English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
current maturity قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
Other Matches
capital gain منافع حاصل از فروش یاتعویض اقلام دارایی به قیمتی بیش از ارزش دفتری اضافه ارزش سرمایه سرمایه باز یافته
kinked demand curve و اگر فروشنده قیمت کالا راکاهش دهد فروش وی بیشترنخواهد شد زیرا سایرفروشندگان قیمت خود راپائین اورده و از کاهش قیمت تبعیت میکنند .
request for price quotation درخواست مظنه قیمت
rpo تقاضای مظنه قیمت
quotation قیمت جاری مظنه شده سهام اوراق بهادار ...
quotations قیمت جاری مظنه شده سهام اوراق بهادار ...
reserve price قیمت پنهانی [در حراجی های فرش و در بازارهای خارج استفاده می شود یعنی صاحب فرش، یک قیمت حداقل در نظر می گیرد و اگر در مزایده قیمت پیشنهادی از آن پایین تر باشد، از فروش امتناع می کند.]
cost plus pricing تعیین قیمت فروش با افزودن ضریب مخصوص منفعت به قیمت تمام شده
selling price قیمت فروش
sale price قیمت فروش
sopt price قیمت فروش نقدی
fixed selling price قیمت ثابت فروش
total revenue قیمت کل فروش یک کالا
resale price قیمت فروش مجدد
conversion price قیمت تبدیل
spot price قیمت برای فروش فوری
commodity agreement تثبیت مشترک قیمت فروش
mark-downs قیمت کالا را به منظور فروش پایین اوردن
cost of sales قیمت تمام شده کالای فروش رفته
mark-down قیمت کالا را به منظور فروش پایین اوردن
auction sale without reserve فروش به وسیله حراج بدون ذکر قیمت پایه
flea market بازار مخصوص فروش اشیاء ارزان قیمت یادست دوم
flea markets بازار مخصوص فروش اشیاء ارزان قیمت یادست دوم
dumping فروش کالادر کشورهای دیگر با قیمتی پایین تر از قیمت داخلی
cartel توافق رسمی بین فروشندگان یک کالا بمنظورتعیین قیمت و مقدار فروش وکنترل اعضای بازار
cartels توافق رسمی بین فروشندگان یک کالا بمنظورتعیین قیمت و مقدار فروش وکنترل اعضای بازار
convertibility قابلیت تبدیل پول و اسعار ازادی خرید و فروش ارز درممالک مختلف
economizing صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
foreign attachment توقیف دارایی شخص بیگانه یاغائب ازمحل دارایی
In the fullness lf time . به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
pos سیستمی که از ترمینال کامپیوتری در سایت نقط ه فروش برای ارسال الکترونیکی یا کترول مشابه به قیمت گذاری محصول و... استفاده میکند
close price دز خرید وفروش سهام حالتی را گویندکه قیمت خرید و فروش به هم خیلی نزدیک باشد
skimming محصولی را با قیمت بالاعرضه کردن برای اطمینان ازمقاومت ان و متعاقبا" تخفیف تدریجی دادن برای توسعه فروش
point of sale سیستمی که از ترمینال کامپیوتر در نقط ه فروش سایت برای ارسال الکترونیکی یا کنترل ارسال مشابه قیمت گذاری محصول و.. استفاده میشود
woollen draper پشمینه فروش ماهوت فروش شال فروش
he inherited a large fortune دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
quoted price مظنه
quotations مظنه
quotation مظنه
finances رسته دارایی دارایی
financing رسته دارایی دارایی
financed رسته دارایی دارایی
finance رسته دارایی دارایی
quote مظنه دادن
quotes مظنه دادن
quoted مظنه دادن
clerical دفتری
underquote کمتر مظنه دادن
prices rule high مظنه ها بالا است
clerical jobs مشاغل دفتری
book value ارزش دفتری
book value بهای دفتری
white-collar کارمند دفتری
white collar کارمند دفتری
book debts بدهی دفتری
quotes ایراد کردن مظنه دادن
quoted ایراد کردن مظنه دادن
quote ایراد کردن مظنه دادن
clerical test ازمون امور دفتری
on licence پروانه فروش ابجو یا نوشابههای دیگر که در همان جایگاه فروش گسازده شود
pearlies جامه میوه فروش یا سبزی فروش دوره گرد که دکمههای مروارید دارد
current standard cost مقیاس سنجش قیمت کالای تولیدی یا مواد اولیه با قیمت پایه است
unbundled software نرم افزاری که قیمت آن همراه با قیمت قطعه نیست
secretariat هیئت دبیران وکارمندان دفتری
office grapevine سخن چینی [در دفتری یا شرکتی]
secretariats هیئت دبیران وکارمندان دفتری
the desk کار دفتری یا ادبی یاروحانی
clerk کارمند دفتری فروشنده مغازه
clerks کارمند دفتری فروشنده مغازه
wine seller میفروش باده فروش شراب فروش خمار
contango از دفتری به دفتر دیگر انتقال دادن
ship's serviceman مسئول کارهای دفتری وخدماتی ناو
minnesota clerical aptitude test ازمون استعداد امور دفتری مینه سوتا
bank rate مظنه رسمی تنزیل که توسط بانک مرکزی تعیین میشود
sale maximization به حداکثر رسانیدن فروش ماکزیمم فروش
sales force نیروی فروش کارکنان قسمت فروش
hard sell سخت کوشی در فروش فروش مجدانه
underprice قیمت پایین تراز قیمت بازار
I am just a pen – pusher . قلم صد تا یک غاز می زنم (کارهای دفتری یا نگارشی کم درآمد )
novatio non presumiter تبدیل تعهد یا تبدیل مدیون نمیتواند مفروض یا ضمنی باشد
