Total search result: 204 (41 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
hunger |
قحطی گرسنه کردن |
hungered |
قحطی گرسنه کردن |
hungering |
قحطی گرسنه کردن |
hungers |
قحطی گرسنه کردن |
|
|
Other Matches |
|
starvation |
قحطی قحطی زدگی |
famines |
قحطی |
famine |
قحطی |
starvation |
قحطی |
famished |
قحطی زده |
famine stricken |
قحطی زده |
starveling |
قحطی زده |
starved |
قحطی زده شدن |
starves |
قحطی زده شدن |
starving |
قحطی زده شدن |
starve |
قحطی زده شدن |
There are plenty of other fish in the sea. <idiom> <proverb> |
آدم قحطی نیست. |
to keep the wolf from the door |
خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن |
i f. hungry |
گرسنه ام |
hungriest |
گرسنه |
chickling |
گرسنه |
hungrier |
گرسنه |
famished |
گرسنه |
hungry |
گرسنه |
peckish |
گرسنه |
esurient |
گرسنه |
vetch |
گرسنه |
keen set |
گرسنه |
hungered [arch] |
گرسنه |
Are you hungry? |
تو گرسنه هستی؟ |
ravenous |
بسیار گرسنه |
i feel |
گرسنه هستم |
I'm hungry. |
من گرسنه هستم. |
i feel |
گرسنه ام هست |
underfed |
مردم گرسنه |
to go hungry |
گرسنه ماندن |
to suffer from hunger |
گرسنه ماندن |
peckish [British English] [colloquial] <adj.> |
اندکی گرسنه |
to be hungry |
گرسنه بودن |
go hungry |
گرسنه ماندن |
I went hungry last night . |
دیشب گرسنه ماندم |
sharp set |
گرسنه بسیار مشتاق |
we feel |
گرسنه مان هست |
voracious |
پرولع خیلی گرسنه |
to get [be] hungry |
گرسنه شدن [بودن] |
hunger |
گرسنگی دادن گرسنه شدن |
hungering |
گرسنگی دادن گرسنه شدن |
hungered |
گرسنگی دادن گرسنه شدن |
hungers |
گرسنگی دادن گرسنه شدن |
The full man does not understand a hungry one . <proverb> |
سیر از گرسنه خبر ندارد . |
Apropos of nothing, she then asked me if I was hungry. |
سپس او [زن] از من بی دلیل پرسید که آیا من گرسنه هستم. |
Better to go to bed supperless than to rise in debt. <proverb> |
گرسنه خوابیدن بهتر است تا در قرض بیدار شدن. |
I'm not very hungry, so please don't cook on my account. |
من خیلی گرسنه نیستم، پس لطفا بحساب من آشپزی نکن. |
They must hunger in frost, that will not work in heat. <proverb> |
آنهایی که در تابستان کار نمى کنند بایستى در زمستان گرسنه بمانند. |
I'm beginning to get scared [hungry] . |
آهسته آهسته به ترس می افتم [گرسنه می شوم] . |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
clearest |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
clear |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
refers |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
adjusts |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
judged |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
to adapt [to] |
جور کردن [درست کردن ] [سازوار کردن] [به] |
to secure |
تامین کردن [مطمئن کردن ] [حفظ کردن] |
modulate |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
clearer |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
endorse |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
referred |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
adjusting |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
judges |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
judge |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
specifying |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
specifies |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
refer |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
evaporating |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
modulates |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
modulating |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
evaporates |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
evaporated |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
evaporate |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
specify |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
judging |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
expended |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
lubricates |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
lubricated |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
lubricate |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
endorsing |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
detaching |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
detaches |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
compensates |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
detach |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
lubricating |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
expends |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
expending |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
expend |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
ascertian |
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن |
parallelize |
تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن |
justifies |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
justify |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
justifying |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
endorsed |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
clears |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
compensate |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
crushes |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
crushed |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
crush |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
mend |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |