Dictiornary-Farsi | مامور ابلاغ یا اخطاریه | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (17 milliseconds)

English	Persian
pursuivant	مامور ابلاغ یا اخطاریه


Other Matches

communicant	مامور ابلاغ
communicants	مامور ابلاغ
process server	مامور ابلاغ برگهای قانونی
constructive notice	ابلاغ اختیاری در CL ابلاغی که به وکیل شخص بشود قانونی یااعتباری نامیده میشود و درمقابل ان " ابلاغ رسمی یاواقعی " قرار دارد و ان ابلاغی است که به خود شخص بشود
legal writ	اخطاریه
written notice	اخطاریه
legal notice	اخطاریه
admonish	اخطاریه
rading party	قسمت مامور تک در عملیات کمین دسته مامور شبیخون
warnings	اخطاریه دادگاه
warning	اخطاریه دادگاه
short notice	اخطاریه با ضرب الاجل کوتاه
delegating	مامور فرستاده مامور کردن
delegated	مامور فرستاده مامور کردن
delegate	مامور فرستاده مامور کردن
delegates	مامور فرستاده مامور کردن
prophecies	ابلاغ
impartment	ابلاغ
prophecy	ابلاغ
service	ابلاغ
signification	ابلاغ
communication	ابلاغ
statement	ابلاغ
statements	ابلاغ
notification	ابلاغ
serviced	ابلاغ
personal service	ابلاغ شخصی
constructive service	ابلاغ قانونی
impart	ابلاغ کردن
imparted	ابلاغ کردن
summonsed	ابلاغ نامه
summons	ابلاغ نامه
advising of credit	ابلاغ اعتبار
communicable	ابلاغ کردنی
communicable	قابل ابلاغ
communication of punishment	ابلاغ مجازات
communication of punishment	ابلاغ تنبیه
constructive notice	ابلاغ قانونی
impartation	ابلاغ دادن
communicants	ابلاغ کننده
communicant	ابلاغ کننده
incommunicable	غیرقابل ابلاغ
communique	ابلاغ رسمی
imparts	ابلاغ کردن
imparting	ابلاغ کردن
summonsing	ابلاغ نامه
summonses	ابلاغ نامه
substituted service	ابلاغ قانونی
service at domicile	ابلاغ در محل اقامت
signalled	با علامت ابلاغ کردن
conveyances	وسیله نقلیه ابلاغ
conveyance	وسیله نقلیه ابلاغ
signal	با علامت ابلاغ کردن
incommunicable	غیر قابل ابلاغ
signaled	با علامت ابلاغ کردن
impartation of news	رساندن یا ابلاغ خبر
advising bank	بانک ابلاغ کننده
to serve a legal p on any one	ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
backtell	ابلاغ دستورات رسیده از رده بالا
revealed religion	مذهبی که بوسیله پیغمبران بمردم ابلاغ شده باشد
cognizance	ابلاغ رسمی حق یا اختیارقانونی برای تعقیب موضوعی از مجاری قضائی
official	مامور
commissioner	مامور
commissioners	مامور
agent	مامور
bedell	مامور
officer	مامور
officers	مامور
functionery	مامور
agents	مامور
bedel	مامور
ranksman	مامور صف
functionary	مامور
functionaries	مامور
pursuivant	مامور
commissionaires	مامور
commissionaire	مامور
missionary	مامور
missionaries	مامور
appointed	مامور
waggoner	مامور واگن
pointsman	مامور راهنمائی
attackman	مامور حمله
typographer	مامور چاپخانه
tollman	مامور نواقل
purchasing officer	مامور خرید
assignee	نماینده مامور
scouts	مامور اکتشاف
investigator	مامور تحقیق
investigators	مامور تحقیق
inquisitor	مامور تحقیق
send on duty	مامور کردن
revenuer	مامور مالیاتی
inquisitors	مامور تحقیق
scout	مامور اکتشاف
executive bailiff	مامور اجرا
scouted	مامور اکتشاف
