Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
principal moment of inertia
لنگر اصلی ماند
Other Matches
principal axis of inertia
محور اصلی ماند
sheet anchors
لنگر اصلی ناو
sheet anchor
لنگر اصلی ناو
principal moment of inertia
لنگر اصلی لختی
aweigh
تازه لنگر برداشته دارای لنگر اویزان
anchor watch
گروه نگهبانی لنگر نگهبان لنگر
anchor in sight
لنگر بالاست لنگر را دیدم
capstan
میله گردان گردونه دوار لنگر قرقره دوار لنگر
VL local bus
مین کنترل مستقیم از طریق باس اصلی روی پردازنده اصلی و برقراری ارسال داده خیلی سریع بین حافظه اصلی و کارت جانبی بدون استفاده از پردازنده
VL bus
مین کنترل مستقیم از طریق باس اصلی روی پردازنده اصلی و برقراری ارسال داده خیلی سریع بین حافظه اصلی و کارت جانبی بدون استفاده از پردازنده
remanence
پس ماند
residues
پس ماند
residue
پس ماند
inertia
ماند
residual magnetism
مغناطیس پس ماند
storing
می باقی می ماند
it was left unfinished
ناتمام ماند
magnetic inertia
پس ماند مغناطیسی
inertial force
نیروی ماند
he did not open his lips
خاموش ماند
that borders upon madness
اینکاربدیوانگی می ماند
Water staing (long ) in one place becomes putrid .
<proverb>
آب که یک جا ماند مى گندد.
store
می باقی می ماند
moment of inertia
گشتاور ماند
angular mass
گشتاور ماند
[فیزیک]
rotational inertia
گشتاور ماند
[فیزیک]
mass
جرم ماند
[فیزیک]
proper mass
جرم ماند
[فیزیک]
invariant mass
جرم ماند
[فیزیک]
intrinsic mass
جرم ماند
[فیزیک]
it was snowed under
زیر برف ماند
She wI'll survive . She wI'll pull through.
زنده خواهد ماند
She was left out in the cold . she was left high and dry .
سرش بی کلاه ماند
rest mass
جرم ماند
[فیزیک]
He wisely stayed at home .
عقل کردودرمنزل ماند
I couldnt (failed to) get that long- cherished wish.
داغش به دلم ماند
master data file
پرونده مشخصات اصلی امادنظامی پروند خصوصیات اصلی اماد
mastered
سیستم با کامپیوتر کنترل اصلی و یک فرعی که از اصلی دستور می گیرد
master
سیستم با کامپیوتر کنترل اصلی و یک فرعی که از اصلی دستور می گیرد
masters
سیستم با کامپیوتر کنترل اصلی و یک فرعی که از اصلی دستور می گیرد
acciaccatura
نت سریعی که نیم پرده کوتاه تر ازنت اصلی است وقبل از نت اصلی نواخته میشود
displacement hull
قسمتی از بدنه قایق که در اب می ماند
impulses
پالسی که زمان کوتاهی می ماند
impulse
پالسی که زمان کوتاهی می ماند
The would left a mark.
جای زخم باقی ماند
much sugar was left
قند زیادی باقی ماند
It left a good taste in my mouth .
مزه اش توی دهانم ماند
residual
آنچه در پشت سر باقی می ماند
on board
که در تخته اصلی یا PCB اصلی قرار دارد
disclosing
یات چیزی که باید مخفی می ماند
pratincole
سکجور مرغ باران که به پرستو می ماند
discloses
یات چیزی که باید مخفی می ماند
The snow doesn't stay on the ground.
[The snow doesn't stick.]
[American English]
,
[The snow doesn't settle.]
[British English]
برف روی زمین نمی ماند.
The judge remained an honest man all his life .
قاضی تمام عمرش درستکار ماند
She wI'll never realize this wish.
این آرزو بدلش خواهد ماند
That way, it stays in suspension.
