English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (117 milliseconds)
English Persian
thoughtless لاقید ناشی از بی فکری
Other Matches
psychomotor ناشی از حرکات عضلانی دراثر عمل فکری
dialectic البته باتفاوتهایی که ناشی از روش فکری خاص هر یک بود به کار می بردند
jaunty لاقید
unconcerned لاقید
devil may care لاقید
indfferent لاقید
glib لاقید
indifferent لاقید
disregardful لاقید بی قید
tortious liability ضمان ناشی از شبه جرم مسئوولیت ناشی از خطای مدنی
low cycle fatigue خستگی ناشی از لرزشهایی بافرکانس کم ناشی از تغییرسرعت دوران دستگاه
happy go lucky برحسب تصادف لاقید
shrug your shoulders <idiom> نشانه بی علاقه [لاقید] یا نا آگاه بودن [اصطلاح]
indifferentist کسیکه بموضوع عای دینی لاقید است و بشناختن حق ازباطل اهمیتی نمیدهد
look ahead جمع کننده سریع که وجود رقم نقلی ناشی از جمع را پیش بینی میکند. و تاخیر ناشی از آن را حذف میکند
incogitance بی فکری
excogitative فکری
mental فکری
incogitancy بی فکری
irreflection بی فکری
inconsiderateness بی فکری
notional فکری
intellectuals فکری
intellectual فکری
cerebral فکری
braininess فکری
conceptual فکری
reflectional فکری
dyslogia گفتارپریشی فکری
provincialism کوته فکری
brain work کار فکری
notions ادراک فکری
caprices تمایل فکری
notion ادراک فکری
ideational shield سپر فکری
caprice تمایل فکری
indoctrination تلقین فکری
obsession وسواس فکری
reflective فکری بازتابی
captivity گفتاری فکری
enlightenment روشن فکری
perspectives جنبه فکری
obsessions وسواس فکری
head work کار فکری
prudery کوته فکری
obsessive rumination نشخوار فکری
perspicuity روش فکری
provinciality کوته فکری
sentience زندگی فکری
visualization تجسم فکری
mechanical غیر فکری
fanaticism کوته فکری
narrow minddedness کوتع فکری
ideological war جنگ فکری
heartsease اسایش فکری
perspective جنبه فکری
mental work کار فکری
infantilism of thought کوته فکری
intellectual capital سرمایه فکری
insularism کوته فکری
ideo motor فکری- حرکتی
psychopathy اختلالات فکری وروانی
He is an inconderate person . آدم بی فکری است
that is a good idea خوب فکری است
habiliment جامه استعداد فکری
he thought out a plan فکری بنظرش رسید
absolute آزاد از قیود فکری
equanimity تعادل فکری انصاف
brainstorms اشفتگی فکری موقتی
brainstorm اشفتگی فکری موقتی
intellectualize بصورت فکری در اوردن
ideo motor act عمل فکری- حرکتی
obsessive compulsive state حالت وسواس فکری- عملی
She's quite a back number. <idiom> او [زن] آدم کهنه فکری است.
pixilated دارای عدم تعادل فکری
sympathetically ازروی همدردی یا هم فکری غمخوارانه
(have a) bee in one's bonnet <idiom> فکری که مکررا به ذهن میآید
To dismiss something from ones thoughtl . فکری را از سر خود بیرون کردن
morons فرد فاقد رشد فکری
sympathizer طرفدار همفکر پشتیبان فکری
sympathizers طرفدار همفکر پشتیبان فکری
A penny for your thoughts . Whats exactly on your mind ? به چی؟ فکر می کنی ؟چرا در فکری ؟
moron فرد فاقد رشد فکری
to be i. with an idea فکری در کسی تاثیر نمودن
sympathisers طرفدار همفکر پشتیبان فکری
obsessive compupsive disorer روان رنجوری وسواسی فکری- عملی
masterminds دارای نبوغ فکری ابداع کردن
mastermind دارای نبوغ فکری ابداع کردن
ideology روش فکری فرد یا طبقه خاص
ideologies روش فکری فرد یا طبقه خاص
masterminding دارای نبوغ فکری ابداع کردن
masterminded دارای نبوغ فکری ابداع کردن
tabula rasa مرحله فرضی فکری خالی ازافکاروتخیلات
idological parties احزاب دارای روش فکری خاص
radicalism اجتماعی موجود سا سیستم فکری افراطی
He is most suitable for brain work . خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
Marxism روش فکری کارل مارکس فیلسوف المانی
Mentally retarded children. کودکان عقب افتاده ( از لحاظ رشد فکری )
orthopsychiatry تداوی روحی اختلالات فکری وروحی اطفال
