Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (2 milliseconds)
English	Persian
seminole	قبیله سرخ پوست ساکن فلوریدا
Other Matches
massachusett	نام یک قبیله سرخ پوست
massachusetts	نام یک قبیله سرخ پوست
key	کی [جزیره ای کوچک در ایالت فلوریدا]
bahama islands	جزایرباهاما واقع درهندغربی و جنوب فلوریدا
terrapin	لاک پشت خوراکی سواحل فلوریدا
royal palm	نخل بلند جنوب فلوریدا و کوبا
terrapins	لاک پشت خوراکی سواحل فلوریدا
endermic	انجه که درروی پوست یا دربین پوست عمل میکند
scleroderma	مرض پینه خوردگی پوست تصلب پوست
phylum	قبیله
phylon	قبیله
phyle	قبیله
castes	قبیله
gens	قبیله
tribes	قبیله
caste	قبیله
tribe	قبیله
dermatological	مربوط به پوست شناسی یا امراض پوست
tribalism	قبیله گرایی
sheikh	رئیس قبیله
sheikhs	رئیس قبیله
sheiks	رئیس قبیله
medicine man	پزشک قبیله
tribesman	ایلیاتی هم قبیله
sheik	رئیس قبیله
chieftaincy	ریاست قبیله
tribesmen	ایلیاتی هم قبیله
shaman	جادوگر قبیله
phylarch	رئیس قبیله
clans	طایفه قبیله
clan	طایفه قبیله
chieftains	رئیس قبیله
gallican	اهل قبیله گل
chieftainship	ریاست قبیله
detribalize	بی قبیله کردن
detribalization	جدایی از قبیله
chieftain	رئیس قبیله
exogamy	ازدواج با افرادخارج از قبیله
tribesmen	عضو قبیله یا طایفه
intertribal	واقع در میان قبیله ها
detribalize	از قبیله خودجدا شدن
tribesman	عضو قبیله یا طایفه
A single bereavement is enough to affect a whole family. <proverb>	یک داغ دل بس است براى قبیله اى .
skins	پوست کندن با پوست پوشاندن
skinning	پوست کندن با پوست پوشاندن
skinned	پوست کندن با پوست پوشاندن
skin	پوست کندن با پوست پوشاندن
totemite	معتقد بوجودروح حافظ یک قوم یا قبیله
totemist	معتقد بوجودروح حافظ یک قوم یا قبیله
eponymy	اشتقاق اسم قبیله یا شخص یاعشیره ازیک کلمه
kafir	کافر نام قبیله ای درافریقای جنوبی از نژاد بانتو
kaffir	کافر نام قبیله ای درافریقای جنوبی از نژاد بانتو
slough	پوست دله زخم پوسته پوسته شدگی پوست انداختن
phratry	درتاریخ یونان واحد قومیت یکی از تقسیمات سه گانه قبیله
tegumnentum	پوست طبیعی پوست
peel	پوست انداختن پوست
peels	پوست انداختن پوست
phylar	وابسته به راسته ودسته وابسته به قبیله ونژاد
occupier	ساکن
slack water	اب ساکن
stiller	ساکن
abiding	ساکن
occupants	ساکن
dwellings	ساکن
occupant	ساکن
denizen	ساکن
denizens	ساکن
statist	ساکن
stilly	ساکن
stills	ساکن
inhabitant	ساکن
occupiers	ساکن
habitant	ساکن
irenic	ساکن
still	ساکن
abider	ساکن
dweller	ساکن
inmate	ساکن
stillest	ساکن
inmates	ساکن
inert	ساکن
residents	ساکن
lodger	ساکن
stationary	ساکن
quiescent	ساکن
domiciled	ساکن
waveless	ساکن
dead	ساکن
static	ساکن
residing	ساکن
lodgers	ساکن
resting	ساکن
resident	ساکن
dwelling	ساکن
xanthochroid	شخص بور و سفید پوست شخص مو زرد و سفید پوست
isthmic	ساکن تنگه
levantine	ساکن خاور
townies	ساکن شهر
levanter	ساکن خاور
townie	ساکن شهر
abides	ساکن شدن
populating	ساکن شدن
colonize	ساکن شدن در
level point	سطح اب ساکن
nonresidence	غیر ساکن
colonised	ساکن شدن در
lunarian	ساکن ماه
colonized	ساکن شدن در
colonising	ساکن شدن در
libyan	ساکن لیبی
colonises	ساکن شدن در
isthmian	ساکن تنگه
populates	ساکن شدن
dead load	بار ساکن
people	ساکن شدن
peoples	ساکن شدن
peopling	ساکن شدن
steadying	ساکن شدن
electrostatics	الکتریسیته ساکن
steady	ساکن شدن
steadiest	ساکن شدن
steadies	ساکن شدن
earthling	ساکن جهان
chthonic	ساکن زیرزمین
chthonian	ساکن زیرزمین
populate	ساکن شدن
abided	ساکن شدن
easterners	ساکن مشرق
indwell	ساکن شدن
idle position	وضعیت ساکن
abide	ساکن شدن
easterner	ساکن مشرق
hospitaler	ساکن بیمارستان
hibernian	ساکن ایرلند
hellion	ساکن جهنم
nonresidency	غیر ساکن
domiciled in tehran	ساکن تهران
suburbanite	ساکن حومه
static electricity	الکتریسیته ساکن
static electricity	برق ساکن
state of rest	حالت ساکن
sylvan	ساکن جنگل
standing wave	موج ساکن
freemen	ساکن شهر
stagirite	ساکن شهر
abhide	ساکن شدن
sojourner	ساکن موقتی
bedlamite	ساکن تیمارستان
steadied	ساکن شدن
freeman	ساکن شهر
peopled	ساکن شدن
dwelt	ساکن بود
static friction	اصطکاک ساکن
pekineses	ساکن شهرپکن
quiet	ساکن خاموش
quietest	ساکن خاموش
denizens	ساکن کردن
pekinese	ساکن شهرپکن
stationary wave	موج ساکن
stationary phase	فاز ساکن
stationary bed	بستر ساکن
staticize	ساکن کردن
denizen	ساکن کردن
mountaineer	ساکن کوه
mountaineers	ساکن کوه
static charge	برق ساکن
pekingeses	ساکن شهرپکن
breake contact	کنتاکت ساکن
silvicolous	ساکن جنگل
inhabiting	ساکن شدن
calmer	ساکت ساکن
to animals	ساکن زمین
calmest	ساکت ساکن
townee	ساکن شهر
calming	ساکت ساکن
calms	ساکت ساکن
woodsy	ساکن جنگل
inhabit	ساکن شدن
settles	ساکن کردن
settle	ساکن کردن
pelagic	ساکن دریا
colonizing	ساکن شدن در
pacific	اقیانوس ساکن
rest mass	جرم ساکن
inhabits	ساکن شدن
rest position	وضعیت ساکن
Aborigine	ساکن اولیه
northern	ساکن شمال
dwells	ساکن بودن
seasider	ساکن دریاکنار
dwelled	ساکن بودن
calm	ساکت ساکن
dwell	ساکن بودن
rusticate	ساکن ده شدن
calmed	ساکت ساکن
colonizes	ساکن شدن در
standards	قسمت ساکن دستگاه
boring stay	قسمت ساکن مقابل
slummer	ساکن محلات کثیف
non-resident corporation [American E]	شرکت غیر ساکن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com