Dictiornary-Farsi | قبول نکردن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 213 (11 milliseconds)

English	Persian
withdraw	قبول نکردن
withdraws	قبول نکردن
disclaim	قبول نکردن
disclaimed	قبول نکردن
disclaiming	قبول نکردن
disclaims	قبول نکردن
rejection	قبول نکردن


Search result with all words

refuse	قبول نکردن مضایقه تفاله کردن فضولات
refused	قبول نکردن مضایقه تفاله کردن فضولات
refuses	قبول نکردن مضایقه تفاله کردن فضولات
refusing	قبول نکردن مضایقه تفاله کردن فضولات
disapprove	قبول نکردن رد کردن
disapproves	قبول نکردن رد کردن
Other Matches

dud probability	درصد احتمال عمل نکردن گلوله یا اصابت نکردن ان
Lets play that again .	قبول ندارم. [قبول نیست دربازی وغیره ]
adopted types	انواع تجهیزات مورد قبول انواع تجهیزات قبول شده
to keep it up	ول نکردن
infest	ول نکردن
infested	ول نکردن
infesting	ول نکردن
infests	ول نکردن
indulged	مخالفت نکردن
disassociates	همکاری نکردن
to pass by any thing	رعایت نکردن
to make no mention of	ذکر نکردن
disassociated	همکاری نکردن
disobeying	اطاعت نکردن
to keep at arms length	اشنائی نکردن با
to keep one's distance	اشنایی نکردن
to be d. to	توجه نکردن به
disbelieving	باور نکردن
indulging	مخالفت نکردن
disassociating	همکاری نکردن
disobeyed	اطاعت نکردن
disobey	اطاعت نکردن
disbelieve	باور نکردن
no go <idiom>	موافقت نکردن
disbelieved	باور نکردن
disbelieves	باور نکردن
disobeys	اطاعت نکردن
indulges	مخالفت نکردن
disassociate	همکاری نکردن
omittance is no quit tance	مطالبه نکردن
discountenance	تصویب نکردن
indulge	مخالفت نکردن
disapprove	تصویب نکردن
square deal	تقلب نکردن
disapproves	تصویب نکردن
square deals	تقلب نکردن
abort	ریشه نکردن
discommend	توصیه نکردن
missfire	عمل نکردن
disoblige	ممنون نکردن
to miss the goal	گل نکردن [ورزش]
disaffiliate	همکاری نکردن
to lose interest	جلب توجه نکردن
mistrusts	اطمینان نکردن به فن داشتن
not my cup of tea <idiom>	با چیزی حال نکردن
mistrusted	اطمینان نکردن به فن داشتن
disapprove	رد کردن تصویب نکردن
mistrust	اطمینان نکردن به فن داشتن
disapproves	رد کردن تصویب نکردن
to be in disagreement [with somebody]	موافقت نکردن [با کسی]
understated	حقیقت را افهار نکردن
non-add subtotal	اضافه نکردن به زیرکل
to turn to account	بهرمندشدن از ضایع نکردن
understates	حقیقت را افهار نکردن
to play not guilty	اقرار بگناه نکردن
to misbehave oneself	درست رفتار نکردن
plead not guilty	اقرار به جرم نکردن
understating	حقیقت را افهار نکردن
missfire	عمل نکردن گلوله
to keep an oath inviolate	نقض نکردن سوگند
mistrusting	اطمینان نکردن به فن داشتن
put (something or someone) out of one's head (mind) <idiom>	به موضوعی فکر نکردن
standpat	ورق عوض نکردن
let it all hang out <idiom>	پنهان نکردن چیزی
understate	حقیقت را افهار نکردن
fall out of use <idiom>	از چیزی استفاده نکردن
disbelieving	اعتقاد نکردن دروغ پنداشتن
disbelieved	اعتقاد نکردن دروغ پنداشتن
to be at strife [with somebody] [over something]	موافقت نکردن [با کسی] [سر چیزی]
disbelieves	اعتقاد نکردن دروغ پنداشتن
disbelieve	اعتقاد نکردن دروغ پنداشتن
failures	عمل نکردن گیر سلاح
married failure	عمل نکردن اتصالی مین
disregards	اعتنا نکردن عدم رعایت
disregarding	اعتنا نکردن عدم رعایت
disregarded	اعتنا نکردن عدم رعایت
disregard	اعتنا نکردن عدم رعایت
except	: مستثنی کردن مشمول نکردن
beyond grasp	درک نکردن بیرون ازحدادراک
to be at odds [with somebody] [on / over something] )	موافقت نکردن [با کسی] [سر چیزی]
to be split [over something] [with somebody]	موافقت نکردن [با کسی] [سر چیزی]
to not lift a finger <idiom>	اصلا هیچ کاری نکردن
aborts	ریشه نکردن عقیم ماندن
aborting	ریشه نکردن عقیم ماندن
aborted	ریشه نکردن عقیم ماندن
to turn a d. ear to	توجه نکردن به بی اعتنایی کردن به
boycotts	ازشرکت یا کشوری خرید نکردن