psychokinesis عملیات جنون امیز در اثراختلالات فکری وروانی
churns بافعالیت فکری چیزی بوجود اوردن کره سازی
churned بافعالیت فکری چیزی بوجود اوردن کره سازی
churn بافعالیت فکری چیزی بوجود اوردن کره سازی
aeolist انسانی غلط انداز که ادعای روشن فکری دارد
radicalism روش فکری مبنی بر اصلاح طلبی و تحول خواهی
cult هوس وجنون برای تقلید از رسم یاطرز فکری
cults هوس وجنون برای تقلید از رسم یاطرز فکری
To work on someone کسی را پختن [از نظر فکری وذهنی آماده کردن]
stalinism سیستم فکری مارکسیسم به نحوی که استالین ان را تعبیر و تفسیرکرده است
evolutionism روش فکری کسانی که در جمیع امورمعتقد به سیر تکاملی هستند
feel out <idiom> صحبت یا انجام باشخص به صورتیکه متوجه بشوی که چه فکری میکند
parochialism محدودیت فکری و دلبستگی به انجام کارهای محلی و ناحیهای محدود
trotskism سیستم فکری تروتسکی همکار لنین که به وسیله استالین از روسیه طرد شد
egalitaire روش فکری است که طرفدارمساوات ابناء بشر در جمیع شئون میباشد
outside agency شخصی که مجاز نیست درزمین گلف به بازیگر کمک فکری کند
prepossess تحت تاثیرعقیده یامسلکی قرار دادن قبلا تبعیض فکری داشتن
idealism روش فکری کسانی که معتقدندسیاست باید تابع ایده الهای انسانی باشد
escapism هر روش فکری که متضمن عزلت و گوشه گیری و فرار از فعالیتهای اجتماعی باشد
poomse نتیجه حرکت فکری ارادی باتوجه به ایستادن سرعت شتاب و نیروی اولیه
ideology روش فکری وسیاسی و اجتماعی واقتصادی خاص با کلیه نظریات و هدفها و مسائل مربوط به ان
objectivism روش فکری که مبتنی بر اصالت حقایقی است که به وسیله درک حسی استنباط میشود
ideologies روش فکری وسیاسی و اجتماعی واقتصادی خاص با کلیه نظریات و هدفها و مسائل مربوط به ان
rationalism سیستم فکری که عقل و استدلال عقلی را مقدم بر هر چیز جهت کشف حقیقت می داند
erastianism سیستم فکری که وجود هرنوع منشاء الهی و اسمانی رابرای سلطنت و کلیسا نفی میکند
ideologies بحث و گفتگو در موردافکار و عقاید فکری که ابتدا"ابراز شده و نتیجه مسائل قبلی نباشد
ideology بحث و گفتگو در موردافکار و عقاید فکری که ابتدا"ابراز شده و نتیجه مسائل قبلی نباشد
commitment board هیئت بررسی وضع پرسنل شرکت کننده در رزم کمیته تشخیص سلامت فکری افرادجنگی
Due to ناشی از
result ناشی
resulted ناشی
even tual ناشی
mala filde ناشی
muffs ناشی
muffed ناشی
resulting ناشی
muff ناشی
skill less ناشی
muffing ناشی
dilettanti ناشی
amateurish ناشی
descended ناشی
therefrom ناشی از ان
maladroit ناشی
due ناشی از
dilettantes ناشی
dilettante ناشی
skilless ناشی
ill- ناشی
ill ناشی
emergent ناشی
resultant ناشی
on account of somebody [something] ناشی از
ills ناشی
gauche ناشی کج
guttural ناشی از گلو
adipic ناشی ازچربی
novice ادم ناشی
novices ادم ناشی
issue ناشی شدن
issues ناشی شدن
stingy ناشی از خست
irritative ناشی از تحریک
issued ناشی شدن
as green as grass <idiom> کم تجربه و ناشی
sequent منتج ناشی
rises ناشی شدن
abnerval ناشی از عصب
rises ناشی شدن از
jackleg ناشی نادرست
gaucherie ناشی گری
gremie بی تجربه و ناشی
rise ناشی شدن
rise ناشی شدن از
due to an accident ناشی از یک حادثه
dittographic ناشی ازتکراراشتباهی
rhapsodical ناشی از احساسات
privative ناشی از محرومیت
premune ناشی از جلوگیری
negligent ناشی از بی مبالاتی
hypostatic ناشی از ته نشینی
toxic ناشی از زهراگینی
tisy ناشی از مستی
emanates ناشی شدن
unperfect ناشی نابلد
variorum ناشی ازچندمنبع
emanated ناشی شدن
awkward بی لطافت ناشی
unskil ناشی بی مهارت
emanate ناشی شدن
internal ناشی ازدرون
emanating ناشی شدن
unfortunate ناشی ازبدبختی
awkwardness ناشی گری
awkward age سن خامکار [ناشی]
flow ناشی شدن فلو
occupation authorities اقتدارات ناشی از اشغال
ebb current جریان ناشی از افت اب
comes رخ دادن ناشی شدن
kinetic energy نیروی ناشی ازحرکت
occupation disease امراض ناشی از کار
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com