به این صورت معلق باقی می ماند.
dead wood
میلههای افتاده بولینگ که درجا می ماند
duration
مدت زمانی که چیزی سالم می ماند
impulsive
آنچه برای زمان کوتاهی می ماند
disclose
یات چیزی که باید مخفی می ماند
baby split
وضعی که میلههای 2 و 7 یا3 و 01 بولینگ باقی می ماند
A full purse never lacks friends..
<proverb>
یک کیسه پر هرکز بدون رفیق نمى ماند .
generations
کپی اصلی تصویر اصلی یا متن
stapling
جزء اصلی هر چیزی قلم اصلی
initial reserves
ذخایر اصلی احتیاط اولیه یا اصلی
prototypic
وابسته به طرح اصلی یا نمونه اصلی
main guard
نیروی جلودار اصلی حفاظ اصلی
prototypal
وابسته به طرح اصلی یا نمونه اصلی
generation
کپی اصلی تصویر اصلی یا متن
first generation computer
کپی اصلی تصویر یا متن اصلی
staple
جزء اصلی هر چیزی قلم اصلی
stapled
جزء اصلی هر چیزی قلم اصلی
sea echelon
بخشی از ناوهای هجومی که در عملیات اب خاکی در دریاباقی می ماند
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class.
اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
knuckle sprue
استخوانهای ریخته گری-فولادی که در داخل کانالهاباقی می ماند
to gloze over one's words
سخنان کسی رابدانگونه تاویل کردن که عیب ان پوشیده ماند
hypothecate
در CL به معاملاتی اطلاق میشود که ضمن ان وثیقه دین در اختیارمدیون باقی می ماند
This is an elusive word .
این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
I dont quite remembered to post (mail)your letter.
کاملا" بخاطرم ماند ( یادم نرفت ) که نامه تان را پست کنم
fairness
شرایطی که تا اجرای هر عمل درخواستی در سیستم در یک محدوده زمان باقی می ماند
mainstays
مهار اصلی که از نوک شاه دگل تا پای دگل جلو امتداد دارد تکیه گاه اصلی
mainstay
مهار اصلی که از نوک شاه دگل تا پای دگل جلو امتداد دارد تکیه گاه اصلی
anastylosis
[واژه ای برای ساختار دوباره سازی ساختمان با مواد اصلی و بر طبق سیستم ساختار اصلی]
base camp
پایگاه اصلی کمپ اصلی
base unit
یکای اصلی واحد اصلی
fundamental unit
یکای اصلی واحد اصلی
master file
فایل اصلی پرونده اصلی
expansion slots
شکاف ها یا فضاهای خالی درون کامپیوتر اصلی برای اتصال تخته مدارهای کوچک به تخته مدار اصلی بکار می روند
switching
خط و مدار ارتباطی که در صورت نیاز ایجاد میشود و تا زمان لازم باقی می ماند
inputted
دستور زبان برنامه نویسی که منتظر ورود داده می ماند از پورت یا صفحه کلید
input
دستور زبان برنامه نویسی که منتظر ورود داده می ماند از پورت یا صفحه کلید
mattering
بخش اصلی متن روی صفحه که متن یا خط اصلی قرار می گیرد
mattered
بخش اصلی متن روی صفحه که متن یا خط اصلی قرار می گیرد
matters
بخش اصلی متن روی صفحه که متن یا خط اصلی قرار می گیرد
matter
بخش اصلی متن روی صفحه که متن یا خط اصلی قرار می گیرد
DIMM
سیستم مرتب کردن قط عات حافظه RAM در دوطرف کارت کوچک که قابل درج روی تخته اصلی کامپیوتر است تا حافظه اصلی بروز شود
steady state
مدار یا وسیله یا برنامهای که در وضعیتی می ماند که هیچ عملی انجام نمیدهد ولی ورودی می پذیرد و..
