Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 214 (3 milliseconds)
English
Persian
require
لازم داشتن
required
لازم داشتن
requires
لازم داشتن
requiring
لازم داشتن
Search result with all words
want
خواستن لازم داشتن
wanted
خواستن لازم داشتن
need
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
needed
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
needing
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
require
نیاز داشتن لازم بودن
required
نیاز داشتن لازم بودن
requires
نیاز داشتن لازم بودن
requiring
نیاز داشتن لازم بودن
ineligibly
بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب
Other Matches
d , top concept
تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
execution
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
bindings
لازم الاجرا لازم
binding
لازم الاجرا لازم
second best theory
نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
long
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longs
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
to keep up
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
differ
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
mean
مقصود داشتن هدف داشتن
hope
انتظار داشتن ارزو داشتن
meanest
مقصود داشتن هدف داشتن
differed
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
meaner
مقصود داشتن هدف داشتن
hoping
انتظار داشتن ارزو داشتن
hopes
انتظار داشتن ارزو داشتن
hoped
انتظار داشتن ارزو داشتن
abhorred
بیم داشتن از ترس داشتن از
proffers
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffering
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffered
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffer
تقدیم داشتن عرضه داشتن
reside
اقامت داشتن مسکن داشتن
resided
اقامت داشتن مسکن داشتن
resides
اقامت داشتن مسکن داشتن
to have by heart
ازحفظ داشتن درسینه داشتن
differing
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
abhorring
بیم داشتن از ترس داشتن از
differs
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
cost
قیمت داشتن ارزش داشتن
abhors
بیم داشتن از ترس داشتن از
upkeep
بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
irrevocable
لازم
intransitive
لازم
incident
لازم
incidental
لازم
incumbent
لازم با
requirement
لازم
incumbents
لازم با
incidents
لازم
obbligato
لازم
needful
لازم
preequisite
لازم
obligatory
لازم
necessitous
لازم
necessary
لازم
necessary conditions
شرایط لازم
it needs not
لازم نیست
it is unnecessary
لازم نیست
necessary and sufficient
لازم و کافی
i thought it necessary to
لازم دانستم که
due
لازم مقرر
not binding
غیر لازم
superserviceable
بیش از حد لازم
revocable
غیر لازم
time frames
مدت لازم
bindings
لازم الاجرا
postulate
لازم دانستن
postulated
لازم دانستن
hectic
دارای تب لازم
postulates
لازم دانستن
postulating
لازم دانستن
binding
لازم الاجرا
irrevocable contract
عقد لازم
intransitively
بطور لازم
quantum libet or placet
باندازه لازم
needn't
لازم نیست
to d. the need of
لازم ندانستن
to become a necessity
لازم شدن
hard and fast
لازم الاجراء
need
لازم بودن
enforceable
لازم الاجرا
needed
لازم بودن
integral part
جزء لازم
requirements
شرایط لازم
indispensable
لازم الاجرا
correlative
لازم وملزوم
correlative
لازم و ملزوم
needing
لازم بودن
qualifications
شرایط لازم
induced drag
پسای لازم
ine horse
فاقداسباب لازم
the needful
کار لازم
intransitive
فعل لازم
required
لازم دانستن
imperatives
لازم الاجرا
requisite
شرط لازم
requires
لازم دانستن
interdependent
لازم و ملزوم
inalienable
<adj.>
لازم الاجرا
requisitions
شرط لازم
makings
شرایط لازم
prerequisites
شرط لازم
the needful
اقدام لازم
absolute
<adj.>
لازم الاجرا
unalterable
<adj.>
لازم الاجرا
prerequisite
شرط لازم
require
لازم دانستن
imperative
لازم الاجرا
requisitioned
شرط لازم
optimum
درجه لازم
folderol
غیر لازم
indispensable
<adj.>
لازم الاجرا
time frame
مدت لازم
assets
مواد لازم
inevitable
<adj.>
لازم الاجرا
requiring
لازم دانستن
sine qua non
شرط لازم
unalienable
<adj.>
لازم الاجرا
requisition
شرط لازم
requisitioning
شرط لازم
quantum libet or placet
بمقداری که لازم است
it is necessary for him to go
لازم است برود
it askes for attention
توجه لازم دارد
irrevocable
لازم بائن بلاعزل
raptatorial
لازم برای شکار
qualified
دارای شرایط لازم
sine qua non
امر لازم لاینفک
necessary condition
شرط لازم
[ریاضی]
bounden duty
وفیفه واجب یا لازم
you need not fear
لازم نیست بترسید
unwanted
آنچه لازم نیست
unqualified
فاقد شرایط لازم
enforceable document
سند لازم الاجرا
ineligibility
فقدان شرایط لازم
needlessly
بطور غیر لازم
it is required that
لازم یا مقر ر است که
raptatory
لازم برای شکار
it needs to be done carefully
اینکارتوجه لازم دارد
needle point to say
لازم نیست بشمابگویم که
provisions
وسایل لازم توشه ها
ineligible
فاقد شرایط لازم
you are required to
لازم است شما
To make the necessary arrangements.
