Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (42 milliseconds)
English
Persian
To whitewash . To do a perfunctory job. To do a patch - up of work.
ماست مالی کردن
Search result with all words
whitewash
سفید کاری کردن ماست مالی کردن
To deliberately fudge the issue . To gloss it over .
موضوعی را ماست مالی کردن
Other Matches
snow job
ماست مالی
be your own worst enemy
<idiom>
از ماست که بر ماست
[کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.]
cere
موم مالی کردن یا روغن مالی کردن
marinade
[ترد کردن و طعم دارکردن گوشت با خیس کردن آن در ماست یا آب لیمو و غیره]
marinate
[ترد کردن و طعم دارکردن گوشت با خیس کردن آن در ماست یا آب لیمو و غیره]
marinates
ترد کردن گوشت با خیس کردن ان در ماست یا اب لیمووغیره
marinating
ترد کردن گوشت با خیس کردن ان در ماست یا اب لیمووغیره
marinated
ترد کردن گوشت با خیس کردن ان در ماست یا اب لیمووغیره
marinate
ترد کردن گوشت با خیس کردن ان در ماست یا اب لیمووغیره
To spilt hair . To make a fine distinction .
مورااز ماست کشیدن ( مو شکافی کردن )
To draw in ones houns . Toback down . To retreat.
ماست ها را کیسه کردن ( عقب نشینی از روی ترس )
fiscal drag
اثر کند کنندگی مالی هنگامیکه سیاست مالی نتواندرشد اقتصادی را حفظ نماید .
financial statement
صورت مالی گزارش مالی
sparge
گل مالی کردن
tar down
بتونه مالی کردن مسدود کردن سوراخها
embrocate
روغن مالی کردن
inuct
روغن مالی کردن
spiel
شیره مالی کردن
anoint
روغن مالی کردن
scrabble
دست مالی کردن
scrabbled
دست مالی کردن
anointing
روغن مالی کردن
felt
نمد مالی کردن
scrabbles
دست مالی کردن
anoints
روغن مالی کردن
scrabbling
دست مالی کردن
roughest
دست مالی کردن
rough
دست مالی کردن
tallow
پیه مالی کردن
anele
تدهین یا روغن مالی کردن
gropes
دست مالی کورمالی کردن
grope
دست مالی کورمالی کردن
groping
دست مالی کورمالی کردن
groped
دست مالی کورمالی کردن
whey
آب ماست
It is ours. It belongs to us.
از آن ماست
lappermilk
ماست
bedstraw
علف ماست
rennet
مایه ماست
yogurt
ماست یوقورت
catchweed
علف ماست
joint grass
علف ماست
cleavers
علف ماست
He is our man .
آدم ماست
goose grass
علف ماست
lady's bedstraw
علف ماست
don't split hairs this much
<idiom>
مو را از ماست نکشید
yogurts
ماست یوقورت
yoghurts
ماست یوقورت
yoghurt
ماست یوقورت
yoghourts
ماست یوقورت
It is to our credit.
باعث روسفیدی ماست
the sky is above us
آسمان بالای سر ماست
his blood beon us
خونش به گردن ماست
sit idly by
<idiom>
عین ماست نشستن
financing
درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
financed
درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
finance
درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
finances
درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
quando acciderint
وقتی مدیرترکه در مقابل غرماء متوفی به دفاع در دست نبودن مالی از متوفی متوسل میشودمحکمه با صدور حکمی باعنوان بالا مقرر می دارد که هر گاه مالی از متوفی بدست اید باید به غرماء داده شود
usufruct
از عین ونمائات مالی استفاده کردن حق عمری و رقبی داشتن
She turned as pale as death .
رنگش مثل ماست سفید شد ( پرید )
You name it , weve got it.
از سفیدی ماست تا سیاهی ذغال را داریم ( همه چیز )
You name it . Everything under the sun .
از سفیدی ماست تا سیاهی ذغال ( از شیر مرغ تا جان آدمیزاد )
This knife is too blunt for words .