external
که به کامپیوتر اصلی وصل است . 2-هر وسیلهای که ارتباطات بین کامپیوتر و خودش را ممکن می سازد ولی مستقیماگ توسط کامپیوتر اصلی پردازش نمیشود
externals
که به کامپیوتر اصلی وصل است . 2-هر وسیلهای که ارتباطات بین کامپیوتر و خودش را ممکن می سازد ولی مستقیماگ توسط کامپیوتر اصلی پردازش نمیشود
elegant
یک برنامه با کمترین مقدارحافظه اصلی طراحی یک برنامه کارا که با کم کردن تعداد دستورالعملهای بکاربرده شده برای انجام کارهای گوناگون از حداقل ممکن حافظه اصلی استفاده کند
moment
لنگر
anchoring
: لنگر
prickly a
لنگر
swinge
لنگر
makefast
لنگر
anchor
لنگر
anchor
: لنگر
brake weight
لنگر
moments
لنگر
weight
لنگر
anchors
: لنگر
anchoring
لنگر
anchors
لنگر
stockless anchor
لنگر
FEP
پردازنده بین منبع ورودی و کامپیوتر اصلی که کار آن این است که داده دریافتی را پیش پردازش کند تا بار کاری کامپیوتر اصلی را کم کند
moored
لنگر انداختن
flywheels
چرخ لنگر
flywheel
چرخ لنگر
moor
لنگر انداختن
moors
لنگر انداختن
anchored
لنگر انداخته
stocked
میله لنگر
stock
میله لنگر
fluke
قلاب لنگر
anchoring
لنگر انداختن
fluke
ناخن لنگر
flukes
قلاب لنگر
flukes
ناخن لنگر
anchoring
: لنگر انداختن
anchoring
لنگر کشتی .
anchor
لنگر بلوک
anchor
لنگر انداختن
anchoring
لنگر بلوک
anchors
لنگر کشتی .
cats
اویختن لنگر
cat
اویختن لنگر
torque
لنگر پیچشی
grappling irons
لنگر چهارشاخه
grappling irons
لنگر قایق
grappling iron
لنگر چهارشاخه
grappling iron
لنگر قایق
anchor
لنگر کشتی .
anchors
لنگر بلوک
anchors
لنگر انداختن
anchors
: لنگر انداختن
anchor
: لنگر انداختن
fixed end moment
لنگر گیرداری
maximum moment
لنگر بیشینه
moment equation
معادله لنگر
moment of inertia
لنگر جبر
moment of resistence
لنگر مقاوم
resisting moment
لنگر مقاوم
mooring buoy
بویه لنگر
overturning moment
لنگر واژگونی
maximum moment
حداکثر لنگر
killick
لنگر سبک
flexural moment
لنگر خمشی
fly wheel
چرخ لنگر
foul anchor
لنگر گیرکرده
hawse pipe
چشمی لنگر
hawse pipe
چشمه لنگر
ice anchor
لنگر یخی
jews harp
حلقه لنگر
kedge anchor
لنگر پاشنه
patent anchor
لنگر بی بازو
patent anchor
نوعی لنگر
recoilless
بدون لنگر
stream anchor
لنگر ضد جریان اب
swivel piece
مدور لنگر
turning moment
لنگر واژگونی
weigh anchor
لنگر کشیدن
sash cord
طناب لنگر
statical moment
لنگر ایستایی
statical moment
لنگر سطحی
restraining moment
لنگر گیرداری
riding anchor
لنگر نگهدارنده
riding anchor
لنگر اولی
sea anchor
لنگر کشتی
sea anchor
لنگر چتری
sea anchor
لنگر دریا
shank
بازوی لنگر
shank
ساق لنگر
fisherman's bend
گره لنگر
anchorage
لنگر انداختن
anchor bolt
پیچ لنگر
anchor buoy
بویه لنگر
anchor cable
کابل لنگر
anchor cable
طناب لنگر
anchor detail
بیگاری لنگر
anchor detail
تیم لنگر
anchor dues
هزینههای لنگر
anchor in sight
لنگر رویت شد
anchor ball
گوی لنگر
anchor at short stay
لنگر بلند
anchorages
لنگر انداختن
wharf
لنگر انداختن
wharfs
لنگر انداختن
wharves
لنگر انداختن
underfoot
لنگر زیر پا
tier
زنجیر لنگر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com