مقرر دارنده
due لازم مقرر
default در موعد مقرر
courier station مقرر پیک
thetical مقرر معین
provides مقرر داشتن
due date موعد مقرر
regulars معین مقرر
thetic مقرر معین
adjudging مقرر داشتن دانستن
adjudges مقرر داشتن دانستن
adjudged مقرر داشتن دانستن
assign مقرر داشتن گماشتن
by work کار غیر مقرر
assigning مقرر داشتن گماشتن
assigns مقرر داشتن گماشتن
assigned مقرر داشتن گماشتن
foreordinate از پیش مقرر کردن
foreordain از پیش مقرر کردن
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
exceed the deadline گذشتن از مهلت مقرر
preordain قبلا مقرر داشتن
marginal productivity law قانون بازدهی نهائی قانون بهره وری نهائی ب_راساس این ق__انون با اف_زایش یک عامل تولید با ف_رض ثابت بودن سایر ع__وامل تولیدنهائی نهایتا کاهش خواهدیافت
award مقرر داشتن اعطا کردن
standards عیار قانونی استاندارد مقرر
awards مقرر داشتن اعطا کردن
awarded مقرر داشتن اعطا کردن
awarding مقرر داشتن اعطا کردن
The deadline is coming closer. مهلت مقرر نزدیکتر می شود.
resolve مقرر داشتن تصمیم گرفتن
resolves مقرر داشتن تصمیم گرفتن
standard عیار قانونی استاندارد مقرر
avouch مقرر داشتن تصدیق و تایید کردن
The prescribed time - limit expires tomorrow . مهلت مقرر فردا منقضی می شود
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
essoin بهانه برای عدم حضوردردادگاه درزمان مقرر
anticipation سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
implied trust امانت فرضی حالتی است که کسی به حکم مندرج در قانون و یاجمع شدن شرایطی که قانون پیش بینی کردن عنوان امین می یابد و یا در موردی مسئول تلقی میشود بدون انکه شخصا" به این امرتمایل داشته باشد
cash discount تخفیف مخصوص خریداری که وجه را در موعد مقرر بپردازد
the law does not apply to him او مشمول قانون نمیشود قانون شامل او نمیشود
The City Council has decreed that all dogs must be kept on a leash there. شورای شهر مقرر کرده است که تمام سگ ها باید با افسار بسته شوند .
prior possession قاعده ید
informal بی قاعده
canons قاعده
desultory بی قاعده
production rule قاعده
ruleless بی قاعده
formulae قاعده
law قاعده
nisi قاعده
laws قاعده
formulas قاعده
looser بی قاعده
frame قاعده
regularity قاعده
regularities قاعده
regulation قاعده
loose بی قاعده
norms قاعده
regular با قاعده
principle قاعده
rule قاعده
immethodical بی قاعده
canon قاعده
regulars با قاعده
norm قاعده
irregular بی قاعده
loosest بی قاعده
formula قاعده
huckel's rule قاعده هوکل
hofmann's rule قاعده هوفمان
bredt's rule قاعده برت
kundt's rule قاعده کونت
markovnikoff's rule قاعده مارکونیکوف
saytzeff's rule قاعده زایتسف
equity قاعده انصاف
theorem قاعده نکره
theorems قاعده نکره
expansion rule قاعده بسط
formulism قاعده فرمول)
menstrual وابسته به قاعده گی
anomalies خلاف قاعده
theorematic مبنی بر قاعده
maxim قاعده کلی
maxims قاعده کلی
anomaly خلاف قاعده
stare decisis قاعده سابقه
cram's rule قاعده کرام
golden rule قاعده زرین
golden rules قاعده زرین
heterography املای بی قاعده
absolute legal قاعده تسلیط
trapezoidal rule قاعده ذوزنقهای
abnonmally بر خلاف قاعده
anomalous خلاف قاعده
sequence rule قاعده توالی
formulation قاعده سازی
snaggletooth دندان بی قاعده
system قاعده رویه
rule governed قاعده مند
formulas قاعده رمزی
period قاعده زنان
irregular خلاف قاعده
phase rule قاعده فاز
equities قاعده انصاف
nitrogen rule قاعده نیتروژن
regulater قاعده گذاشتن
octet rule قاعده هشتایی
formulae قاعده رمزی
menstruating قاعده شونده
systems قاعده رویه
formula قاعده رمزی
rule of thumb قاعده سر انگشتی
precepts قاعده اخلاقی
periods قاعده زنان
precept قاعده اخلاقی
formularize تحت قاعده در اوردن
norms قاعده ماخذ قانونی
norm قاعده ماخذ قانونی
heterotaxy ترتیب خلاف قاعده
heterotaxis ترتیب خلاف قاعده
geodetically موافق قاعده پیمایش
methodically از روی اسلوب با قاعده
systematic قاعده دار با همست
base of a triangle قاعده [مثلثی] [ریاضی]
axiom بدیهیات قاعده کلی
principle قاعده کلی مرام
axioms بدیهیات قاعده کلی
desultorily بدون قاعده پرت
equation of payments قاعده پیدا کردن
chain rule قاعده زنجیری [ریاضی]
right hand rule قاعده راست گرد
arithmetically منطق قاعده حساب
rule of three قاعده اربعه متناسبه
L'Hôpital's rule قاعده لوپیتال [ریاضی]
fellowsh قاعده یافتن سودوزیان
fermi statistics قاعده اماری فرمی
midpoint rule قاعده نقطه میانی
L'Hôpital's rule قاعده هوپیتال [ریاضی]
axioms قاعده کلی اصل مسلم
The exception proves the rule. استثنا قاعده را ثابت میکند.
axiom قاعده کلی اصل مسلم
maxwell boltzmann statistics قاعده اماری ماکسول-بولتسمان
master keys قاعده کلی شاه کلید
principle مرام اخلاقی قاعده کلی
formulates بشکل قاعده دراوردن یا اداکردن
foulness سخت دلی کارخلاف قاعده
parallelogram law of vectors قاعده متوازی الاضلاع بردارها
formulated بشکل قاعده دراوردن یا اداکردن
ocrea نیام کامل در قاعده دمبرگ
formulating بشکل قاعده دراوردن یا اداکردن
master key قاعده کلی شاه کلید
to use these rules از این قاعده ها استفاده کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com