این چاقو ماست راهم نمی برد ( خیلی کند است )
our neighbour door
کسیکه خانه اش پهلوی خانه ماست
financing
مالی
financial
مالی
finances
مالی
pecuniary
مالی
financed
مالی
finance
مالی
accounting classification
کد مالی
monetary
مالی
fiscal
مالی
financial plan
برنامه مالی
subsidies
کمکهای مالی
Mali
کشور مالی
fiscally
ازلحاظ مالی
fiscal policy
سیاست مالی
fiscal control
کنترل مالی
financial position
وضعیت مالی
financial relations
روابط مالی
pecuniary penalty
مجازات مالی
financial secretary
مشاور مالی
financial status
وضع مالی
fiscal control
نظارت مالی
financial policy
سیاست مالی
finance house
موسسه مالی
felting
نمد مالی
financial assets
دارائیهای مالی
roughcast
گل مالی شده
financial bill
لایحه مالی
non pecuniary
غیر مالی
financially
از نظر مالی
financier
متخصص مالی
financial capital
سرمایه مالی
financial centers
مراکز مالی
financial circles
محافل مالی
financial crisis
بحران مالی
financial market
بازار مالی
funded
اعتبار مالی
fund
اعتبار مالی
finance markets
بازارهای مالی
finance officer
افسر مالی
financial ability
تمکن مالی
financial adviser
مشاور مالی
financial affairs
امور مالی
waxing
موم مالی
mart
بازار مالی
financial assets
موجودی مالی
financial data
اطلاعات مالی
financial e.
متخصص مالی
fiscal year
دوره مالی
fiscal years
سال مالی
financial period
دوره مالی
fiscal years
دوره مالی
fiscal year
سال مالی
financial expenses
هزینههای مالی
financial feasibility
امکان مالی
financiers
متخصص مالی
financial intermediary
واسطه مالی
financial inventory
ذخایر مالی
financial management
مدیریت مالی
fiscal
سال مالی
financial year
سال مالی
financial years
سال مالی
capital commitment
تعهدات مالی
embrocations
روغن مالی
in low water
در تنگی مالی
padding
لگد مالی
crediting
اعتبار مالی
credited
اعتبار مالی
financial budget
بودجه مالی
credit
اعتبار مالی
embrocation
روغن مالی
sustention
استعانت مالی
chamberlains
نافر مالی
chamberlain
نافر مالی
subsidization
کمک مالی
subvention
کمک مالی
credits
اعتبار مالی
rough usage
دست مالی
judgment debt
محکوم به مالی
illinition
روغن مالی
anointment
پماد مالی
sustentation
استعانت مالی
unction
روغن مالی
self support
استقلال مالی
inunction
روغن مالی
committee of ways and means
کمیسیون مالی
spiel
شیره مالی
slobbery
لجن مالی
subsidy
کمک مالی
taction
دست مالی
compensatory fiscal policy
سیاستهای مالی ترمیمی
restrictive fiscal policy
سیاست مالی انقباضی
contractionary fiscal policy
سیاست مالی انقباضی
financing
قسمت مالی یا دارایی
fiscal
مربوط به مالی یامالیه
financial investment
سرمایه گذاری مالی
financial mission
هئیت مامورین مالی
financial intermediary
موسسه مالی واسطه
financial planning
برنامه ریزی مالی
accountable disbursing officer
افسر ذیحساب مالی
active fiscal policy
سیاست مالی فعال
mud bath
گل مالی تن برای درمان
financial accounts
حساب های مالی
austere fiscal policy
سیاست مالی مضیق
expansionary fiscal policy
سیاست مالی انبساطی
annual financial statement
گزارش مالی سالانه
anointment
روغن مالی تدهین
salvaging
مالی را از خطرنجات دادن
to come into a property
مالی را صاحب شدن
aid package
بسته کمک مالی
tools of fiscal policy
ابزار سیاست مالی
salvage
مالی را از خطرنجات دادن
salvaged
مالی را از خطرنجات دادن
salvages
مالی را از خطرنجات دادن
finance company
شرکت تامین مالی
means test
سنجش استطاعت مالی
financial statement
صورت وضعیت مالی
current income
درامد یک سال مالی
disbursing officer
افسر ذیحساب مالی
functional finance
سیاست مالی اصولی
pure fiscal policy
سیاست مالی خالص
means tests
سنجش استطاعت مالی
discretionary fiscal policy
سیاست مالی اختیاری
corporate treasurer
مدیر امور مالی
finance
قسمت مالی یا دارایی
financed
قسمت مالی یا دارایی
chief financial officer
[CFO]
مدیر امور مالی
finances
قسمت مالی یا دارایی
feel the pinch
<idiom>
در تنگنای مالی قرار گرفتن
deficit financing
اداره امور مالی با کسرموازنه
waxer
کسیکه موم مالی میکند
financial data
اطلاعات مربوط به امور مالی
administrative(financial,legal)process.
جریان اداری (مالی .حقوقی )
financial planning system
سیستم برنامه ریزی مالی
subsidies
مکهای مالی دولت , سوبسید
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com