ترتیبات لازم را دادن
hurdle rate of return
نرخ بازده لازم
correlative with each other
لازم و ملزوم یکدیگر
possessing the necessary qualifications
واجد شرایط لازم
supplies
مواد وتجهیزات لازم
hydration water
اب لازم برای ابش
if need be
اگر لازم باشد
cut the mustard
<idiom>
به حد استاندارد لازم رسیدن
avaiiability
شرط یا صفت لازم
if necessary
اگر لازم باشد
disqualified
فاقد شرایط لازم دانستن
duly
حسب الوفیفه بقدر لازم
quorum
اکثریت لازم برای مذاکرات
Is my presence absolutely necessary?
آیا حضور من لازم است؟
disqualifies
فاقد شرایط لازم دانستن
pocket judgment
سند قطعی لازم الاجرا
It needs to be said that ...
لازم هست که گفته بشه که ...
magic number
امتیاز لازم برای قهرمانی
mantling
مواد لازم برای پوشش
pre condition
شرط لازم الاجرای قبلی
provision
اذوقه تدارکات وسایل لازم
disqualifying
فاقد شرایط لازم دانستن
self execuiting
دارای ماده لازم الاجرا
A human being should have humanity .
<proverb>
آدمى را آدمیت لازم است .
disqualify
فاقد شرایط لازم دانستن
draw weight
نیروی لازم برای کشیدن زه
fall due
لازم التادیه شدن دین
I'll need a plot of land .
یک قطعه زمین لازم دارم
do the necessary
اقدام لازم بعمل اورید
inseparable preposition
حرف اضافه لازم یا جدانشدنی
wanted clerks
دبیر یا نویسنده لازم است
climate for growth
شرایط لازم برای رشد
products
ول مواد لازم برای تولید یک محصول
product
ول مواد لازم برای تولید یک محصول
check out time
زمان لازم برای ازمایش یک وسیله
operate
کل زمان لازم برای انجام یک کار
legislation
مجلس مقننه قانون لازم الاجرا
undercool
خیلی کمتر از میزان لازم سردکردن
barrier material
مواد لازم برای ساختن موانع
light is necessary to life
روشنایی برای زندگی لازم است
access time
زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر
Reforms are needed in various directions.
تغییراتی ؟ رجهات گوناگون لازم است
check out time
زمان لازم برای تخلیه محل
precaution
درنظرگرفتن احتیاط و جنبههای تامینی لازم
precautions
درنظرگرفتن احتیاط و جنبههای تامینی لازم
decision tree
اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
undermanned
دارای نفرات کمتر از میزان لازم
operates
کل زمان لازم برای انجام یک کار
operated
کل زمان لازم برای انجام یک کار
i paid his d. wages
مزد او را انچه لازم بود دادم
lead a dog's life
<idiom>
زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
long for
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
to have something in reserve
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
nuptias non concubitus , sedconsensus ,
قصدنکاح لازم است نه فقط با هم زندگی کردن
adding
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
radar mile
زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
proceed time
زمان لازم برای معرفی به پایگاه جدید
adds
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
engineered performance
زمان لازم برای اتمام یک واحد از کار
housekeeping
امور لازم برای نگهداری سیستم کامپیوتری
developments
زمان لازم برای توسعه محصول جدید
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com