Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
preordain
قبلا مقرر داشتن
Other Matches
adjudge
مقرر داشتن
pass a resolution
مقرر داشتن
govern
مقرر داشتن
governed
مقرر داشتن
governs
مقرر داشتن
provide
مقرر داشتن
provides
مقرر داشتن
assigned
مقرر داشتن گماشتن
assigning
مقرر داشتن گماشتن
adjudges
مقرر داشتن دانستن
adjudged
مقرر داشتن دانستن
assign
مقرر داشتن گماشتن
assigns
مقرر داشتن گماشتن
adjudging
مقرر داشتن دانستن
awards
مقرر داشتن اعطا کردن
awarding
مقرر داشتن اعطا کردن
awarded
مقرر داشتن اعطا کردن
resolve
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
award
مقرر داشتن اعطا کردن
resolves
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
avouch
مقرر داشتن تصدیق و تایید کردن
premonish
قبلا برحذر داشتن
preexist
قبلا وجود داشتن
prepossess
تحت تاثیرعقیده یامسلکی قرار دادن قبلا تبعیض فکری داشتن
prefigure
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefiguring
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigured
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigures
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
regular
مقرر
due
مقرر
instruction
مقرر
instructions
مقرر
regulars
مقرر
statutory law
مقرر
statutory
مقرر
standard
مقرر قانونی
defaults
در موعد مقرر
due
لازم مقرر
agreed time
موعد مقرر
enactive
مقرر دارنده
thetic
مقرر معین
due date
موعد مقرر
statutory
قانونی مقرر
standards
مقرر قانونی
courier station
مقرر پیک
relevant time
موعد مقرر
thetical
مقرر معین
regular
معین مقرر
provision
مقرر کردن
defaulting
در موعد مقرر
defaulted
در موعد مقرر
regulars
معین مقرر
default
در موعد مقرر
prescript
مقرر شده
by work
کار غیر مقرر
code
قانون قاعده مقرر
exceed the deadline
گذشتن از مهلت مقرر
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
foreordinate
از پیش مقرر کردن
foreordain
از پیش مقرر کردن
standards
عیار قانونی استاندارد مقرر
standard
عیار قانونی استاندارد مقرر
The deadline is coming closer.
مهلت مقرر نزدیکتر می شود.
The prescribed time - limit expires tomorrow .
مهلت مقرر فردا منقضی می شود
To meet a deadline .
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
erstwhile
قبلا
supra
قبلا
the reinbefore
قبلا
formerly
قبلا
already
قبلا
erst
قبلا
aforehand
قبلا
previously
قبلا"
essoin
بهانه برای عدم حضوردردادگاه درزمان مقرر
anticipation
سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
presentient
قبلا متوجه
prepay
قبلا پرداختن
prerecord
قبلا ضبط
foretoken
قبلا اگاهانیدن
heretofore
سابقا قبلا
beforehand
قبلا اماده
prescient
قبلا اگاه
pre arrange
قبلا قرارگذاشتن
presentient
قبلا مستعد
i went before
من قبلا` رفتم
cash discount
تخفیف مخصوص خریداری که وجه را در موعد مقرر بپردازد
preform
قبلا تصمیم گرفتن
foresees
قبلا تهیه دیدن
foresee
قبلا تهیه دیدن
as previously mentioned
<adv.>
همانطور که قبلا اشاره شد
as already mentioned
<adv.>
همانطور که قبلا اشاره شد
as previously mentioned
<adv.>
همانطور که قبلا ذکر شد
previews
قبلا رویت کردن
preview
قبلا رویت کردن
advance
قبلا تجهیز شده
advances
قبلا تهیه شده
advances
قبلا تجهیز شده
advancing
قبلا تهیه شده
advancing
قبلا تجهیز شده
as already mentioned
<adv.>
همانطور که قبلا ذکر شد
preselect
قبلا انتخاب کردن
predesignate
قبلا تعیین شده
preheat
قبلا گرم کردن
predestine
قبلا تعیین کردن
predetermine
قبلا مقدر کردن
predetermine
قبلا تعیین کردن
predigest
قبلا هضم کردن
preheat
قبلا حرارت دادن
preform
قبلا تشکیل دادن
preconceive
قبلا عقیده پیداکردن
preconceive
قبلا تصور کردن
to prerecord
قبلا ضبط کردن
preheats
قبلا گرم کردن
pre appoint
قبلا معین کردن
preheats
قبلا حرارت دادن
preheated
قبلا گرم کردن
I have a reservation.
