Dictiornary-Farsi | مامور ابلاغ | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 204 (10 milliseconds)

English	Persian
communicant	مامور ابلاغ
communicants	مامور ابلاغ


Search result with all words

process server	مامور ابلاغ برگهای قانونی
pursuivant	مامور ابلاغ یا اخطاریه
Other Matches

constructive notice	ابلاغ اختیاری در CL ابلاغی که به وکیل شخص بشود قانونی یااعتباری نامیده میشود و درمقابل ان " ابلاغ رسمی یاواقعی " قرار دارد و ان ابلاغی است که به خود شخص بشود
rading party	قسمت مامور تک در عملیات کمین دسته مامور شبیخون
delegating	مامور فرستاده مامور کردن
delegates	مامور فرستاده مامور کردن
delegate	مامور فرستاده مامور کردن
delegated	مامور فرستاده مامور کردن
signification	ابلاغ
impartment	ابلاغ
communication	ابلاغ
serviced	ابلاغ
service	ابلاغ
prophecy	ابلاغ
notification	ابلاغ
statement	ابلاغ
statements	ابلاغ
prophecies	ابلاغ
communicant	ابلاغ کننده
imparting	ابلاغ کردن
communication of punishment	ابلاغ تنبیه
substituted service	ابلاغ قانونی
constructive service	ابلاغ قانونی
incommunicable	غیرقابل ابلاغ
impartation	ابلاغ دادن
personal service	ابلاغ شخصی
communication of punishment	ابلاغ مجازات
communicable	قابل ابلاغ
constructive notice	ابلاغ قانونی
advising of credit	ابلاغ اعتبار
impart	ابلاغ کردن
summons	ابلاغ نامه
summonses	ابلاغ نامه
summonsing	ابلاغ نامه
imparted	ابلاغ کردن
imparts	ابلاغ کردن
summonsed	ابلاغ نامه
communicable	ابلاغ کردنی
communicants	ابلاغ کننده
communique	ابلاغ رسمی
incommunicable	غیر قابل ابلاغ
signal	با علامت ابلاغ کردن
advising bank	بانک ابلاغ کننده
impartation of news	رساندن یا ابلاغ خبر
conveyance	وسیله نقلیه ابلاغ
service at domicile	ابلاغ در محل اقامت
signaled	با علامت ابلاغ کردن
conveyances	وسیله نقلیه ابلاغ
signalled	با علامت ابلاغ کردن
to serve a legal p on any one	ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
backtell	ابلاغ دستورات رسیده از رده بالا
revealed religion	مذهبی که بوسیله پیغمبران بمردم ابلاغ شده باشد
cognizance	ابلاغ رسمی حق یا اختیارقانونی برای تعقیب موضوعی از مجاری قضائی
commissioner	مامور
commissioners	مامور
bedel	مامور
functionery	مامور
bedell	مامور
agents	مامور
officers	مامور
agent	مامور
officer	مامور
ranksman	مامور صف
commissionaire	مامور
pursuivant	مامور
functionary	مامور
official	مامور
functionaries	مامور
missionary	مامور
missionaries	مامور
commissionaires	مامور
appointed	مامور
scouts	مامور اکتشاف
defector in place	مامور مخفی
mole	مامور مخفی
scouted	مامور اکتشاف
secret agents	مامور مخفی
assignee	نماینده مامور
attackman	مامور حمله
scout	مامور اکتشاف
investigators	مامور تحقیق
inquisitor	مامور تحقیق
inquisitors	مامور تحقیق
investigator	مامور تحقیق
secret agent	مامور مخفی
sergeant at arms	مامور اجرا
send on duty	مامور کردن
revenuer	مامور مالیاتی
purchasing officer	مامور خرید
diplomatic agent	مامور سیاسی
diplomatic officer	مامور سیاسی
executive bailiff	مامور اجرا
file clerk	مامور بایگانی
pointsman	مامور راهنمائی
he was ordered to europe	او مامور اروپا شد
on sentry	مامور نگهبانی
customs officer	مامور گمرک
customs appraisor	مامور گمرک
bumbailiff	مامور اجرا
