Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 212 (14 milliseconds)
English
Persian
own
مالک بودن
owned
مالک بودن
owning
مالک بودن
owns
مالک بودن
to hold
مالک بودن
to have
مالک بودن
to possess
مالک بودن
to have possession of
مالک بودن
Search result with all words
have
مالک بودن ناگزیر بودن
having
مالک بودن ناگزیر بودن
to have something
مالک چیزی بودن
to have something at one's disposal
مالک چیزی بودن
Other Matches
dedications
در CL ممکن است این تاسیس به وسیله فعل صریح و رسمی مالک ایجادشود و یا به موجب قانون از برخی از افعال مالک
dedication
در CL ممکن است این تاسیس به وسیله فعل صریح و رسمی مالک ایجادشود و یا به موجب قانون از برخی از افعال مالک
fee tail
تقسیم مالکیت اراضی بین مالک و دیگری به نحوی که نصف ان برای خود مالک ونیم دیگر به منتقل الیه
reputed owner
در CL تاجرورشکسته مالک اعتباری کلیه اموالی که در تصرف داردتلقی میشود ولو اینکه واقعا" مالک انها نباشد و این از نظر حفظ حقوق غرماء است
owners
مالک
angel
مالک
have
مالک
angels
مالک
ownerless
بی مالک
owner of a property
مالک
proprietress
مالک
proprietresses
مالک
owner
مالک
landed
مالک
possessor
مالک
landlords
مالک
possessors
مالک
landlord
مالک
proprietors
مالک
lord
مالک
proprietor
مالک
homeowner
مالک
homeowners
مالک
lords
مالک
having
مالک
householder
مالک خانه
smallholders
خرده مالک
at the owner's risk
بعهده مالک
car owner
مالک اتومبیل
yeomanly
مالک جزء
smallholder
خرده مالک
reputed owner
مالک اعتباری
joint owner
مالک مشاع
holding company
شرکت مالک
apollyon
مالک دوزخ
absentee
مالک غایب
absentees
مالک غایب
seis
مالک شدن
sole owner
مالک منحصر
goodman
خرده مالک
timocracy
مالک سالاری
yeomen
مالک جزء
shipowner
مالک کشتی
yeoman
مالک جزء
ground landlord
مالک عرصه
householders
مالک خانه
freeholder
مالک مطلق
absentee landlord
مالک غایب
yeoman
خرده مالک کشاورز
at owner's risks
ریسک به عهده مالک
yeomen
خرده مالک کشاورز
yeomanly
خرده مالک کشاورز
owner of root or seed
مالک اصله یا حبه
lairds
ملاک خرده مالک
laird
ملاک خرده مالک
deforce
بزورمالی را از مالک گرفتن
esquire
مالک زمین ارباب
fixed stock
مالک انحصاری سهام
tenant at will
متصرف به میل و اراده مالک
tenant by sufference
متصرف با رضایت ضمنی مالک
proprietary
متعلق به ملاک وابسته به مالک
ship's husband
مباشر و مالک نماینده کشتی
benefical owner of an estate
مالک بهره برداریک دارایی
foreclose a mortgage
فک رهن ملکی را از مالک ان سلب کردن
derelict
ترک شده بوسیله مالک یا قیم
at the owner's risk
با قید اینکه هرگونه خسارت بعهده مالک
theft
بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
unearned increment
افزایش بهای ملک در نتیجه اباد شدن محل نه کوشش مالک
holding company
شرکتی که مالک سهام یک یاچند شرکت میباشدودرسیاست انان مداخله میکند
thefts
بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
unearned icremrnt
افزایش بهای ملک در نتیجه اباد شدن محل نه کوشش مالک
fee tail
تقسیم تناصفی اراضی از طرف مالک ملک موقوف یا حبس شده
tenant by sufference
مالک معترض اونشود و تصرفش ادامه پیداکند این عنوان به او اطلاق میشود
ejectment
باز پس گرفتن زمین غصبی ازغاصب بعلاوه کلیه خسارات وارده به مالک اصلی
escheat
در CLاراضیی را گویند که پس ازفوت مالک به علت عدم وجودوراث قانونی به مالکیت دولت درمی اید
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
estate at will
در CLواگذاری ملکی است که به کسی به عنوان اجاره با قیداین شرط که مستاجر عین مستاجره را به میل مالک اداره کند
belongs
مال کسی بودن وابسته بودن
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
lurking
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belonged
مال کسی بودن وابسته بودن
reasonableness
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
lurked
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to look out
اماده بودن گوش بزنگ بودن
lurks
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
validity of the credit
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
look out
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
to be in a habit
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
To be on top of ones job .
