English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (33 milliseconds)
English Persian
limb قطع کردن عضو اندام زبرین
limbs قطع کردن عضو اندام زبرین
Other Matches
mutilating بی اندام کردن
mutilates بی اندام کردن
mutilate بی اندام کردن
amputated قطع اندام کردن
amputating قطع اندام کردن
amputates قطع اندام کردن
amputate قطع اندام کردن
the upper lip لب زبرین
upmost زبرین
uppers زبرین
upper زبرین
to cut a figure عرض اندام یاجلوه کردن
epilimnion اب لایه زبرین
superior colliculus برجستگی زبرین
false pelvis لگن زبرین
slenderize لاغر اندام شدن باریک کردن
ulnar وابسته به زند زبرین
supramaxillary وابسته به ارواره زبرین
epipelagic زیر لایه زبرین
premaxillary واقع در جلو ارواره زبرین
marring ناقص کردن بی اندام کردن
marred ناقص کردن بی اندام کردن
mar ناقص کردن بی اندام کردن
overshot jaw ارواره زبرین هنگامی که ازارواره زیرین جلوترامده است
overbite پیشامدگی دندانهای زبرین نسبت به دندانهای زیرین
mayhen اندام
organs اندام
dismemberment اندام
memberless بی اندام
organ اندام
the unruly اندام سر کش
member اندام
members اندام
organic موثردرساختمان اندام
sense organ اندام حسی
Lilliputian ریزه اندام
prosthesis اندام مصنوعی
golgy tendon organ اندام گلژی
flabellate اندام بادبزنی
end organ اندام انتهایی
well set up خوش اندام
flabelliform اندام بادبزنی
slimming باریک اندام
body-building پرورش اندام
largeof limb درشت اندام
terminal organ اندام پایانی
shapes ریخت اندام
petite ریزه اندام
anthropometry اندام سنجی
phantom limb اندام خیالی
electric organ اندام برقزن
plasticity اندام پذیری
plastisity اندام پذیری
effector اندام مجری
svelte باریک اندام
shape ریخت اندام
slim باریک اندام
slimmed باریک اندام
svelt باریک اندام
slimmest باریک اندام
lithe لاغر اندام
slims باریک اندام
swimming bell اندام شنا
olfactory organ اندام بویایی
organ of corty اندام کورتی
organology اندام شناسی
organography اندام شناسی
body building پرورش اندام
slimpsy باریک اندام
limb اندام زیرین
puny ریزه اندام
f. of uterus اندام رحم
handsome <adj.> خوش اندام
extirpation اندام برداری
extirpation قطع اندام
hemialgia دردنیمه اندام
sense modality اندام حسی
limbs اندام زیرین
overpasses گذرگاه فوقانی گذرگاه زبرین
overpass گذرگاه فوقانی گذرگاه زبرین
wolf hound تازی درشت اندام
hobbies اسب کوچک اندام
tegument جلد پوشش اندام
slighter باریک اندام پست
paidle اندام شنا پرک
mutilated اندام بریده مغلوط
lachrymals اندام های اشک
exairesis برش اندام زیادی
figurine پیکره کوچک اندام
figurines پیکره کوچک اندام
membered دارای .....اندام یا عضو
slight باریک اندام پست
slimsy باریک اندام نحیف
statuettes تندیس ریزه اندام
statuette پیکره کوچک اندام
hobby اسب کوچک اندام
organic اندام دار اساسی
lachrymals اندام های اشکی
slighted باریک اندام پست
slighting باریک اندام پست
slightest باریک اندام پست
handsomeness تناسب اندام مطبوعیت
body-building ورزش زیبایی اندام
statuettes پیکره کوچک اندام
midget ریز اندام ریزه
midgets ریز اندام ریزه
slights باریک اندام پست
body building ورزش زیبایی اندام
statuette تندیس ریزه اندام
dismembered اندام های کسی رابریدن
tortricidae پروانه بید درشت اندام
tortricid پروانه بید درشت اندام
launce سگ ماهی باریک اندام خاردار
dismember اندام های کسی رابریدن
sculpture in miniature پیکر تراشی کوچک اندام
sylphid زن جوان وزیبا وباریک اندام
dismembering اندام های کسی رابریدن
tortrix پروانه بید درشت اندام
dismembers اندام های کسی رابریدن
slim jim شبیه ادم لاغر اندام
malfunction [ اندام یا ماشین و غیره ] درست کار نکردن
tiger moth پروانه درشت اندام ودراز بال
rachis اندام ساقهای یا محوری مهرههای پشت
Give ( get , have ) somebody the shivers . ترس ولرز بر اندام کسی انداختن
scal away ادم بی معنی جانور کوچک اندام یا لاغر
willet مرغ ساحلی درشت اندام شبیه لک لک یا ماهیخوار
mammila اندام یا چیز دیگرکه مانند پستان باشد
saury ماهی باریک اندام ودراز منقار اقیانوس اطلس
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploit استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com