English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 153 (4 milliseconds)
English Persian
assets مایملک دارایی
Search result with all words
assets ابزار تجهیزات مایملک و دارایی
Other Matches
economizing صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
foreign attachment توقیف دارایی شخص بیگانه یاغائب ازمحل دارایی
property مایملک
possessions مایملک
holding مایملک
equity مایملک شرکاء
equities مایملک شرکاء
installation property مایملک موسسه
property علاقه مایملک
personal property مایملک شخصی
possession مایملک مستملکات
fixture توابع مایملک بلامعارض
he inherited a large fortune دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
demesne کلیه زمین مایملک یک شخص
finances رسته دارایی دارایی
financed رسته دارایی دارایی
financing رسته دارایی دارایی
finance رسته دارایی دارایی
finance دارایی
pursed دارایی
possession دارایی
holding دارایی
financed دارایی
financing دارایی
purses دارایی
purse دارایی
finances دارایی
pursing دارایی
estates دارایی
fortunes دارایی
estate دارایی
wealth دارایی
portfolios دارایی
property دارایی
means دارایی
portfolio دارایی
asset دارایی
fortune دارایی
cham cell or of the e. وزیر دارایی
circulating asset دارایی در گردش
financial agency اداره دارایی
capital goods دارایی ثابت
finance office اداره دارایی
finance ministry وزارت دارایی
circulating asset دارایی جاری
personal state دارایی منقول
current asset دارایی جاری
current assets دارایی جاری
finance officer افسر دارایی
hab داشتن دارایی
property tax مالیات دارایی
private property دارایی شخصی
personalty دارایی شخصی
the furniture of ones pocket دارایی جیب
personal chattels دارایی منقول
money bag دارایی دولت
ministry of f. وزارت دارایی
liabilities and assets بدهی و دارایی
intendant پیشکار دارایی
installation property دارایی قسمت
to take an inventory of صورت دارایی
hereditament دارایی غیرمنقول
temporality دارایی دینوی
equities دارایی شرکاء
Chancellor of the Exchequer وزیر دارایی
weal ثروت دارایی
weals ثروت دارایی
inventory دفتر دارایی
Chancellors of the Exchequer وزیر دارایی
possession دارایی متصرفات
equity دارایی شرکاء
assets and equities دارایی ودیون
fortunes دارایی ثروت
fortune دارایی ثروت
thing اسباب دارایی
hotch سرجمع کردن دارایی
hereditaments دارایی غیر منقول
paraphernal وابسته به دارایی شخصی زن
property book دفتر دارایی یکان
finance قسمت مالی یا دارایی
financing قسمت مالی یا دارایی
finances قسمت مالی یا دارایی
personal property دارایی شخصی منقول
real account حساب دارایی غیرمنقول
personal chattels دارایی شخصی منقول
inventory صورت دارایی موجودی
financed قسمت مالی یا دارایی
private property دارایی شخصی بلامعارض
real property دارایی غیر منقول
belonging متعلقات واموال دارایی
dedicated assets دارایی وقف شده
jointure دارایی مشترک زن و شوهر
disinvestment خرج دارایی بی چیزی
church warden متصدی دارایی کلیسا
draw up inventory تنظیم صورت دارایی
holding دراختیار داشتن دارایی
capital account حساب دارایی وسرمایه
to come into a property دارایی را بدست اوردن
immovable دارایی غیر منقول
inventory reconciliation تطابق موجودی با دارایی یکان
The ministry of economic affairs and finance وزارت امور اقتصاد و دارایی
benefical owner of an estate مالک بهره برداریک دارایی
contents of a vessel دارایی یامحتویات فرف مظروف
appreciations افزایش ارزش دارایی و موجودی
chattel مال منقول دارایی شخصی
inventorial مربوط به دفتر دارایی فهرستی
heir in tail وارث دارایی حبس شده
appreciation افزایش ارزش دارایی و موجودی
to sell up a debtor دارایی بدهکاری راگروکشیدن وفروختن
realty دارایی غیر منقول ملک
state of in her itance ملک یا دارایی قابل توارث
impropriator تفریط کننده دارایی کلیسا
realty دارایی غیرمنقول و نمائات و منضمات ان
installation property book دفتر دارایی قسمت یا یکان
sell up a debtor دارایی بدهکاری را گرو کشیدن و فروختن
heirlooms دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
heirloom دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
jus mariti حق مرد نسبت به دارایی منقول زنش
finance علم دارایی تهیه پول کردن
all that property تمام ان دارایی یامال داازدست دادم
i parted from تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
financing علم دارایی تهیه پول کردن
adventitious property دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
capitalization unit هزینهای که صرف دارایی ثابت میشود
finances علم دارایی تهیه پول کردن
financed علم دارایی تهیه پول کردن
to make a f. دارایی یاثروت بهم زدن متمول شدن
chancery مقام وزارت دارایی دفتر مهردار سلطنتی
capital assets دارایی طویل المده اعم ازمالی واعتباری
impropriation دادنی دارایی کلیسا و مانند ان بغیر روحانیون
insured کسی که زندگی و دارایی اش بیمه شده باشد
capitalized expense در ضمن اصل دارایی نیز منظور میشود
hotchpot سرجمع کردن دارایی رویهم ریختن اموال
an insolvent estate دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
dowager بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
dowagers بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
levy a sum on a person's property به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
onerous property دارایی یا ملکی که مستلزم انجام تعهد یا التزامی است
parapherna بخشی از دارایی زن که جزوجهیزیه نبود بلکه در اختیارخود زن بود
asset جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد
current liability اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
assessed value ارزشی که به منظور خاص برای یکی از اقلام دارایی معین میشود
paraphernalia دارایی شخصی زن که بعد ازمرگ شوهر علاوه بر جهیزیه و منضمات ان به وی می رسد
dower درCL این مقدار معادل ثلث کل دارایی مرد اعم از اعیان وعرصه است که به طریق عمری به زوجه اش واگذار میشود
accelerated depreciation استهلاک زودرس [روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
current maturity قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
escheat حق تصرف دارایی متوفی ازطرف دولت یا پادشاه درموردی که متوفی بی وارث یابی وصیت مرده باشد مصادره کردن
inventory control کنترل ذخایرموجودی انبار کنترل دارایی
current ratio نسبت دارایی موجود به بدهی موجود
capital gain منافع حاصل از فروش یاتعویض اقلام دارایی به قیمتی بیش از ارزش دفتری اضافه ارزش سرمایه سرمایه باز یافته
he was proud of his wealth بدارایی خود مغرور بود مست دارایی خود بود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com