English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7 milliseconds)
English Persian
pollution tax مالیات بخاطر الودگی
Other Matches
background level الودگی متن الودگی زمینه
air pollution monitoring مراقبت دائمی الودگی هوا فرابینی الودگی هوا
ability to pay principle of taxation اصل توانائی پرداخت مالیات برپایه این اصل مالیات بایدمتناسب با توانائی پرداخت مالیات دهنده وضع شود
incidence of taxation تحمل کننده نهایی مالیات کسی که بار اصلی مالیات رابه دوش می کشد
advalorem tax مالیات بر مبنای ارزش مالیات براساس قیمت کالا
remission of taxes صرف نظر از گرفتن مالیات گذشت از مالیات
excise مالیات کالاهای داخلی مالیات غیرمستقیم
excise tax مالیات برفروش مالیات غیر مستقیم
assessment ممیزی مالیات وضع مالیات
assessments ممیزی مالیات وضع مالیات
tax evasion عدم پرداخت مالیات بصورت غیر قانونی فرار از پرداخت مالیات
nonneutralities of income taxation خنثی نبودن مالیات بر درامد بی طرف نبودن مالیات بردرامد
stained الودگی
stains الودگی
pisolitic الودگی
pollution الودگی
impurity الودگی
staining الودگی
stain الودگی
infections الودگی
sullied الودگی
sullies الودگی
contamination الودگی ش م ر
sully الودگی
sullying الودگی
infection الودگی
muddiness گل الودگی
contamination الودگی
filthiness الودگی
water pollution الودگی اب
filth الودگی
alloy الودگی
soilage الودگی
smeariness الودگی
alloys الودگی
purulence الودگی
contramination الودگی
levy اخذ مالیات مالیات
levied مالیات بندی مالیات
taxation مالیات بندی مالیات
levy مالیات بندی مالیات
levied اخذ مالیات مالیات
levying مالیات بندی مالیات
levies مالیات بندی مالیات
levying اخذ مالیات مالیات
levies اخذ مالیات مالیات
unspotted بدون الودگی
thermal pollution الودگی گرمایی
somnolence خواب الودگی
air contamination الودگی هوا
drowsihead خواب الودگی
air pollution الودگی هوا
abatement کاهش الودگی
decontamination رفع الودگی
pediculosis الودگی به شپش
radioactive contamination الودگی پرتوزایی
agricultural pollution الودگی کشاورزی
physiological pollution الودگی فیزیولوژیک
pisolite سنگ الودگی
critical pollution الودگی بحرانی
abatement الودگی کاهی
purulency ریم الودگی
radioactive contamination الودگی رادیواکتیوی
moise pollution الودگی نویزی
bacterization الودگی بمیکرب
noise pollution الودگی صدا
biological pollution الودگی زیستی
mysophobia الودگی هراسی
chemical pollution الودگی شیمیایی
drowsiness خواب الودگی
decontaminating از الودگی مبرا کردن
air pollution index نمایه الودگی هوا
decontaminates از الودگی مبرا کردن
decontaminate از الودگی مبرا کردن
cleaning station پست رفع الودگی ش م ر
decontaminated از الودگی مبرا کردن
crankcase mist detector اشکارساز الودگی روغن
contamination control کنترل الودگی منطقه
air pollution index شاخص الودگی هوا
air pollution episode رویداد الودگی هوا
phthiriasis الودگی به شپش یا شپشک
regressive income tax مالیات بر درامد کاهنده مالیات بر درامد نزولی
squalor درهم وبرهمی وکثافت الودگی
decontaminated رفع الودگی ضد عفونی کردن
trend الودگی لوزه وحلق وگلوباسیل
decontaminating رفع الودگی ضد عفونی کردن
trends الودگی لوزه وحلق وگلوباسیل
decontaminate رفع الودگی ضد عفونی کردن
decontaminates رفع الودگی ضد عفونی کردن
smutch اثر ویا نشان الودگی
trichinosis الودگی باتریشین یا کرم گوشت خوک
narcosis حالت بی حسی وخواب الودگی بی حالی
bleaching materiel پودر شستشو برای رفع الودگی عوامل شیمیایی
danc solution نوعی محلول شیمیایی برای رفع الودگی عوامل تاول زا
through بخاطر
producers burden of tax بار مالیات تولید کنندگان سهم تولید کنندگان از مالیات
memorized بخاطر سپردن
memorize بخاطر سپردن
memorizing بخاطر سپردن
memorises بخاطر سپردن
memorised بخاطر سپردن
memorizes بخاطر سپردن
learn by rote بخاطر سپردن
call to mind بخاطر اوردن
memorise [British] بخاطر سپردن
pro برای بخاطر
pro- برای بخاطر
learn by heart بخاطر سپردن
to call to remembrance بخاطر اوردن
consequently <adv.> بخاطر همین
in his own name بخاطر خودش
only فقط بخاطر
therefore <adv.> بخاطر همین
as a result of this <adv.> بخاطر همین
for that reason <adv.> بخاطر همین
as a consequence <adv.> بخاطر همین
in this way <adv.> بخاطر همین
whereby <adv.> بخاطر همین
thus [therefore] <adv.> بخاطر همین
as a result <adv.> بخاطر همین
