English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
myelin sheath ماده سفید چربی که غلاف بعضی اعصاب رامیپوشاند
Other Matches
white matter ماده سفید
quercetin ماده رنگی کریسیتین [این رنگینه زرد از پوست درختان و بعضی سبزیجات استخراج می شود ولی طول عمر زیادی ندارد.]
lanolin لانولین [ماده چربی موجود در سطح الیاف پشم که در صورت شسته نشدن حالت انعطاف پذیری و درخشندگی به فرش های پشمی می بخشد.]
kaolin خاک رس سفید رنگ که ماده اصلی متشکله ان سیلیکات الومینیم هیدراته است
dye-stuff ماده رنگی در رنگرزی الیاف [این رنگینه ها یا بصورت سنتی از مواد طبیعی مانند اکثر گیاهان و بعضی حیوانات و یا از مواد شیمیایی تهیه می شوند]
lipoma تومر خوش خیم چربی غده چربی
fat soluble قابل حل در چربی محلول در حلالهای چربی
watermark علامت چاپ سفید در متن کاغذ سفید چاپ سفید یا سایه دار کردن
watermarks علامت چاپ سفید در متن کاغذ سفید چاپ سفید یا سایه دار کردن
codpiece روکش یا کیسهای که دکمههای جلو شلوار و برجستگی آلت مردانه رامیپوشاند
codpieces روکش یا کیسهای که دکمههای جلو شلوار و برجستگی آلت مردانه رامیپوشاند
degreasing پاک کردن مواد روغنی به وسیله ضد چربی کم کردن چربی
fatter چربی چربی دار
fattest چربی چربی دار
fat چربی چربی دار
fats چربی چربی دار
leukon عناصر سفید خون وسلولهای سازنده انها دودمان سفید خون
thermite ماده مخصوص جوش کاری و ماده اتشزای داخل گلولههای اتشزا
antiset ماده ضدغلیظ شدن و بستن مواد ماده سیال کننده
photoresist ماده شیمیایی ای که در اثر اعمال نور به یک ماده مقاومت و محکم تبدیل میشود
materialism فلسفه اصالت ماده اعتقاد به اینکه انچه وجود دارد ماده است
white with blue stripes سفید با خطهای ابی سفید باراه راه ابی
platina پلاتین یا طلای سفید طبیعی برنگ طلای سفید
dopes معرف یک ماده شیمیایی خاص به یک ماده
female connector دوشاخه ماده متصل کننده ماده
coolants ماده سرماساز ماده خنک کننده
gunk ماده کثیف و چسبناک ماده چرب
coolant ماده سرماساز ماده خنک کننده
dope معرف یک ماده شیمیایی خاص به یک ماده
nervation رگ و پی اعصاب
neurasthenia ضعف اعصاب
neurosurgery جراحی اعصاب
neuralgia درد اعصاب
neurosyphilis سیفلیس اعصاب
neurotomy تشریح اعصاب
peripheral nerves اعصاب پیرامونی
neurotoxic مخدر اعصاب
taste nerves اعصاب چشایی
somatic nerves اعصاب تنی
neurophysiology فیزیولوژی اعصاب
neuropharmacology داروشناسی اعصاب
neuremia اختلال اعصاب
nervous prostration ضعف اعصاب
nervous prostration کسالت اعصاب
neurosis اختلال اعصاب
neuroses اختلال اعصاب
neurility وفیفه اعصاب
neurochemistry شیمی اعصاب
nerve gas گاز اعصاب
sensory nerves اعصاب حساسه
neuropathist پزشک اعصاب
nerve gases گاز اعصاب
war of nerves جنگ اعصاب
neurologist ویژه گر اعصاب
neurologist متخصص اعصاب
vasomotor اعصاب محرک رگها
neuroanatomy کالبد شناسی اعصاب
neuropsychiatrist پزشک اعصاب و روان
neuropathologist اسیب شناس اعصاب
neurodynamic substances مواد پویاساز اعصاب
let down one's hair <idiom> تمدد اعصاب کردن
nerve wrack خسته کننده اعصاب
analeptics داروهای محرک اعصاب
nervous prostration سستی پی خستگی اعصاب
vasomotor nerves اعصاب محرک رگها
neural وابسته به سلسله اعصاب
to stretch oneself تمد د اعصاب کردن
nerve racking خسته کننده اعصاب
reticulum بافت نگاهدارنده اعصاب
nerve-racking خسته کننده اعصاب
neurovegetative system دستگاه اعصاب نباتی
some بعضی
cretain بعضی
divers بعضی
several بعضی
neurasthenic دچار خستگی یاضعف اعصاب
You're a pain in the neck! اعصاب آدم را خورد می کنی!
