English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 157 (8 milliseconds)
English Persian
shambles قتلگاه صحنه کشتار
Other Matches
shamble قتلگاه
shambled قتلگاه
scenes مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
scene مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
theater صحنه عملیات صحنه
slaughter کشتار
mort کشتار
massacres کشتار
mactation کشتار
carnage کشتار
planters کشتار
planter کشتار
slaughters کشتار
slaughtered کشتار
massacred کشتار
massacring کشتار
massacre کشتار
murders کشتار
murdering کشتار
murder کشتار
murdered کشتار
massacrer کشتار کننده
slaughter کشتار فجیع
slaughter کشتار کردن
slaughtered کشتار فجیع
slaughtered کشتار کردن
slaughters کشتار کردن
death squad گروه کشتار
slaughters کشتار فجیع
shambled کشتار کردن
holocausts کشتار همگانی
internecine کشتار یکدیگر
shamble کشتار کردن
death squads گروه کشتار
holocaust کشتار همگانی
slaughterer کشتار کننده
genocide کشتار دسته جمعی
overkill کشتار چند برابر
internecine کشتار متقابل قاتل
To shed blood. Bloodshed. خون ریختن ( کشتار )
They didnt slaughter any animals yesterday . دیروز کشتار نکردند
slaughterous مبنی بر خونریزی و کشتار کشنده
frame صحنه
arenas صحنه
arena صحنه
stages صحنه
stage صحنه
campaign صحنه نبرد
theater of operations صحنه عملیات
picturing دیدن شی یا صحنه
frame frequency بسامد صحنه
stage door در عقب صحنه
stage doors در عقب صحنه
pictures دیدن شی یا صحنه
Behind the scene. پشت صحنه
campaigned صحنه نبرد
pictured دیدن شی یا صحنه
shipboard صحنه کشتی
scene of action صحنه عملیات
scenarist صحنه ارا
primal scene صحنه اغازین
campaigning صحنه نبرد
miseenscene صحنه سازی
campaigns صحنه نبرد
intratheater در داخل صحنه
picture دیدن شی یا صحنه
setting صحنه واقعه
settings صحنه واقعه
field of honor صحنه دوئل
cockpit صحنه تئاتر
stage صحنه نمایش
cockpits صحنه تئاتر
stage در صحنه فاهرشدن
stage fright صحنه هراسی
scenery صحنه سازی
ring صحنه ورزش
stages در صحنه فاهرشدن
histrionics صحنه سازی
stages صحنه نمایش
prosceniums پیش صحنه
proscenium صحنه نمایش
proscenium پیش صحنه
prosceniums صحنه نمایش
stage whispers نجوای روی صحنه
stage whisper نجوای روی صحنه
prosceniums جلو صحنه پیشگاه
bullring صحنه یامیدان گاوبازی
settings گیرش صحنه پردازی
It was stage –managed . It was trumped up. صحنه سازی بود
setting گیرش صحنه پردازی
bullrings صحنه یامیدان گاوبازی
stagehand کارگردان پشت صحنه
stagehands کارگردان پشت صحنه
proscenium جلو صحنه پیشگاه
curtain calls بازگشت هنرپیشگان به صحنه
curtain call بازگشت هنرپیشگان به صحنه
stagestruck عاشق صحنه نمایش
stagestruck مسحور صحنه شده
props اثاثیه صحنه نمایش
theatricalize بروی صحنه اوردن
open board صحنه خلوت شطرنج
drop curtain پرده جلو صحنه
intratheater داخل صحنه عملیات
onstage <adj.> <adv.> روی صحنه [تئاتر]
to shiftthe scene عوض کردن صحنه
The scen of a bloody (great) battle. صحنه نبرد خونین
exeunt صحنه را ترک گفتن
field buying خریددر صحنه جنگ
scene of action صحنه جنگ یادرگیری
army in the field ارتش مستقر در صحنه عملیات
to go on stage وارد صحنه [نمایش] شدن
It was the usual scene. صحنه [موقعیت] معمولی بود.
advance base پایگاه مقدم صحنه عملیات
upstaged وابسته به عقب یا بالای صحنه
theater army نیروی زمینی صحنه عملیات
theater army ارتش مستقر در صحنه عملیات
upstages وابسته به عقب یا بالای صحنه
upstaging وابسته به عقب یا بالای صحنه
To appear on the scene (stage). روی صحنه ظاهر شدن
The scene of the nover is laid in scotland. صحنه داستان دراسکاتلند است
by-play حرکات یا مکالمات کنار صحنه
parquet محل ارکسترنمایش پایین صحنه
miseenscene کارگردانی وتنظیم صحنه تاتر
To enter the arena of bloody politics. وارد صحنه سیاست شدن
theater in the round تماشاخانه دارای صحنه مدور
[extreme] right-wing scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
spotlights شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
far-right extremist scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
offstage خارج از صحنه نمایش درزندگی خصوصی
spotlight شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlighting شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
fly gallery قسمت برامده کنار صحنه تاتر
spotlighted شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
forestage قسمت جلو امده صحنه نمایش
to launch a product with much fanfare کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
It was filmed on location. صحنه فیلم درمحل واقعی فیلمبرداری شده
stage fright وحشت حاصله در اثر فهوردر صحنه نمایش
footlights ردیف چراغهای جلو صحنه نمایش ومانند ان
authorized strength of theater استعداد مجاز صحنه عملیات از نظر پرسنلی
stage set تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش
The stage was bare but for [save for] a couple of chairs. صحنه نمایش به استثنای چند تا صندلی لخت بود.
navy component نیروی دریایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
air force component نیروی هوایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
The singer and his staff commandeered the entire backstage area. خواننده و کارکنانش تمام پشت صحنه را برای خود اشغال کرده بودند.
tactics دانش فرماندهی در صحنه جنگ طرق و وسائل و طرحهای ماهرانهای که جهت وصول به هدف به کار گرفته میشود رویه ماهرانه
dress rehearsals اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
dress rehearsal اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
draw direct مستقیماگ روی صحنه ونه روی بافر حافظه
pictured تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
picture تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
pictures تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
picturing تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
Imperial Silk Hunting Carpet فرش شکارگاهی ابریشمی درباری [این فرش مربوط به قرن شانزده میلادی بوده و در زمینه حاشیه از صحنه های شکار به همراه گل های شاه عباسی و اسلیمی استفاده شده است.]
visiting correspondent نماینده بازدید کننده مجاز نماینده مجاز رسانههای گروهی برای بازدید از صحنه عملیات یا قسمتهای ارتشی
hunting design طرح شکارگاهی [این طرح از زمان صفویه رواج یافته و در آن صحنه های مختلف شکار توسط انسان و یا نزاع حیوانات مختلف نشان داده می شود. منشاء اولیه آن کاشان ذکر شده است.]
showboat قایق دارای صحنه نمایش نمایش در قایق
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com