by implication <adv.> بخاطر همین
in consequence <adv.> بخاطر همین
in this manner <adv.> بخاطر همین
in this wise <adv.> بخاطر همین
in this vein <adv.> بخاطر همین
hence <adv.> بخاطر همین
memorising بخاطر سپردن
in so far <adv.> بخاطر همین
to have in remembrance بخاطر داشتن
insofar <adv.> بخاطر همین
in this sense <adv.> بخاطر همین
for this reason <adv.> بخاطر همین
in this respect <adv.> بخاطر همین
thru بخاطر بواسطه
for good's sake بخاطر خدا
by impl <adv.> بخاطر همین
wherefore بچه دلیل بخاطر چه
because of [for] medical reasons بخاطر دلایل پزشکی
To memorize something. To commit somthing to memory. چیزی را بخاطر سپردن
a guilty conscience [about] وجدان با گناه [بخاطر]
wet filter فیلتری که در ان فیلمی ازمایع که روی سطح المنت قرارگرفته مانع از عبور ذرات و و الودگی میشود
He helped me for my fathers sake. بخاطر پدرم به من کمک کنید
hold a grudge <idiom> کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
To memorize. to learn by heart. حفظ کردن ( بخاطر سپردن )
wanted [for] [کسی را قانونی] خواستن [بخاطر]
he had need remember بایستی بخاطر داشته باشید
remembered یاد اوردن بخاطر داشتن
to fear [for] ترس داشتن [بخاطر یا برای]
anxiously [about] or [for] <adv.> بطورنگران [مشتاقانه ] [بخاطر] یا [برای]
remember یاد اوردن بخاطر داشتن
notations بخاطر سپاری حاشیه نویسی
to act in somebody's name بخاطر کسی عمل کردن
remembers یاد اوردن بخاطر داشتن
call up شیپور احضار بخاطر اوردن
foy سوری که بخاطر مسافرت میدهند
notation بخاطر سپاری حاشیه نویسی
call-up شیپور احضار بخاطر اوردن
call-ups شیپور احضار بخاطر اوردن
buddy system شناگران بخاطر ایمنی دو نفره کردن
They are famed for their courage. بخاطر شجاعت وجسارتشان شهرت دارند
She married for love ,not for money . بخاطر عشق ازدواج کردنه پول
take something into account <idiom> بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
to execute somebody for something کسی را بخاطر چیزی اعدام کردن
wooler جانوری که بخاطر پشمش پرورش مییابد
to be out of action [because of injury] غیر فعال شدن [بخاطر آسیب] [ورزش]
misremember غلط واشتباه بخاطر اوردن فراموش کردن
to send things flying [بخاطر ضربه] به اطراف در هوا پراکنده شدن
to beg of somebody دست به دامن کسی شدن [بخاطر چیزی]
to beg somebody for something دست به دامن کسی شدن [بخاطر چیزی]
to be tied up in something دست کسی بند بودن [بخاطر چیزی]
to report to the police خود را به پلیس معرفی کردن [بخاطر خلافی]
to go and lose بخاطر غفلت از دست دادن [اصطلاح روزمره]
rack one's brains <idiom> سخت فکر کردن یاچیزی را بخاطر آوردن
to lose sleep over something [someone] <idiom> بخاطر چیزی [کسی] نگران بودن ا [صطلاح روزمره]
let point امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
Don't get annoyed at this! بخاطر این دلخور نشو ! [اوقاتت تلخ نشود!]
to lose sleep over something [someone] <idiom> بخاطر چیزی [کسی] دلواپس بودن [صطلاح روزمره]
set down معلق ساختن سوارکار یا راننده ارابه بخاطر خطا
area of military significant fallout منطقه الودگی شدید به موادرادیواکتیو منطقه ریزش شدیداتمی
Many thanks for the sympathy shown to us [on the passing of our father] . خیلی سپاسگذارم برای همدردی شما [بخاطر فوت پدرمان] .
narcolepsy حالت خواب الودگی ومیل شدیدبه خواب
latchkey child [کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
He was killed when his parachute malfunctioned. بخاطر اینکه چترش کار نکرد [عیب فنی داشت] او [مرد] کشته شد.
He bought them expensive presents, out of guilt. او [مرد] بخاطر احساس گناهش برای آنها هدیه گران بها خرید.
to boondoggle [American English] پول و وقت تلف کردن [برای پروژه ای با سرمایه دولت بخاطر انگیزه سیاسی]
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
latchkey kid [colloquial] [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
I worked ten hours a day this week and my boss bit my head off for not doing my share of the work! من این هفته روزی ده ساعت کار کردم، اما رئیسم بخاطر کم کاری توبیخم کرد!
Scot مالیات
taxes مالیات
impost مالیات
sess مالیات
tithing مالیات ده یک
gabelle مالیات
gabel مالیات
cess مالیات
tax مالیات
taxation مالیات
taxed مالیات
pediculosis الودگی به شپشک شپشک داشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com