trial attorney وکیلی که تخصص او در دفاع است وکمتر به امور دفتری می رسد
personal assistant فردی که کارهای دفتری و مدیریتی برای فرد دیگری انجام میدهد
value added قیمت یا ارزش افزوده شده قیمت یک محصول در بازاربدون توجه به ارزش مواداولیه یی که در تولید ان به کار رفته است
stock watering سهام تاسیسات گرانقیمتی رابا قیمت اختیاری در بورس فروختن که مالا" به تقلیل قیمت سایر سهام منتهی شود
paasche price index یعنی حاصلضرب قیمت و مقدار پایه بخش برحاصلضرب قیمت و مقدار درسال جاری
list price فهرست قیمت اجناس فهرستی که در ان قیمت اجناس یا اگهی ویاکالاهای تجارتی رانوشته اند
normal price قیمت عادی قیمت معمولی
last price اخرین قیمت حداقل قیمت
shadow price شبه قیمت قیمت ضمنی
quantum valebat در مواقعی که جنسی بدون تعیین قیمت دقیق فروخته و شرط شود که قیمت بر مبنای قاعده فوق بعدا" پرداخت شود
optional claiming race مسابقهای که صاحب اسب ازادی در فروش یا خودداری از فروش اسب دارد
foreign military sales فروش نظامی خارجی فروش مواد و تجهیزات فروش مواد و تجهیزات نظامی به خارجیان
transiguration تبدیل صورت تبدیل هیئت
conversion scale مقیاس تبدیل ضریب تبدیل
restitution تبدیل مختصات نقاط از عکس یا نقشهای به نقشه دیگر تبدیل مختصات
spiral of wages and prices حرکت تسلسلی مزدها و قیمت ها مارپیچ مزدها و قیمت ها
furrier خز فروش پوست فروش
furriers خز فروش پوست فروش
assembler اسمبلی که برنامه به زبان اسمبلی را در دو مرحله به کد ماشین تبدیل میکند. ابتدا آدرسهای ابتدایی ذخیره می شوند و در مرحله دوم آن را به آدرس مطلق تبدیل می کنند
tacit collusion حالتی که قیمت کالاهای دو کمپانی رقیب دران واحد بالا رود حتی درحالتی که چنین تبانی یی عملا" صورت نگرفته باشددادگاه ممکن است با توجه به قرینه بالا رفتن قیمت اقدامات بازدارنده را با قائل شدن به وجود ان معمول دارد
sales promotion افزایش فروش از راه تبلیغات افزایش فروش
binary to octal conversion تبدیل دودوئی به مبنای 8 تبدیل دودوئی به هشت هشتی
binary to hexadecimal conversion تبدیل دودوئی به مبنای 61 تبدیل دودوئی به شانزده شانزدهی
holding دارایی
pursing دارایی
purses دارایی
estate دارایی
property دارایی
estates دارایی
wealth دارایی
fortunes دارایی
fortune دارایی
asset دارایی
means دارایی
possession دارایی
pursed دارایی
portfolio دارایی
finances دارایی
finance دارایی
financing دارایی
purse دارایی
financed دارایی
portfolios دارایی
installation property دارایی قسمت
fortunes دارایی ثروت
equities دارایی شرکاء
intendant پیشکار دارایی
personalty دارایی شخصی
to take an inventory of صورت دارایی
thing اسباب دارایی
equity دارایی شرکاء
assets مایملک دارایی
the furniture of ones pocket دارایی جیب
money bag دارایی دولت
property tax مالیات دارایی
temporality دارایی دینوی
personal chattels دارایی منقول
inventory دفتر دارایی
current assets دارایی جاری
liabilities and assets بدهی و دارایی
ministry of f. وزارت دارایی
personal state دارایی منقول
fortune دارایی ثروت
private property دارایی شخصی
Chancellor of the Exchequer وزیر دارایی
finance officer افسر دارایی
finance office اداره دارایی
current asset دارایی جاری
weals ثروت دارایی
hab داشتن دارایی
assets and equities دارایی ودیون
weal ثروت دارایی
Chancellors of the Exchequer وزیر دارایی
finance ministry وزارت دارایی
circulating asset دارایی در گردش
circulating asset دارایی جاری
financial agency اداره دارایی
cham cell or of the e. وزیر دارایی
hereditament دارایی غیرمنقول
capital goods دارایی ثابت
possession دارایی متصرفات
occasioned موقع
period موقع
premature بی موقع
at the precise moment در سر موقع
occasion موقع
periods موقع
ill-timed بی موقع
when در موقع
siting موقع
occasioning موقع
nails به موقع
seasonably به موقع
term موقع
termed موقع
terming موقع
nailed به موقع
unseasonable بی موقع بی جا
unseasonably بی موقع بی جا
occasions موقع
behind time بی موقع
nail به موقع
inopportunely بی موقع
inapposite بی موقع
at an unearthy hour بی موقع
marginal cost pricing قیمت گذاری بر مبنای هزینه نهائی قیمت معادل هزینه نهائی
financed قسمت مالی یا دارایی
paraphernal وابسته به دارایی شخصی زن
finances قسمت مالی یا دارایی
draw up inventory تنظیم صورت دارایی
personal property دارایی شخصی منقول
finance قسمت مالی یا دارایی
to come into a property دارایی را بدست اوردن
personal chattels دارایی شخصی منقول
financing قسمت مالی یا دارایی
private property دارایی شخصی بلامعارض
capital account حساب دارایی وسرمایه
holding دراختیار داشتن دارایی
property book دفتر دارایی یکان
jointure دارایی مشترک زن و شوهر
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com