Dictiornary-Farsi | مانع متوسط | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
intermediate hurdle	مانع متوسط


Other Matches

hedgehogs	مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
hedgehog	مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
damming	سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
crest clearing	محوطه تامین بالای مانع حاشیه امنیت بالای مانع
dammed	سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dam	سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dams	سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
obstructor	وسیله مانع تخریب مین مانع ضد اکتشاف مین
ocant altitude	ارتفاع خارج از حدود مانع ارتفاع بالای مانع
mean sea level	ارتفاع متوسط از سطح دریا ارتفاع متوسط اب دریا
averages	متوسط
mesne	متوسط
tolerable	متوسط
moderate	متوسط
moderated	متوسط
average	حد متوسط
intermediate	متوسط
averaged	حد متوسط
averaged	متوسط
moderates	متوسط
averages	حد متوسط
moderating	متوسط
modal	متوسط
modals	متوسط
life expectancies	سن متوسط
life expectancy	سن متوسط
averaging	حد متوسط
averaging	متوسط
medium gravle	شن متوسط
intermedial	متوسط
medium	متوسط
mediocre	متوسط
mean	متوسط
meaner	متوسط
osculant	متوسط
meant	متوسط
average	متوسط
average limit of ice	حد متوسط یخ
mediums	متوسط
meanest	متوسط
mean deviation	انحراف متوسط
mean chord	وتر متوسط
mean price	قیمت متوسط
a modest income	درآمدی متوسط
mean life	عمر متوسط
mean income	درامد متوسط
intermediately	بطور متوسط
middle classes	طبقه متوسط
intermediate contrast	تغایر متوسط
intermediate high voltage line	خط فشار متوسط
average discharge	بده متوسط
halftones	رنگ متوسط
intermediate lampholder	سر پیچ متوسط
intermediate pressure	فشار متوسط
halftone	رنگ متوسط
duffers	بازیگر متوسط
m.f.	بسامد متوسط
m.f.	فرکانس متوسط
duffer	بازیگر متوسط
mean daily	متوسط روزانه
girder bridge	پل بیلی متوسط
mean depth	عمق متوسط
medium wave	موج متوسط
par	میزان متوسط
a medium sized car	یک اتومبیل متوسط
mean speed	سرعت متوسط
medium frequency	بسامد متوسط
medium	متوسط معتدل
true power	توان متوسط
medium scale	در مقیاس متوسط
medium voltage	ولتاژ متوسط
medium	مقدار متوسط
mediums	متوسط معتدل
mid range	برد متوسط
normal	میانه متوسط
middle price	قیمت متوسط
moderate speed	سرعت متوسط
secondarily	بطور متوسط
mediums	مقدار متوسط
middle class	طبقه متوسط
subaverage	زیر حد متوسط
sort of	بمیزان متوسط
medium cloud	ابرهای متوسط
medium carbon steel	فولادباکربن متوسط
monthly average	متوسط ماهیانه
every Tom, Dick and Harry <idiom>	طبقه متوسط
mean stress	خستگی متوسط
mean time	زمان متوسط
mediocrity	اندازه متوسط
mean time	ساعت متوسط
mean value	مقدار متوسط
mean variation	تغییر متوسط
mean velocity	سرعت متوسط
on the a	بطور متوسط
medial	میانه متوسط
medially	بطورمیانه یا متوسط
median gray	خاکستری متوسط
weighted average	متوسط وزنی
median income	درامد متوسط
mediterranean sea	بحر متوسط
medium artillery	توپخانه متوسط
sort of	بمقدار متوسط
average flow	جریان متوسط
meanest	میانه متوسط
thin	تیم متوسط
life expectancies	عمر متوسط
average latency	رکود متوسط
average input	نهاده متوسط
thinned	تیم متوسط
meaner	میانه متوسط
average	مقدار متوسط
life expectancy	عمر متوسط
thins	تیم متوسط
thinnest	تیم متوسط
thinners	تیم متوسط
average speed	سرعت متوسط
average latency	تاخیر متوسط
averages	مقدار متوسط
average productivity	بازدهی متوسط
average price	قیمت متوسط
averaged	میانه متوسط
averages	میانه متوسط
averaged	مقدار متوسط
average product	تولید متوسط
average product	محصول متوسط
average payment	پرداخت متوسط
average output	محصول متوسط
average life	عمر متوسط
average revenue	درامد متوسط
averaging	مقدار متوسط
average yield	بازده متوسط
average return	بازده متوسط
averaging	میانه متوسط
average	میانه متوسط
averagly	بطور متوسط
average variable cost	هزینه متوسط
above average <adj.>	بالاتر از حد متوسط
above-average <adj.>	بالاتر از حد متوسط
over-average <adj.>	بالاتر از حد متوسط
average conditions	شرایط متوسط
above average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
average voltage	ولتاژ متوسط
average cost	هزینه متوسط
middlingly	بطور متوسط
average deviation	انحراف متوسط
average depth	عمق متوسط
averagely	بطور متوسط
midway	متوسط میانجی
above-average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
mean	میانه متوسط
over-average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
average total cost	هزینه متوسط کل
above average <adj.>	بیش از حد متوسط
above-average <adj.>	بیش از حد متوسط
over-average <adj.>	بیش از حد متوسط
average value	مقدار متوسط
average expense	هزینه متوسط
average efficiency	بازده متوسط
average molecular speed	سرعت مولکولی متوسط
mean spherical candlepower	شمع کروی متوسط
average annual precipitation	متوسط بارندگی سالینه
average heading	جهت متوسط مسیر
average available discharge	بده متوسط مفید
aerodynamic mean chord	وتر متوسط ایرودینامیکی
average evoked potential	پتانسیل فراخوانده متوسط
average degree of polymerization	درجه متوسط بسپارش
average speed	سرعت متوسط حرکت
average heading	جهت متوسط هواپیما
average kinetic energy	انرژی متوسط جنبشی
average net return	بازده خالص متوسط
average intensity	شدت جریان متوسط
average fixed cost	هزینه ثابت متوسط
middle sized	دارای اندازه متوسط
mean effective pressure	فشار موثر متوسط
average tax rate	نزخ متوسط مالیات
mean aerodynamic chord	وتر ایرودینامیکی متوسط
average variable cost	هزینه متوسط متغیر
king's blue	رنگ ابی متوسط
intermediate temperature	درجه حرارت متوسط
intermediate scale	نقشه مقیاس متوسط
intermediate range	با شعاع عمل متوسط شعاع عمل متوسط
intermediate range	سلاح برد متوسط
intermediate power transistor	ترانزیستور با قدرت متوسط
bourgeois	عضوطبقه متوسط جامعه
bourgeois	طبقه متوسط بورژوا
franklin	طبقه متوسط اجتماع
fair average quality	کیفیت متوسط مناسب
fair	نسبتا خوب متوسط
fairer	نسبتا خوب متوسط
fairest	نسبتا خوب متوسط
mean error method	روش خطای متوسط
mean free path	مسافت ازاد متوسط
mean freepath	مسیر ازاد متوسط
middle level management	مدیریت سطح متوسط
average productivity	بهره دهی متوسط
medium scale	نقشه مقیاس متوسط
medium range	با شعاع عمل متوسط
average purchase rate	نرخ متوسط خرید
average reaction rate	مقدار متوسط واکنش
medium energy particle	ذره با انرژی متوسط