من قبلا رزرو کردم.
preheated
قبلا حرارت دادن
prearrange
قبلا ترتیب دادن
preassigned
قبلا تعیین شده
preform
قبلا بشکل دراوردن
prepossess
قبلا بتصرف اوردن
primes
قبلا تعلیم دادن
forespeak
قبلا اماده کردن
as previously agreed upon
<adv.>
همینطور که قبلا موافقت شد
prime
قبلا تعلیم دادن
pretypify
قبلا نشان دادن
prifixal
قبلا تعیین کردن
prifix
قبلا تعیین کردن
prepaid
قبلا" پرداخت شده
primed
قبلا تعلیم دادن
pretypify
قبلا اعلام کردن
destine
قبلا انتخاب کردن
prerecord
قبلا ثبت کردن
pretreat
قبلا معالجه کردن
presanctified
قبلا تقدیس شده
prearrange
قبلا تهیه کردن
advance
قبلا تهیه شده
prenominate
قبلا نامبرده شده
prenominate
قبلا ذکر شده
forearm
قبلا اماده کردن
prenominate
قبلا ذکر کردن
forearms
قبلا اماده کردن
over crowding
تعداد ساکنین از میزانی که قانون مسکن مقرر داشته است
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longs
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
predict
قبلا پیش بینی کردن
preconcert
قبلا فرار ومدار گذاردن
put in
<idiom>
اضافه چیزی که قبلا گفته شد
preset
قبلا چیدن و قرار دادن
predicts
قبلا پیش بینی کردن
preassigned
قبلا تخصیص داده شده
predicting
قبلا پیش بینی کردن
to keep up
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
thereinbefore
در سطور قبل همان قرارداد قبلا"
bespeak
قبلا درباره چیزی صحبت کردن
preexist
ازلی بودن قبلا موجود شدن
preform
قبلا شکل چیزی رامعین کردن
predefined
آنچه قبلا معرفی شده است
forebode
قبلا بدل کسی اثر کردن
postpaid
مخارج پستی قبلا پرداخت شده
prevue
قبلا رویت کردن اطلاع قبلی
pre
آنچه قبلا توافق شده است
pre-
آنچه قبلا توافق شده است
preordain
قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
The City Council has decreed that all dogs must be kept on a leash there.
شورای شهر مقرر کرده است که تمام سگ ها باید با افسار بسته شوند .
ingrain
نخی که قبلا الیاف ان رنگ شده است
revocation of probate
بطلان وصیتنامهای که قبلا" صحت مفادش تصدیق شده
Thats no news to me.
این برایم خبر جدیدی نیست ( قبلا می دانستم )
rest on one's laurels
<idiom>
خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
have a go at
<idiom>
سعی درانجام کاری که بقیه قبلا انجام دادهاند
postpaid
پاکت تمبردار یا امانتی که قبلا مخارج پست ان پرداخت میشود
cost indexes
ضریب افزایش یا کاهش هزینه هائی که قبلا تعیین شده
predestinate
قبلا تعیین شده دارای سرنوشت ونصیب وقسمت ازلی
forlorn hope
دستهای که قبلا مامور حمله و بمباران جای محصوری میشوند
qualified indorsement
فهرنویسی برات یا سفته با ذکرمطلبی که مسئوولیت فهرنویس را نسبت به ان چه قانون مقرر داشته است محدودتر یا وسیعتر کند
hoping
انتظار داشتن ارزو داشتن
to have by heart
ازحفظ داشتن درسینه داشتن
hope
انتظار داشتن ارزو داشتن
hopes
انتظار داشتن ارزو داشتن
hoped
انتظار داشتن ارزو داشتن
resided
اقامت داشتن مسکن داشتن
abhorred
بیم داشتن از ترس داشتن از
abhorring
بیم داشتن از ترس داشتن از
proffering
تقدیم داشتن عرضه داشتن
abhors
بیم داشتن از ترس داشتن از
proffers
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffered
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffer
تقدیم داشتن عرضه داشتن
cost
قیمت داشتن ارزش داشتن
differed
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differ
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differing
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differs
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com