English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
symmetry substance ماده متقارن
Other Matches
thermite ماده مخصوص جوش کاری و ماده اتشزای داخل گلولههای اتشزا
antiset ماده ضدغلیظ شدن و بستن مواد ماده سیال کننده
photoresist ماده شیمیایی ای که در اثر اعمال نور به یک ماده مقاومت و محکم تبدیل میشود
materialism فلسفه اصالت ماده اعتقاد به اینکه انچه وجود دارد ماده است
simultaneous متقارن
symmetrical متقارن
concurrent متقارن
symmetrization متقارن
palindrome متقارن
palindromes متقارن
symmetric متقارن
isochronal متقارن
isochronous متقارن
homolographic متقارن
gunk ماده کثیف و چسبناک ماده چرب
female connector دوشاخه ماده متصل کننده ماده
coolants ماده سرماساز ماده خنک کننده
dope معرف یک ماده شیمیایی خاص به یک ماده
coolant ماده سرماساز ماده خنک کننده
dopes معرف یک ماده شیمیایی خاص به یک ماده
zygomorphic متقارن الطرفین
bilateral متقارن الطرفین
axisymmetric متقارن محوری
times متقارن ساختن
axially symmetric متقارن محوری
symmetry top فرفرهای متقارن
time متقارن ساختن
timed متقارن ساختن
centrosymmetric متقارن مرکزی
syzygy جفت متقارن
polarised متقارن کردن
polarises متقارن کردن
polarising متقارن کردن
summetrical defence دفاع متقارن
polarize متقارن کردن
symmetric هم اندازه متقارن
symmetric list لیست متقارن
symmetric matrix ماتریس متقارن
polarizes متقارن کردن
polarizing متقارن کردن
symmetrical system جریان متقارن
symmetrize متقارن ساختن
symmetry stretching کشش متقارن
symmetry vibration ارتعاش متقارن
symmetrical distribution توزیع متقارن
equilateral ازدوطرف متقارن
turkish knot گره متقارن
asymmetrical غیر متقارن
symmetry double bond پیوند دوگانه متقارن
allocheiria جابجایی بساوشی متقارن
allochiria جابجایی بساوشی متقارن
holohedral دارای بلورهای متقارن
balanced transmission line سیم انتقال متقارن
symmetrical pawn structure ساختمان پیادهای متقارن
isocline دارای شیب متقارن ومساوی
anisometric دارای قسمتهای غیر متقارن
rhombus wing بالی با سطح مقطع متقارن
homocercal دارای دم قرینه متقارن الذنب
radiosymmetrical دارای اضلاع یا شعاعهای متقارن
symmetrical alternating quantity کمیت متناوب متقارن نامتوازن
subcordate بشکل قلب غیر متقارن
fuels ماده انرژی زا ماده کارساز
fueled ماده انرژی زا ماده کارساز
fuelled ماده انرژی زا ماده کارساز
fuel ماده انرژی زا ماده کارساز
fuelling ماده انرژی زا ماده کارساز
pigments ماده رنگی ماده ملونه
pigment ماده رنگی ماده ملونه
counter vailing power تقارن دو نیروی اقتصادی نیروهای متقارن
polar دارای قطب مغناطیسی یا الکتریکی متقارن
Gulli motife [نوعی گل و بته متقارن در فرش های ترکمن]
cypher [حروف بزرگ الفبا در طرح های متقارن]
warping پیچاندن بالها بصورت متقارن برای بدست اوردن پایداری عرضی و قابل کنترل
gynandromorph جانور نر و ماده هم نر و هم ماده
endless knots طرح گره بدون انتها [که حالتی از پیچش نخ را بصورت متقارن و ستاره ای شکل به نگاره می بخشد.]
