English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 179 (10 milliseconds)
English Persian
premature قبل از موقع نابهنگام
Other Matches
In the fullness lf time . به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
ill timed نابهنگام
prematurely نابهنگام
irony of fate نابهنگام
untimely نابهنگام
inopportune نابهنگام
premature نابهنگام
intempestive نابهنگام
inopportunely نابهنگام
unseasonable نابهنگام
out of season نابهنگام
unseasonably نابهنگام
malapropos نابهنگام
anachronic نابهنگام بیمورد
precocious پیش رس نابهنگام
foregone conclusion نتیجه نابهنگام
anachronous نابهنگام بیمورد
anachronistic نابهنگام بیمورد
immature رشد نیافته نابهنگام
irony of fate پیشامدی که بخودی بخودناگوار نیست ولی نابهنگام است
crossfiring اتصال کوتاه بین دو سیم درسیستم احتراق که باعث احتراق نابهنگام میشود
premature ignition احتراق نابهنگام احتراق بیموقع
at an unearthy hour بی موقع
occasioned موقع
siting موقع
when در موقع
occasion موقع
ill-timed بی موقع
seasonably به موقع
occasions موقع
premature بی موقع
inopportunely بی موقع
inapposite بی موقع
nails به موقع
nailed به موقع
nail به موقع
periods موقع
behind time بی موقع
term موقع
period موقع
termed موقع
occasioning موقع
at the precise moment در سر موقع
unseasonable بی موقع بی جا
terming موقع
unseasonably بی موقع بی جا
seed time موقع تخمکاری
noontime موقع فهر
in due course در موقع خود
fieldcorn موقع جولان
e. to the occasion درخور موقع
on the button <idiom> درست سر موقع
payment in due cource پرداخت به موقع
post entry ثبت پس از موقع
by this تا این موقع
belatedly دیرتر از موقع
meal time موقع خوراک
criticalness اهمیت موقع
on the dot <idiom> دقیقا سر موقع
belated دیرتر از موقع
on one occasion دریک موقع
till his return تا موقع برگشتن او
nail به موقع پرداختن
discreet <adj.> موقع شناس
place مکان موقع
places مکان موقع
placing مکان موقع
inopportune بی موقع نامناسب
tactless موقع نشناس
tactlessly موقع نشناس
positioning موقع یابی
situations محل موقع
situation محل موقع
nailed به موقع پرداختن
nails به موقع پرداختن
time فرصت موقع
prudent [discreet] <adj.> موقع شناس
timed فرصت موقع
discretional <adj.> موقع شناس
times فرصت موقع
discrete <adj.> موقع شناس
room محل موقع
rooms محل موقع
tactful موقع شناس
to be proper for به موقع بودن
thitherto تا ان موقع تاقبل از ان
at a later period در موقع دیگر
juncture موقع بحرانی
nicked موقع بحرانی
nicks موقع بحرانی
tactfully موقع شناس
nicking موقع بحرانی
the proper time to do a thing موقع مناسب
nick موقع بحرانی
the hour has struck موقع بحران رسید
seedtime موقع تخم کاری
pro hac vice برای این موقع
put in force به موقع اجرا گذاشتن
to profit by the accasion از موقع استفاده کردن
show up سر موقع حاضر شدن
opportuneness موقعیت موقع بودن
i was up late last night دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
here در این موقع اکنون
to profit by the accasion موقع را مغتنم شمردن
mealtime موقع صرف غذا
mealtimes موقع صرف غذا
playtime موقع شروع نمایش
d. situation موقع یا موقعیت باریک
what time ate we supposed to take (have ) lunch ? چه موقع قراراست بخوریم ؟
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j. موقع شناس بودن
exigence ضرورت موقع تنگ
early resupply تجدید اماد به موقع
prematureness نابهنگامی زودتر از موقع بودن
pull a punch در موقع ضربه دست را کشیدن
cut short پیش از موقع قطع کردن
bedtime وقت استراحت موقع خوابیدن
backfire منفجر شدن قبل از موقع
backfired منفجر شدن قبل از موقع
it is toolate.to go دیگر موقع رفتن نیست
He arrived in the nick of time . درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
The train came in on time . قطار به موقع رسید ( سروقت )
backfiring منفجر شدن قبل از موقع
bedtimes وقت استراحت موقع خوابیدن
abrazitic مادهای که در موقع ذوب نمیجوشد
backfires منفجر شدن قبل از موقع
gravitas موقع سنجی و خوش طبعی در گفتار
tallyho صدای شکارچی در موقع دیدن روباه
predated قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predate قبل از موقع بخصوص واقع شدن
cod وصول وجه در موقع تحویل کالا
predates قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predating قبل از موقع بخصوص واقع شدن
dimout خاموشی چراغ ها در موقع حمله هوایی
high time اصل موقع وکمی هم گذشته ازموقع
times به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
timed به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
muzzle energy نیروی یک گلوله در موقع خروج از لوله
slack water موقع سکون وارامش اب دریا اب ساکن
nonce word واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
gestured اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
gesturing اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
gesture اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
cash with order پول نقد همراه سفارش پرداخت به موقع
yoke پشت بند قالب در موقع بتن ریزی
He cut himself while shaving. موقع تراشیدن ( اصلاح کردن ) صورتش را برید
fleshing تنگ اشغال گوسفند در موقع پوست کنی
ballast کیسه شنی که در موقع صعودبالون پایین میاندازند
Will you tell me when to get off? ممکن است به من بگویید چه موقع پیاده شوم؟
shuttered fuze ماسوره منفجر شده یا عمل کرده قبل از موقع
Is there train running on time? آیا قطاری که به موقع رفت و برگشت کند دارید؟
godchildren طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
You should always be careful walking alone at night. همیشه موقع پیاده روی تنها در شب باید مراقب باشید.
funny bone <idiom> جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
godchild طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
The striker's injury puts a question mark over his being fit in time for the tournament. آسیب مهاجم آمادگی سر موقع او [مرد] را برای مسابقات نامشخص می کند.
throw باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throwing باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
pile helmet کلاهکی که سر شمعها را می پوشاند تا در موقع چکش کاری صدمهای وارد نیاید
throws باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
counsel در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counseled در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselled در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselling در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
blue key نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
counsels در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
floating fender زنجیر شناوری که به فاصلههای معینی از یک کانال نصب میشود تا در موقع حوادث ازان استفاده شود
compression نرم افزار مقیم که داده را موقع نوشتن فشرده میکند و هنگام خواندن به حالت اولیه بر می گرداند
shed stick چوب هاف [چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
overlap تداخل رنگ ها [خصوصا در لبه طرح ها و موقع تعویض رنگ در نقشه]
jingo کلمه که شعبده بازان در موقع شعبده بازی بکار میبرند
current maturity قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
working sails بادبان معمولی که با بادبان سبک یا سنگین در موقع تغییرشدت باد فرق دارد
civil reserve air fleet گروه هواپیماهای احتیاط کشوری گروه هواپیماهای غیرنظامی که در موقع جنگ مورد استفاده قرار می گیرند
sinuous weft نخ پود زیر [این نخ چون معمولا نازکتر است در موقع پودگذاری بین تارها، حالت موجی یا سینوسی به خود می گیرد لذا به این اسم نیز نامیده می شود.]
root of title منشاء سمت در CL فروشنده اراضی بایدترتیب ایادی را ضمن 03سال گذشته در موقع معامله روشن و منشاء سمت مالکیت خود را مشخص کند
cross examination به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
bombing height ارتفاع رهایی بمب ارتفاع هواپیماتا هدف در موقع رهایی بمب
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com