Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
espianade
قطعه زمین هموار شیب ملایم
Other Matches
rolling terrain
زمین با پستی و بلندی کم زمین هموار
savannah
زمین هموار
table land
زمین هموار
savanna
زمین هموار
savannahs
زمین هموار
savannas
زمین هموار
tableland
زمین هموار و مسطح
lot
قطعه زمین
block
قطعه زمین
blocked
قطعه زمین
blocks
قطعه زمین
reservations
قطعه زمین اختصاصی
quadrat
قطعه زمین مستطیل
reservation
قطعه زمین اختصاصی
plat
قطعه زمین کوچک
grassplot
قطعه زمین علفزار
parcels
دسته قطعه کوچکی از زمین
I'll need a plot of land .
یک قطعه زمین لازم دارم
parcel
دسته قطعه کوچکی از زمین
terra incognita
قطعه زمین از گرو در نیامده
patch
مشمع روی زخم قطعه زمین
patches
مشمع روی زخم قطعه زمین
nook
قطعه زمین پیش امده برامدگی
sand trap
قطعه زمین پر از ماسه بعنوان مانع
everglade
قطعه زمین باتلاقی علفزار زمین باتلاقی
karoo
قطعه زمین صاف مرتفع وخشک افریقا
karroo
قطعه زمین صاف مرتفع وخشک افریقا
bags
قطعه برزنت چهارگوش وصل به زمین بعنوان پایگاه
bag
قطعه برزنت چهارگوش وصل به زمین بعنوان پایگاه
shield
صفحه فلزی متصل به زمین برای اینکه ولتاژ خط رناک یا واسط ها به قطعه الکترونیکی نرسند
positive
اتصال به منبع تغذیه که در فرفیت الکتریکی بیشتری از زمین است و جریان را به یک قطعه تامین میکند
shields
صفحه فلزی متصل به زمین برای اینکه ولتاژ خط رناک یا واسط ها به قطعه الکترونیکی نرسند
segmentation
تقسیم بچند قسمت یا قطعه قطعه قطعه سازی
zero insertion force socket
[قطعه ای که ترمینال های اتصال متحرک دارد و امکان درج قطعه بدون اعمال نیرو دارد سپس اهرم کوچکی می چرخد تا با لبه های قطعه برخورد کند]
lobation
قطعه قطعه شدگی مقطع زائده اویخته
companion part
لنگه قطعه متقابل قطعه راهنما
planar
روش تولید مدارهای مجتمع بار اعمال مواد شیمیایی به یک قطعه سیلیکن برای تولید قطعه متفاوت
fasts
قطعه حافظه قدیمی که داده را ازمحل حافظه پیدا میکند و می خواند با دوعمل جداگانه این قطعه در خال حاضر با EDO جایگزین شده است
fastest
قطعه حافظه قدیمی که داده را ازمحل حافظه پیدا میکند و می خواند با دوعمل جداگانه این قطعه در خال حاضر با EDO جایگزین شده است
fasted
قطعه حافظه قدیمی که داده را ازمحل حافظه پیدا میکند و می خواند با دوعمل جداگانه این قطعه در خال حاضر با EDO جایگزین شده است
fast
قطعه حافظه قدیمی که داده را ازمحل حافظه پیدا میکند و می خواند با دوعمل جداگانه این قطعه در خال حاضر با EDO جایگزین شده است
planes
هموار
leveled
هموار
level
هموار
flattest
هموار
planing
هموار
smoothest
هموار
incompliant
نا هموار
rolling
هموار
plain
هموار
flatly
هموار
flat
هموار
planed
هموار
tabulates
هموار
plainer
هموار
smooths
هموار
tabulate
هموار
smooth
هموار
tabulated
هموار
smoothed
هموار
levels
هموار
plainest
هموار
levelled
هموار
plains
هموار
plane
هموار
even
هموار
smoothe
هموار
planing
سطح هموار
plane
سطح هموار
smoothest
هموار کردن
planed
رویه هموار
smooth
هموار کردن
planed
سطح هموار
evenly
بطور هموار
smoothed
هموار کردن
planes
رویه هموار
smooths
هموار کردن
planing
رویه هموار
plane
رویه هموار
smooth scrolling
حرکت هموار
flat plain
دشت هموار
planes
سطح هموار
aggradation
هموار کردن
soft shoulder
شانه هموار
shim
هموار کردن
flatted cargo
بار هموار و صاف
peneplain=peneplane
دشت هموار شده
bed
سطح هموار کف میز بیلیارد
knobble
دگمه کوچک هموار کردن
To pave the way . To prepare the ground.
