English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
to look like the real thing مانند چیزی واقعی بودن
Other Matches
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
entitative واقعی مربوط بوجودخارجی چیزی
underrate چیزی را کمتر از قیمت واقعی نرخ گذاشتن
underrated چیزی را کمتر از قیمت واقعی نرخ گذاشتن
underrates چیزی را کمتر از قیمت واقعی نرخ گذاشتن
underrating چیزی را کمتر از قیمت واقعی نرخ گذاشتن
that was a quasi war جنگ واقعی نبود- چیزی مانندجنگ بود
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
resemble مانند بودن
simulate مانند بودن
like بودن مانند
simulates مانند بودن
simulating مانند بودن
to look alike مانند هم بودن
likes بودن مانند
resembling مانند بودن
to look like مانند بودن
resembled مانند بودن
liked بودن مانند
resembles مانند بودن
similarity مانند بودن همگونگی
to correspond to مانند [مشابه] بودن
similarities مانند بودن همگونگی
flocculence حالت چیزی که مانند
cambridge equation نشان میدهند . یعنی پول واقعی برابراست با طول متوسط دورهای که هر واحدپول بین دو معامله نگهداری میشود ضرب در درامد واقعی K =
represents عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
represented عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
represent عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
something collapses like a card of house متلاشی شدن چیزی مانند ساختمان از ورقهای بازی
To bet on something . روی چیزی شرط بستن (مانند مسابقات وغیره )
to bin something دور انداختن [چیزی] [مانند مسیر مقام یا شغل]
to trash something [American E] دور انداختن [چیزی] [مانند مسیر مقام یا شغل]
to bin something لگد زدن به [چیزی] [مانند مسیر مقام یا شغل]
to quit something cold turkey چیزی را یکدفعه ترک کردن [مانند سیگار یا الکل]
to trash something [American E] لگد زدن به [چیزی] [مانند مسیر مقام یا شغل]
pigou effect اثر مانده واقعی اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مصرف که بر اساس این اثر با کاهش سطح قیمت ها و در نتیجه بالا رفتن عرضه واقعی پول و افزایش ارزش واقعی ثروت مصرف نیز افزایش خواهد یافت
absolute altimeter ارتفاع سنج یا فرازیابی که ارتفاع واقعی یا فاصله واقعی هواپیما را از زمین نشان میدهد
sensitivity حساس بودن به چیزی
sensitivities حساس بودن به چیزی
to be behind it پشت چیزی بودن
take on <idiom> بدنبال چیزی بودن
to have something at one's disposal صاحب چیزی بودن
ushers طلیعه چیزی بودن
tripling سه برابر چیزی بودن
triples سه برابر چیزی بودن
tripled سه برابر چیزی بودن
triple سه برابر چیزی بودن
To know something by heart. چیزی را حفظ بودن
ushered طلیعه چیزی بودن
ushering طلیعه چیزی بودن
down on (someone) <idiom> از چیزی عصبانی بودن
side with <idiom> عاشق چیزی بودن
to have something صاحب چیزی بودن
to have something مالک چیزی بودن
to agree on something موافق بودن با چیزی
to be culpable for something مجرم به چیزی بودن
usher طلیعه چیزی بودن
stand for علامت چیزی بودن
to have something at one's disposal دارای چیزی بودن
to have something دارای چیزی بودن
to be on the outside در بیرون [چیزی] بودن
hankered ارزومند چیزی بودن
to have something at one's disposal مالک چیزی بودن
attending درپی چیزی بودن
hanker ارزومند چیزی بودن
hankers ارزومند چیزی بودن
own صاحب چیزی بودن
owned صاحب چیزی بودن
owning صاحب چیزی بودن
owns صاحب چیزی بودن
to bein chase anything درتعقیب چیزی بودن
attends درپی چیزی بودن
to be cross about something دلخور بودن از چیزی
to be nutty upon anything شیفته چیزی بودن
attend درپی چیزی بودن
to be incredulous of anything نسبت به چیزی شکاک بودن
to depend on somebody [something] تابع بودن به کسی [چیزی]
to be dependent on somebody [something] تابع بودن به کسی [چیزی]
to rely on somebody [something] تابع بودن به کسی [چیزی]
to be dependent on somebody [something] وابسته بودن به کسی [چیزی]
to depend on somebody [something] وابسته بودن به کسی [چیزی]
to rely on somebody [something] وابسته بودن به کسی [چیزی]
to take care of somebody [something] مراقب کسی [چیزی] بودن
to be reliant on somebody [something] وابسته بودن به کسی [چیزی]
to be reliant on somebody [something] محتاج بودن به کسی [چیزی]
to rely on somebody [something] محتاج بودن به کسی [چیزی]
to be dependent on somebody [something] محتاج بودن به کسی [چیزی]
to depend on somebody [something] محتاج بودن به کسی [چیزی]
to be reliant on somebody [something] تابع بودن به کسی [چیزی]
mark time <idiom> منتظر وقوع چیزی بودن
to think [of] [به] فکر [کسی یا چیزی] بودن
nibble at در قبول چیزی دودل بودن
To care for something . To be involved in something . درقید وبند چیزی بودن
To be crazy about someone (something). دیوانه کسی ( چیزی ) بودن
have dibs on <idiom> درخط استفاده از چیزی بودن
to look at the black side [about something] بدبین بودن [برای چیزی]
take care of <idiom> مراقب چیزی یا کسی بودن
to be a dead duck بیهوده بودن [چیزی یا کسی]
paralleling برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallels برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallelling برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallelled برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallel برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
paralleled برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
texture mapping 1-جلوههای ویژه گرافیک کامپیوتری با استفاده از الگوریتم هایی برای تولید تصویری که مانند سطح چیزی به نظر می آید.