police officer	مامور پلیس
bumbailiff	مامور اجرا
police officers	مامور پلیس
diplomatic agent	مامور سیاسی
diplomatic officer	مامور سیاسی
envoi	مامور نماینده
secret agents	مامور مخفی
file clerk	مامور بایگانی
he was ordered to europe	او مامور اروپا شد
on sentry	مامور نگهبانی
lictor	مامور اجرا
customs officer	مامور گمرک
customs appraisor	مامور گمرک
custom assersor	مامور گمرک
secret agent	مامور مخفی
defector in place	مامور مخفی
mole	مامور مخفی
consular officer	مامور کنسولی
counterspy	مامور ضد جاسوسی
sergeant at arms	مامور اجرا
hangmen	مامور اعدام
executors	مامور اجرا
emissaries	مامور سری
bailiff	مامور اجرا
envoys	فرستاده مامور
emissaries	مامور مخفی
envoys	مامور نماینده
emissary	مامور سری
envoy	فرستاده مامور
envoy	مامور نماینده
executor	مامور اجرا
hangman	مامور اعدام
sergeants	مامور اجرا
sergeant	مامور اجرا
policemen	مامور پلیس
policeman	مامور پلیس
High Commissioner	مامور عالیرتبه
bureaucrat	مامور اداری
bureaucrats	مامور اداری
bailiffs	مامور اجرا
appoints	مامور کردن
emissary	مامور مخفی
High Commissioners	مامور عالیرتبه
paymasters	مامور پرداخت
paymaster	مامور پرداخت
censors	مامور سانسور
censoring	مامور سانسور
censored	مامور سانسور
censor	مامور سانسور
officers	مامور متصدی
executioner	مامور اعدام
probation officers	مامور نافر
auditor	مامور رسیدگی
probation officer	مامور نافر
auditors	مامور رسیدگی
executioners	مامور اعدام
appoint	مامور کردن
officer	مامور متصدی
commission	حق العمل مامور شدن
press agent	مامور اگهی و تبلیغ
pontonier	مامور پل موقت سازی
pontoneer	مامور پل موقت سازی
fireman	مامور اتش نشانی
commissioning	حق العمل مامور شدن
firemen	مامور اتش نشانی
justiciar	مامور قضایی عالیرتبه
master in lunacy	مامور رسیدگی به دیوانگی ها
lord advocate	دادستان کل مامور به اسکاتلند
tidewaiter	مامور گمرک لب دریا
to send upon an e	مامور سفارت کردن
sergeant at arms	مامور اجرا و انتظامات
truck master	مامور یا سرپرست چندکامیون
scrutineer	مامور شمارش ارا
scambler	مدافع مامور مانوربالا
dustman	مامور تنظیف خاکروبه بر
dustmen	مامور تنظیف خاکروبه بر
relieving officer	مامور اعانه فقرا
raiding party	قسمت مامور کمین
rading party	قسمت مامور دستبرد
commissions	حق العمل مامور شدن
firefighter	مامور اتش نشانی
fireguards	مامور اتش نشانی
bailiwick	ناحیه قلمرو مامور
officers	مامور کارمند اداری
barrier patrol	گشتی مامور موانع
officer	مامور کارمند اداری
publicans	مامور وصول مالیات
catchpole	مامور اخذ مالیات
fire fighter	مامور اتش نشانی
publican	مامور وصول مالیات
apparitor	چاووش مامور اجراء
lifeguard	مامور نجات غریق
lifeguards	مامور نجات غریق
fireguard	مامور اتش نشانی
firefighters	مامور اتش نشانی
catchpoll	مامور اخذ مالیات
aid man	مامور کمکهای اولیه
affiliation with the department of defen	مامور به وزارت جنگ
he was appointed to inspect it	مامور شد ان را بازرسی کند
to p a soldier to duty	سربازی را به پاسگاهی مامور کردن
task element	قسمت مامور اجرای عملیات
smokechaser	مامور اتش نشانی جنگل
tipstaff	مامور مسئول زندانیان دردادگاه