nervous عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
to blow out one's brains اعصاب کسی را خورد کردن
pain in the neck آدم [چیز] اعصاب خورد کن
leukocyte گویچه سفید خون گلبول سفید خون
pigment ماده رنگی ماده ملونه
pigments ماده رنگی ماده ملونه
fuels ماده انرژی زا ماده کارساز
fuelling ماده انرژی زا ماده کارساز
fuelled ماده انرژی زا ماده کارساز
fuel ماده انرژی زا ماده کارساز
fueled ماده انرژی زا ماده کارساز
sometimes بعضی مواقع
frequently [quite often] <adv.> بعضی ازاوقات
once in a while <adv.> بعضی ازاوقات
sometimes بعضی اوقات
allegedly بنابگفتهء بعضی
occasionally <adv.> بعضی ازاوقات
alleged بنابگفتهء بعضی
pull oneself together بر اعصاب خود تسلط پیدا کردن
neuration بخش پی یا اعصاب درتن عصب بندی
This drug excites the nerves. این دارو اعصاب را تحریک می کند
piezoelectric ارتباط در بعضی موادکریستالی
The nerves can only take so much . اعصاب می توانند فقط تا حدی تحمل بکنند .
Some children are afraid of the dark. بعضی بچه ها از تاریکی می ترسند.
bell-conopy [سقف بعضی از ناقوسها با سنتوری]
cutin پوشش خارجی بعضی گیاهان
end bulb انتهای اعصاب در پوست یا مخاط که به ان endcopuscle نیز می گویند
casing غلاف
shields غلاف
case غلاف
cots غلاف
cases غلاف
barrel غلاف
shield غلاف
boosters غلاف
pods غلاف
pod غلاف
booster غلاف
legumen غلاف
bushing غلاف
sheathed غلاف
sheaths غلاف
sheathe غلاف
sleeves غلاف
sleeve غلاف
sheathes غلاف
calyx غلاف گل
chape ته غلاف
bush غلاف
bushes غلاف
sheath غلاف
pericarp غلاف
seedvessel غلاف
case ment غلاف
scabbard غلاف
sheathing غلاف
cot غلاف
barrels غلاف
casings غلاف
scabbards غلاف
theca غلاف
glume غلاف
hookup تجمع بعضی چیزها برای منظورخاصی
nurse a grudge <idiom> احساس تنفر از بعضی مردم را داشتن
chitin جسم استخوانی درپوشش بعضی جانوران
megaspore هاگدان بزرگ وغیرجنسی بعضی سرخسها
proconsul افسر دارای بعضی اختیارات کنسولی
case غلاف پرچم
thecal غلاف دار
thecate غلاف دار
peasecod غلاف نخود
podded غلاف دار
sheaths غلاف کردن
unsheathe از غلاف در اوردن
case مورد غلاف
cases غلاف پرچم
cases مورد غلاف
sheath غلاف کردن
coleoptera غلاف پران
sheathes غلاف کردن
internal shield غلاف داخلی
scabbard غلاف شمشیر
scabbard غلاف سرنیزه
scabbards غلاف شمشیر
scabbards غلاف سرنیزه
glumiferous غلاف اور
glumaceous غلاف دار
flower cup غلاف کاسه گل
copper sheath غلاف مسی
husks غلاف یا کاسه گل
ensheathe غلاف کردن
sheathe غلاف کردن
invaginate غلاف کردن
invagination غلاف شدگی
slides غلاف متحرک
leads غلاف هادی
lead غلاف هادی
armoring غلاف دار
bean pod غلاف باقلا
myelin sheath غلاف میلین
husk غلاف یا کاسه گل
sheathed غلاف کردن
aiming post sleeve غلاف شاخص
slide غلاف متحرک
vagina غلاف مهبلی
vaginas غلاف مهبلی
adiposeness or diposity چربی
oils چربی
oil چربی
oiling چربی
grease چربی
creaminess چربی
greasily با چربی
oiliness چربی
greasing چربی
greased چربی
greasiness چربی
meager بی چربی
lubricous چربی
meagre بی چربی
lipide چربی
lipid چربی
myelin چربی پی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com