beseeches درجستجوی چیزی بودن التماس کردن
beseech درجستجوی چیزی بودن التماس کردن
debunk توخالی بودن چیزی را نشان دادن
to look forward to something excitedly با پرشوری و هیجان منتظر چیزی بودن
to feverishly look forward to something با پرشوری و هیجان منتظر چیزی بودن
to be mad at somebody [something] از دست کسی [چیزی] عصبانی بودن
beseeched درجستجوی چیزی بودن التماس کردن
stick around تاخیر کردن بانتظار چیزی بودن
to be vigilant about something هوشیار [گوش بزنگ] بودن به چیزی
to be out of all proportion to something غیر مقایسه بودن نسبت به چیزی
to be the obvious thing [for somebody or something] آشکار [بدیهی] بودن [برای کسی یا چیزی]
to be tied up in something دست کسی بند بودن [بخاطر چیزی]
ustulation عمل بودن یا خشکاندن چیزی پیش ازساییدن
subtend در زیر چیزی بسط یافتن شامل بودن
to lose sleep over something [someone] <idiom> بخاطر چیزی [کسی] نگران بودن ا [صطلاح روزمره]
to lose sleep over something [someone] <idiom> بخاطر چیزی [کسی] دلواپس بودن [صطلاح روزمره]
underlies در زیر چیزی لایه قرار دادن زمینه جیزی بودن
forbidden fruit چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
underlie در زیر چیزی لایه قرار دادن زمینه جیزی بودن
forbidden fruits چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
underlain در زیر چیزی لایه قرار دادن زمینه جیزی بودن
architecture proper معماری بمعنی واقعی کلمه معماری واقعی
to be exposed to a constant stream of something در معرض چیزی به طور مداوم بودن [بدون اینکه مستقیمآ به آن چیز توجه شود]
bushbabies گونههای نخستیان میمون مانند جنگلهای حارهی افریقا از تیرهی Galagidae که شبگرد هستند و چشمان درشت و دم پرپشت و جارو مانند دارند
bushbaby گونههای نخستیان میمون مانند جنگلهای حارهی افریقا از تیرهی Galagidae که شبگرد هستند و چشمان درشت و دم پرپشت و جارو مانند دارند
feasability study مطالعه امکان اجرای چیزی مطالعه اقتصادی بودن امری
The real problem is not whether machines think but whether men do. مشکل واقعی این نیست که آیا ماشین ها فکر می کنند یا خیر مشکل واقعی این است که آیا انسان فکر می کند یا خیر.
lamellate لایه مانند ورقه مانند
fossiliferous فسیل مانند سنگواره مانند
adjustable wheel چرخ تنظیم پذیر [مانند بلندی] [چرخ تطبیق پذیر] [مانند نوع جاده]
measure 1-یافتن اندازه یا کمیت چیزی . 2-از اندازه یا کمیت خاص بودن
ex post saving واقعی
real واقعی
McCoy واقعی
very واقعی
actual واقعی
virtual واقعی
righting واقعی
righted واقعی
right واقعی
true life واقعی
lifelike واقعی
factually واقعی
factual واقعی
actuals واقعی
ex post واقعی
objectives واقعی
objective واقعی
concrete : واقعی
veracious واقعی
card-carrying واقعی
essentials واقعی
literal واقعی
veritable واقعی
veridical واقعی
positive واقعی
unfeigned واقعی
essential واقعی
genuine واقعی حقیقی
unreal غیر واقعی
actualize واقعی کردن
actual argument نشانوند واقعی
actual velocity سرعت واقعی
jisen مبارزه واقعی
out of pocket expenses هزینه واقعی
actual income درامد واقعی
historical costs هزینه واقعی
true vertical قائم واقعی
practical واقعی کارازموده
practicals واقعی کارازموده
insubstantial غیر واقعی
true power توان واقعی
incidental expenses هزینههای واقعی
objective data دادههای واقعی
actual address نشانی واقعی
actual self خود واقعی
actual expenses مخارج واقعی
down to earth حقیقی واقعی
real واقعی موجود
actual parameter پارامتر واقعی
actual loss زیان واقعی
actual load بار واقعی
actual key کلید واقعی
truest واقعی حقیقی
true north شمال واقعی
true واقعی حقیقی
actual saving پس انداز واقعی
actual price قیمت واقعی
airy-fairy غیر واقعی
objective value ارزش واقعی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com