anti- ماده کائوچویی خاص برای عبور بار الکتریکی ایستا به یک زمین الکتریکی . یک اپراتور ماده را پیش از کنترل اعضای الکترونیکی حساس که ممکن است در اثر الکتریسیته ساکن آسیب ببیند کنترل میکند
oogamete سلول جنسی ماده یاخته جنسی ماده
rosette border حاشیه گل و بوته [اینگونه حاشیه ها هم بوصرت کاملا متقارن با استفاده از گل های باز شده بزرگ و کوچک و هم بصورت پیچشی قسمت حاشیه را تزئین می کند.]
proportion متناسب کردن متقارن کردن
proportions متناسب کردن متقارن کردن
synesthesia احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
bitches سگ ماده
bitching سگ ماده
matter ماده
monoclinous نر و ماده
provision ماده
bitched سگ ماده
bitch سگ ماده
abscess ماده
stipulation ماده
mattered ماده
stuff ماده
clauses ماده
abscesses ماده
foamed meterid ماده کف
mattering ماده
catch for door bolt ماده
agent ماده
agents ماده
stuffs ماده
anti matter ضد ماده
article ماده
articles ماده
stuffed ماده
antimatter ضد ماده
nanny goats بز ماده
matters ماده
substance ماده
nany بز ماده
substances ماده
nanny goat بز ماده
metal ماده
clause ماده
metals ماده
female ماده
stuffless بی ماده
material ماده
items ماده
item ماده
materials ماده
Herati pattern طرح هراتی [در این طرح گل ها در قالب شکل لوزی خود را نشان داده و تمامی متن فرش را در بر می گیرند. برگ ها از چهارسو به سمت خارج امتداد داده شده و با لوزی های مجاور خود متقارن می شوند.]
dope ماده مخدر
vermicide ماده کرم کش
dopes ماده مخدر
urea ماده پیشاب
roe گوزن ماده
abhesive ماده ضد چسبندگی
toxic substance ماده سمی
constituent ماده متشکله
constituents ماده متشکله
vixen روباه ماده
vixens روباه ماده
trinitrotoluen ماده منفجره تی ان تی
abiotic substance ماده بیجان
test item ماده ازمون
anticorrosive paint ماده ضد زنگ
antiset ماده ضد ته نشین
atropine ماده اتروپین
basophil ماده قلیادوست
basophile ماده قلیادوست
pesticide ماده ضدافت
the female sex جنس ماده یا زن
thermite ماده ترمیت
toxic agent ماده سمی
acceptor ماده پذیرا
addition agent ماده افزودنی
aetna material ماده اتنا
active material ماده موثر
allelopathic substance ماده دورساز
tongue and groove joint اتصال نر و ماده
thermate ماده ترمیت
bituminous matter ماده قیری
white matter ماده سفید
abrasive ماده ساینده
abrasive ماده سایا
abrasives ماده ساینده
abrasives ماده سایا
substance ماده اصلی
antimatter پاد ماده
psychoactive agent ماده روانگردان
doe گوزن ماده
vomitus ماده قی شده
doe خرگوش ماده
precursor پیش ماده
vomitus ماده مستفرغه
refractory material ماده دیرگداز
substances ماده اصلی
stripping agent ماده رنگ بر
precursors پیش ماده
tellurian matter ماده زمینی
gynandrous نر و ماده دو جنسی
res شی ء بخصوص ماده
inoculant ماده تلقیحی
replealed article ماده منسوخه
refrigerant ماده سردکننده
inspection clause ماده نظارت
refractory material ماده نسوز
reeve یلوه ماده
red lead ماده ضدزنگ
immaterialist منکر ماده
hyades اشتران ماده
sexed بطورمشخص نر یا ماده
gynophore ماده بر برچه بر
hen bird مرغ ماده
hen bird پرنده ماده
hen parrot طوطی ماده
hen pheasant قرقاول ماده
hen sparrow گنجشک ماده
heparin ماده چندقندی
high explosive ماده منفجره
she deer گوزن ماده
insulant ماده عایق
insulating material ماده عایق
pyrogen ماده تب اور
malkin ماده دیو
mattery ماده مانند
parasiticide ماده انگل کش
mineral material ماده کانی
mineral material ماده معدنی
molded plastics ماده پرسی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com