underplaying	دست خودرا ادا نکردن
depersonalization	توجه نکردن به هویت فردی
underplayed	دست خودرا ادا نکردن
(can't) stand <idiom>	تحمل نکردن،دوست نداشتن
shoot the works <idiom>	از هیچ تلاشی مضایقه نکردن
underplay	دست خودرا ادا نکردن
off one's high horse <idiom>	تحقیرآمیز و مغرورانه عمل نکردن
goof off <idiom>	کار نکردن یاجدی نبودن
boycotting	ازشرکت یا کشوری خرید نکردن
boycotted	ازشرکت یا کشوری خرید نکردن
failure	عمل نکردن گیر سلاح
boycott	ازشرکت یا کشوری خرید نکردن
underplays	دست خودرا ادا نکردن
turn one's back on <idiom>	کمک نکردن به کسی که احتیاج دارد
an incredulous smile	لبخندی که نشانه باور نکردن باشد
married failure	عمل نکردن خوشه اتصال مین
Keep oneself to oneself.	پیش کسی نرفتن (معاشرت نکردن )
malfunction	[ اندام یا ماشین و غیره ] درست کار نکردن
misfire	عمل نکردن گلوله مانع اتش
misfired	عمل نکردن گلوله مانع اتش
misfires	عمل نکردن گلوله مانع اتش
Welsh	زیر قول زدن بتعهدخود عمل نکردن
off balance <idiom>	فراهم نکردن ،قادربه ملاقات غیرمنتظره نبودن
welch	زیر قول زدن بتعهدخود عمل نکردن
lay off <idiom>	بیش از این استفاده نکردن (دارو،سیگار)
to fall over [computer, programme, ...]	[موقتا] کار نکردن [دستگاهی یا برنامه ای و غیره]
not to lose sight of	ملاحظه کردن [به کسی یا چیزی] را فراموش نکردن
to have packed up [British E]	کار نکردن [دستگاهی یا ماشینی] [اصطلاح روزمره]
to conk out	کار نکردن [دستگاهی یا ماشینی] [اصطلاح روزمره]
to crap out	کار نکردن [دستگاهی یا ماشینی] [اصطلاح روزمره]
failed	عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
fails	عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
fail	عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
imprimatur	قبول
compliance	قبول
admission	قبول
intromission	قبول
acknowledgment	قبول
admissions	قبول
acceptance	قبول
adoption	قبول
receptions	قبول
reception	قبول
acceptances	قبول
disallowance	عدم قبول
the g. or refusal of anything	قبول یا ردچیزی
the optio to accept or reject	اختیار قبول یا رد
satisfactory <adj.>	قابل قبول
good [sufficient] <adj.>	قابل قبول
adequate <adj.>	قابل قبول
to take in	قبول کردن
embracement	قبول اتخاذ
reply paid	جواب قبول
incompliance	عدم قبول
intolerancy	عدم قبول
impossible [colloquial] <adj.>	غیرقابل قبول
sufficient <adj.>	قابل قبول
implied acceptance	قبول ضمنی
sufficiently <adv.>	قابل قبول
adequately [sufficiently] <adv.>	قابل قبول
naturalization	قبول تابعیت
non acceptance	عدم قبول
offer and acceptance	ایجاب و قبول
sufficing <adj.>	قابل قبول
express acceptance	قبول صریح
receivable	قابل قبول
ready acceptance	حسن قبول
I agree.	قبول دارم.
authorized <adj.> <past-p.>	قبول شده
passed <adj.> <past-p.>	قبول شده
authorised [British] <adj.> <past-p.>	قبول شده
approved <adj.> <past-p.>	قبول شده
reply paid /RP/ [reply prepaid]	جواب قبول
agreed <adj.> <past-p.>	قبول شده
allowed <adj.> <past-p.>	قبول شده
Agreed . that is a deal .	قبول ( قبوله )
acceptable <adj.>	قابل قبول
taken	مورد قبول
received	مورد قبول
acceptor	قبول کننده
passable	قابل قبول
acceptation tacite	قبول ضمنی
believable	قابل قبول
admit	قبول کردن
accepter	قبول کننده
admits	قبول کردن
acceptant	قبول کننده
accord	قبول کردن
admitting	قبول کردن
acceptable	قابل قبول
adhibit	قبول کردن
concede	قبول شکست
conceded	قبول شکست
acknowladgement of debt	قبول بدهی
concedes	قبول شکست
aceptive	قابل قبول
conceding	قبول شکست
accorded	قبول کردن
accords	قبول کردن
acceptancy	اماده قبول
adopt	قبول کردن
reasonable	قابل قبول
pass	قبول کردن
acceptance by words	قبول قولی
acceptance by conduct	قبول فعلی
entertain	قبول کردن
entertained	قبول کردن
acceptably	بطورقابل قبول
allowable	قابل قبول
agreements	قرار قبول
agreement	قرار قبول
acceptability	قابلیت قبول
acceptability	قبول شدگی