English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
to turn the scale قطعی بودن
Other Matches
last a قطعی
decisive قطعی
definite قطعی
conclusive قطعی
decided قطعی
uncompromising قطعی
uncompromisingly قطعی
irrevocable قطعی
fixed قطعی
judicatory قطعی
definitely قطعی
decretory قطعی
proof قطعی
proofs قطعی
peremptory قطعی
definite <adj.> قطعی
definitive قطعی
decretive قطعی
cretain قطعی
positive قطعی
unconditional قطعی
deterministic قطعی
final قطعی
finals قطعی
assertive قطعی
surer قطعی
lasted قطعی
lasts قطعی
sure قطعی
surest قطعی
last قطعی
finals غایی قطعی
final غایی قطعی
affirmations افهار قطعی
flat footed ثابت قطعی
flat-footed ثابت قطعی
final awards judgements احکام قطعی
reserve price بهای قطعی
decidedly بطور قطعی
indecision غیر قطعی
absolutes کامل قطعی
for good بطور قطعی
flying colors موفقیت قطعی
affirmation افهار قطعی
deteministic model مدل قطعی
enforceable judgment رای قطعی
final award رای قطعی
declaredly با افهار قطعی
trenchant قاطع قطعی
to definitive answer پاسخ قطعی
emphatically بطور قطعی
decisively بطور قطعی
firm offer پیشنهاد قطعی
categoric قیاسی قطعی
absolute کامل قطعی
categorical قیاسی قطعی
the last word سخن قطعی
irrevocable sale بیع قطعی
certain محقق قطعی
uncoditioned قطعی نشده
indefinite غیر قطعی
once and a way بطور قطعی
indecisive غیر قطعی
magistral قاطع قطعی
insecure نامعین غیر قطعی
indecisively بطور غیر قطعی
terminative بپایان رساننده قطعی
categorically بطور قاطع یا قطعی
ultimata اخرین پیشنهاد قطعی
final decision رای قطعی و نهایی
asserting افهار قطعی کردن
assert افهار قطعی کردن
averment افهار قطعی یا مثبت
asserted افهار قطعی کردن
revocable sale بیع غیر قطعی
criterion معیار نشان قطعی
interlocutory موقتی غیر قطعی
ultimatums اخرین پیشنهاد قطعی
ultimatum اخرین پیشنهاد قطعی
asserts افهار قطعی کردن
Is that definite? این قطعی است؟
judicial قطعی داوری کننده
i cannot positively promise نمیتوانم قول قطعی بدهم
once for all بطور قطعی یا اول و اخر
It is bound (most likely)to happen . The die is cast . It is final and irrevocable. بروبرگردندارد ( قطعی وحتمی است )
reserve price قیمت نهایی بهای قطعی
pocket judgment سند قطعی لازم الاجرا
octodecimo قطعی که برابر با یک هیجدهم یک ورق کاغذ باشد
complete transaction معامله قطعی و تمام شده که دنباله نخواهد داشت
in flagrante delicto شی یا واقعیتی که به عنوان شواهد قطعی به جرم بکار میرود [قانون]
the smoking gun شی یا واقعیتی که به عنوان شواهد قطعی به جرم بکار میرود [قانون]
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
belong مال کسی بودن وابسته بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
definitive hospitalization سیستم معالجه قطعی معالجه نهایی
agrees متفق بودن همرای بودن
moons سرگردان بودن اواره بودن
have مالک بودن ناگزیر بودن
includes شامل بودن متضمن بودن
abuts مماس بودن مجاور بودن
look for منتظر بودن درجستجو بودن
to stand for نامزد بودن هواخواه بودن
stravage سرگردان بودن بی هدف بودن
slouch خمیده بودن اویخته بودن
slouches خمیده بودن اویخته بودن
slouching خمیده بودن اویخته بودن
inhere جبلی بودن ماندگار بودن
abutted مماس بودن مجاور بودن
having مالک بودن ناگزیر بودن
moon سرگردان بودن اواره بودن
abut مماس بودن مجاور بودن
conditionality شرطی بودن مشروط بودن
disagrees مخالف بودن ناسازگار بودن
to be due مقرر بودن [موعد بودن]
consists شامل بودن عبارت بودن از
consisting شامل بودن عبارت بودن از
discord ناجور بودن ناسازگار بودن
disagree مخالف بودن ناسازگار بودن
include شامل بودن متضمن بودن
disagreed مخالف بودن ناسازگار بودن
consist شامل بودن عبارت بودن از
disagreeing مخالف بودن ناسازگار بودن
pend معوق بودن بی تکلیف بودن
stravaig سرگردان بودن بی هدف بودن
agreeing متفق بودن همرای بودن
governs نافذ بودن نافر بودن بر
governed نافذ بودن نافر بودن بر
govern نافذ بودن نافر بودن بر
slouched خمیده بودن اویخته بودن
on guard مراقب بودن نگهبان بودن
agree متفق بودن همرای بودن
consisted شامل بودن عبارت بودن از
pertains مربوط بودن متعلق بودن
appertain مربوط بودن متعلق بودن
abler لایق بودن مناسب بودن
owe مدیون بودن مرهون بودن
want فاقد بودن محتاج بودن
wanted فاقد بودن محتاج بودن
haze گرفته بودن مغموم بودن
resides ساکن بودن مقیم بودن
urgency فوتی بودن اضطراری بودن
ablest لایق بودن مناسب بودن
owes مدیون بودن مرهون بودن
owed مدیون بودن مرهون بودن
pertain مربوط بودن متعلق بودن
pertained مربوط بودن متعلق بودن
appertained مربوط بودن متعلق بودن
precede جلوتر بودن از اسبق بودن بر
precedes جلوتر بودن از اسبق بودن بر
appertaining مربوط بودن متعلق بودن
reside ساکن بودن مقیم بودن
depends مربوط بودن منوط بودن
depended مربوط بودن منوط بودن
depend مربوط بودن منوط بودن
appertains مربوط بودن متعلق بودن
resided ساکن بودن مقیم بودن
Being a junior clerk is a far cry from being a manager . کارمند عادی بودن کجا و رئیس بودن کجا
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
stand بودن واقع بودن
interdepend بهم موکول بودن مربوط بهم بودن
profiteers استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
profiteer استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
intend بر ان بودن
to be بودن
intends بر ان بودن
suffices بس بودن
concentricity بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com