police officers	مامور پلیس
envoi	مامور نماینده
police officer	مامور پلیس
waggoner	مامور واگن
typographer	مامور چاپخانه
tollman	مامور نواقل
consular officer	مامور کنسولی
counterspy	مامور ضد جاسوسی
custom assersor	مامور گمرک
lictor	مامور اجرا
bailiff	مامور اجرا
probation officer	مامور نافر
executioners	مامور اعدام
executioner	مامور اعدام
High Commissioners	مامور عالیرتبه
bureaucrat	مامور اداری
probation officers	مامور نافر
bureaucrats	مامور اداری
executor	مامور اجرا
bailiffs	مامور اجرا
auditor	مامور رسیدگی
auditors	مامور رسیدگی
policeman	مامور پلیس
policemen	مامور پلیس
sergeant	مامور اجرا
sergeants	مامور اجرا
hangman	مامور اعدام
hangmen	مامور اعدام
envoys	فرستاده مامور
envoys	مامور نماینده
envoy	فرستاده مامور
envoy	مامور نماینده
appoints	مامور کردن
appoint	مامور کردن
executors	مامور اجرا
censors	مامور سانسور
officers	مامور متصدی
emissary	مامور سری
emissary	مامور مخفی
High Commissioner	مامور عالیرتبه
censor	مامور سانسور
officer	مامور متصدی
emissaries	مامور سری
censoring	مامور سانسور
censored	مامور سانسور
emissaries	مامور مخفی
paymasters	مامور پرداخت
paymaster	مامور پرداخت
tidewaiter	مامور گمرک لب دریا
justiciar	مامور قضایی عالیرتبه
truck master	مامور یا سرپرست چندکامیون
to send upon an e	مامور سفارت کردن
firefighters	مامور اتش نشانی
fireguard	مامور اتش نشانی
fireman	مامور اتش نشانی
he was appointed to inspect it	مامور شد ان را بازرسی کند
fireguards	مامور اتش نشانی
firemen	مامور اتش نشانی
firefighter	مامور اتش نشانی
raiding party	قسمت مامور کمین
dustman	مامور تنظیف خاکروبه بر
relieving officer	مامور اعانه فقرا
press agent	مامور اگهی و تبلیغ
dustmen	مامور تنظیف خاکروبه بر
pontonier	مامور پل موقت سازی
pontoneer	مامور پل موقت سازی
scambler	مدافع مامور مانوربالا
scrutineer	مامور شمارش ارا
fire fighter	مامور اتش نشانی
sergeant at arms	مامور اجرا و انتظامات
master in lunacy	مامور رسیدگی به دیوانگی ها
lord advocate	دادستان کل مامور به اسکاتلند
rading party	قسمت مامور دستبرد
lifeguard	مامور نجات غریق
publican	مامور وصول مالیات
aid man	مامور کمکهای اولیه
catchpole	مامور اخذ مالیات
catchpoll	مامور اخذ مالیات
barrier patrol	گشتی مامور موانع
bailiwick	ناحیه قلمرو مامور
affiliation with the department of defen	مامور به وزارت جنگ
publicans	مامور وصول مالیات
apparitor	چاووش مامور اجراء
commissioning	حق العمل مامور شدن
officers	مامور کارمند اداری
commissions	حق العمل مامور شدن
lifeguards	مامور نجات غریق
commission	حق العمل مامور شدن
officer	مامور کارمند اداری
remembrancer	مامور وصول مطالبات سلطنتی
tipstaff	مامور مسئول زندانیان دردادگاه
to p a soldier to duty	سربازی را به پاسگاهی مامور کردن
safeguard	مامور حفافت پرسنل و یا اموال
reeve	حاکم عرف مامور اجرا
raiding party	قسمت مامور دستبرد یا تاخت
Is there a parking attendant?	آیا مامور پارکینگ هست؟
Esteemed commissioner!	مامور عالی رتبه محترم!
safeguarded	مامور حفافت پرسنل و یا اموال
smokechaser	مامور اتش نشانی جنگل
safeguards	مامور حفافت پرسنل و یا اموال
task element	قسمت مامور اجرای عملیات
water bailiffs	مامور جلوگیری از صید غیرمجاز
safeguarding	مامور حفافت پرسنل و یا اموال