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
belong
مال کسی بودن وابسته بودن
lurk
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
hire purchase
کرایه چیزی به این ترتیب که کرایه کننده با پرداخت یک عده اقساط مالک ان شی بشود
supercargo
نماینده مالک محمولات کشتی که با کشتی به سفر می رود
equitable estate
در CL مرتهن بالقوه مالک عین مرهونه میشود و بعلاوه تاسیسی وجوددارد که به موجب ان می توان حق از گرو دراوردن ملک را از راهن سلب کرد
usura maritima
دادن وام با بهره سنگین به مالک کشتی که در صورت سالم برگشتن کشتی قابل وصول است
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
haze
گرفته بودن مغموم بودن
stravaig
سرگردان بودن بی هدف بودن
to stand for
نامزد بودن هواخواه بودن
includes
شامل بودن متضمن بودن
governs
نافذ بودن نافر بودن بر
include
شامل بودن متضمن بودن
abutted
مماس بودن مجاور بودن
discord
ناجور بودن ناسازگار بودن
stravage
سرگردان بودن بی هدف بودن
pertain
مربوط بودن متعلق بودن
pertained
مربوط بودن متعلق بودن
govern
نافذ بودن نافر بودن بر
agree
متفق بودن همرای بودن
conditionality
شرطی بودن مشروط بودن
agrees
متفق بودن همرای بودن
look for
منتظر بودن درجستجو بودن
precedes
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
governed
نافذ بودن نافر بودن بر
precede
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
depend
مربوط بودن منوط بودن
pertains
مربوط بودن متعلق بودن
depended
مربوط بودن منوط بودن
depends
مربوط بودن منوط بودن
agreeing
متفق بودن همرای بودن
appertaining
مربوط بودن متعلق بودن
disagreed
مخالف بودن ناسازگار بودن
to be due
مقرر بودن
[موعد بودن]
owe
مدیون بودن مرهون بودن
disagreeing
مخالف بودن ناسازگار بودن
appertains
مربوط بودن متعلق بودن
appertain
مربوط بودن متعلق بودن
disagrees
مخالف بودن ناسازگار بودن
inhere
جبلی بودن ماندگار بودن
want
فاقد بودن محتاج بودن
wanted
فاقد بودن محتاج بودن
pend
معوق بودن بی تکلیف بودن
appertained
مربوط بودن متعلق بودن
ablest
لایق بودن مناسب بودن
moons
سرگردان بودن اواره بودن
abler
لایق بودن مناسب بودن
resided
ساکن بودن مقیم بودن
owed
مدیون بودن مرهون بودن
consists
شامل بودن عبارت بودن از
consisting
شامل بودن عبارت بودن از
abut
مماس بودن مجاور بودن
owes
مدیون بودن مرهون بودن
consisted
شامل بودن عبارت بودن از
urgency
فوتی بودن اضطراری بودن
resides
ساکن بودن مقیم بودن
consist
شامل بودن عبارت بودن از
abuts
مماس بودن مجاور بودن
on guard
مراقب بودن نگهبان بودن
disagree
مخالف بودن ناسازگار بودن
reside
ساکن بودن مقیم بودن
slouch
خمیده بودن اویخته بودن
slouched
خمیده بودن اویخته بودن
slouches
خمیده بودن اویخته بودن
slouching
خمیده بودن اویخته بودن
moon
سرگردان بودن اواره بودن
use and occupation
عنوان دعوی که مالک علیه مستاجری که پس از انقضاء مدت اجاره ازملک استیفاء منفعت کردن به منظور مطالبه اجرت المثل این انتفاع و تصرف اقامه میکند
inherits
مالک شدن جانشین شدن
inheriting
مالک شدن جانشین شدن
inherit
مالک شدن جانشین شدن
Being a junior clerk is a far cry from being a manager .
کارمند عادی بودن کجا و رئیس بودن کجا
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
stand
بودن واقع بودن
interdepend
بهم موکول بودن مربوط بهم بودن
profiteer
استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
profiteers
استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
consecutiveness
پی در پی بودن
To be all adrift.
سر در گم بودن
judders
لق بودن
put one's cards on the table
<idiom>
رک بودن
juddering
لق بودن
suffice
بس بودن
incompactness
ول بودن
wobbled
لق بودن
juddered
لق بودن
to be
بودن
suffices
بس بودن
concentricity
بودن
sufficing
بس بودن
sufficed
بس بودن
To be in two minds about something . To be undecided. To waver and vacI'llate.
دو دل بودن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com