زمینه رافراهم ( هموار) کردن
beds
سطح هموار کف میز بیلیارد
flat race
مسیر هموار بی مانع اسبدوانی
segments
قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
dismantling shot
تیر قطعه قطعه کننده گلوله تخریب کننده
segment
قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
touch judge
هریک از داوران مامورمراقبت در طرفین زمین برای تماس توپ با زمین
clowns
دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
clowning
دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
clown
دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
ground return
انعکاسات سطح زمین روی صفحه رادار امواج انعکاسی زمین
clowned
دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
hercules
نوعی موشک زمین به زمین با بردزیاد هواپیمای باری هرکولس
inductive earthing
زمین پیچکی زمین کردن نقطه ستاره بایک بوبین
pancake
در رهگیری هوایی یعنی می خواهم به زمین بنشینم یا به زمین بنشینید
pancakes
در رهگیری هوایی یعنی می خواهم به زمین بنشینم یا به زمین بنشینید
geotaxis
گرایشی که نیروی جاذبه زمین انراهدایت میکند زمین گرایی
center field
قسمت دوردست زمین پایگاه 2و چپ و راست زمین بیس بال
mainland
قطعه اصلی قطعه
segments
قطعه قطعه کردن
fragment
قطعه قطعه کردن
fritter
قطعه قطعه کردن
fritters
قطعه قطعه کردن
fragmenting
قطعه قطعه کردن
fragments
قطعه قطعه کردن
fragmentation
قطعه قطعه شدن
segment
قطعه قطعه کردن
sectional
قطعه قطعه بخشی
frost heave
برامدگی زمین یا سنگفرش که دراثر یخ زدن ایجاد میگردد یخ زدگی وبادکردگی زمین
regulus
نوعی موشک اتمی هدایت شونده زمین به زمین که بانیروی جت حرکت میکند
trims
هدایت کردن تخته موج به قسمت هموار
There is no royal road to learning .
<proverb>
مقصد علم و دانش را,جاده اى نیست هموار .
trim
هدایت کردن تخته موج به قسمت هموار
trimmest
هدایت کردن تخته موج به قسمت هموار
honest john
نوعی موشک برد کوتاه زمین به زمین توپخانه
off side
سمت راست زمین کریکت مقابل زمین توپزن
nap of the earth
از نزدیک زمین در سطح زمین پرواز سینه مال
geognosy
زمین شناسی از لحاظ ساختمان و ترکیب زمین
tellurian
ساکن زمین دستگاه سنجش حرکات زمین
to break up
از هم جدا شدن
[پوسته زمین]
[زمین شناسی]
perelotok
زمین یا قشر یخ زده زمین قشر زمستانی زمین
sergeants
گروهبان موشک زمین به زمین سارجنت
sergeant
گروهبان موشک زمین به زمین سارجنت
styx
نوعی موشک زمین به زمین دریایی
smooths
ملایم
mildest
ملایم
clement
ملایم
emolliate
ملایم
selfpossessed
ملایم
pigeon livered
ملایم
mild
ملایم
dolce
ملایم
milder
ملایم
debonnaire
ملایم
lentamente
ملایم
moderates
ملایم
agreeable
ملایم
moderate
ملایم
sottovoce
ملایم
equable
ملایم
sedating
ملایم
sedates
ملایم
sedated
ملایم
moderating
ملایم
benignly
ملایم
smoothe
ملایم
moderated
ملایم
blandest
ملایم
meek
ملایم
self-possessed
ملایم
blander
ملایم
benign
ملایم
bland
ملایم
fair spoken
ملایم
sedate
ملایم
mild flavoured
ملایم
soft
ملایم
gentle
ملایم
restrained
ملایم
good tempered
ملایم
lambent
ملایم
good-tempered
ملایم
gentler
ملایم
gentlest
ملایم
breezy
ملایم
good-natured
ملایم
lenis
ملایم
lenitive
ملایم
temperate
ملایم
soft
<adj.>
ملایم
smoothest
ملایم
smooth
ملایم
easier
ملایم
easiest
ملایم
easy
ملایم
softest
ملایم
softer
ملایم
lamblkin
ملایم
good natured
ملایم
smooth
<adj.>
ملایم
smoothed
ملایم
oddest
:سوگند ملایم
approximation
محاسبه ملایم
approximations
محاسبه ملایم
soften
ملایم کردن
odder
:سوگند ملایم
andante
نسبتا ملایم
odd
:سوگند ملایم
softened
ملایم کردن
suave
ملایم مودب
softens
ملایم کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com