Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 138 (8 milliseconds)
English
Persian
election campaign
مبارزه انتخاباتی
electioneering
مبارزه انتخاباتی
Search result with all words
campaign
لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
campaigned
لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
campaigning
لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
campaigns
لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
The campaign was considered to have failed.
مبارزه
[انتخاباتی]
شکست خورده بحساب آورده شد.
Other Matches
election propaganda
تبلیغات انتخاباتی
constituency
حوزه انتخاباتی
constituencies
حوزه انتخاباتی
running mate
متحد انتخاباتی
running mates
متحد انتخاباتی
candidate
نامزد انتخاباتی
slates
فهرست نامزدهای انتخاباتی
slated
فهرست نامزدهای انتخاباتی
poll
فهرست نامزدهای انتخاباتی
polled
فهرست نامزدهای انتخاباتی
polls
فهرست نامزدهای انتخاباتی
slate
فهرست نامزدهای انتخاباتی
electioneer
فعالیت انتخاباتی کردن
plateform
برنامه کار نامزدهای انتخاباتی
pocket borough
حوزه انتخاباتی تحت نفوذ یک نفر یا یک خانواده
gerrymander
تقسیم حوزههای انتخاباتی وغیره بطور غیر عادلانه
bu
مبارزه
turn to
مبارزه
fight
مبارزه
fights
مبارزه
kumite
مبارزه
struggles
مبارزه
struggled
مبارزه
struggling
مبارزه
struggle
مبارزه
campaigning
مبارزه
campaign
مبارزه
campaigns
مبارزه
campaigned
مبارزه
outdare
به مبارزه طلبیدن
kyorougei
مبارزه تکواندو
kachi make
مبارزه تا مرگ
jiya kumite
مبارزه ازاد
class struggle
مبارزه طبقهای
jisen
مبارزه واقعی
ippon kumite
مبارزه تک ضربهای
budo
روش مبارزه
challengo
مبارزه کردن
class struggle
مبارزه طبقاتی
economic warfare
مبارزه اقتصادی
passive
مبارزه منفی
press campaign
مبارزه مطبوعاتی
literacy campaign
مبارزه با بی سوادی
the campaign against terrorism
مبارزه با تروریسم
combativeness
مبارزه طلبی
face down
<idiom>
به مبارزه طلبیدن
Anti – corruption campaign .
مبارزه با فساد
to take up the gauntlet
مبارزه راپذیرفتن
sensei
مبارزه مسابقهای
sambon kumite
مبارزه سه ضربهای
passives
مبارزه منفی
battle
مبارزه ستیز
battling
مبارزه ستیز
bravest
به مبارزه طلبیدن
defying
به مبارزه طلبیدن
braving
به مبارزه طلبیدن
defiance
مبارزه طلبی
braved
به مبارزه طلبیدن
jousts
مبارزه کردن
brave
به مبارزه طلبیدن
joust
مبارزه کردن
jousting
مبارزه کردن
braves
به مبارزه طلبیدن
defy
به مبارزه طلبیدن
defies
به مبارزه طلبیدن
combat
مبارزه کردن
battled
مبارزه ستیز
braver
به مبارزه طلبیدن
combated
مبارزه کردن
combating
مبارزه کردن
combats
مبارزه کردن
battles
مبارزه ستیز
defied
به مبارزه طلبیدن
challengers
مبارزه طلب
challenger
مبارزه طلب
jousted
مبارزه کردن
sparring match
مبارزه تمرینی بوکس
struggle for existence
مبارزه برای زندگی
struggle for survival
مبارزه برای بقاء
tatemi
میدان مبارزه کاراته
champions
مبارزه دفاع کردن از
to take up the gauntlet
قبول مبارزه کردن
combatants
جنگی مبارزه طلب
championing
مبارزه دفاع کردن از
championed
مبارزه دفاع کردن از
swordplay
مبارزه زور ازمایی
challenge round
مبارزه با صاحب عنوان
combatant
جنگی مبارزه طلب
to take up the glove
قبول مبارزه کردن
fuku shiki kumite
بکارگیری کاتا در مبارزه
gage
مبارزه طلبی گروگذاشتن
go dan kumite
مبارزه با ضربههای 5 تایی
jia ippon kumite
مبارزه ازاد تک ضربهای
hajime
اغاز مبارزه کاراته
champion
مبارزه دفاع کردن از
conflicted
ناسازگار بودن مبارزه کردن
conflict
ناسازگار بودن مبارزه کردن
to launch
[start]
a campaign
مبارزه ای
[مسابقه ای]
را آغاز کردن
attentions
شمشیرباز اماده برای مبارزه
to conduct
[run]
a campaign
مبارزه ای
[مسابقه ای]
را اجرا کردن
throw down the gauntlet
<idiom>
به مبارزه یا چیز دیگری طلبیدن
conflicts
ناسازگار بودن مبارزه کردن
attention
شمشیرباز اماده برای مبارزه
pits
درگود مبارزه قرار دادن
pit
درگود مبارزه قرار دادن
in a battle for world domination
مبارزه برای سلطه جهان
campaign
رزم
[نبرد]
[مبارزه]
[مسابقه]
power struggle
مبارزه برای صاحب مقام شدن
rematch
مبارزه برای کسب عنوان قهرمانی
tilting yard
میدان مبارزه نیزه بازان و سوارکاران
tiltyard
میدان مبارزه نیزه بازان و سوارکاران
crusade
[against somebody or something]
مبارزه
[با کسی یا چیزی]
[اصطلاح مجازی]
trench knitfe
چاقوی مخصوص مبارزه دست بیقه
gantelope
باند برای دست دعوت به مبارزه
bushwhack
ادای کسی را در اوردن مبارزه کردن
press campaingn or stunt
مبارزه سیاسی بوسیله مقاله نویسی در روزنامه ها
The
[main]
protagonists in the colonial struggle were Great Britain and France.
بریتانیا و فرانسه سردمداران
[اصلی]
در مبارزه مستعمراتی بودند.
appel
پاکوب 2 بار پا کوبیدن شمشیرباز به نشانه متوقف کردن مبارزه
jiujutsu
مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
down
توپ اسکواش دو بار به زمین خورده ناتوان از ادامه مبارزه
jujitsu
مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
jiujitsu
مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
third area conflict
جنگ در منطقهای غیر ازسرزمین دو طرف جنگ مبارزه در کشور سوم
fire fighting
عکس العمل نسبت به اتش دشمن مبارزه با اتش سوزی
To stay the course .
تا آخر ماندن ( به مسابقه و مبارزه وغیره تا آخر ادامه دادن )
struggling
تلاش کردن مبارزه کردن
struggle
تلاش کردن مبارزه کردن
struggles
تلاش کردن مبارزه کردن
struggled
تلاش کردن مبارزه کردن
oppugn
مبارزه کردن با دعوا کردن
levee en masse
عبارت است از مسلح شدن افراد یک مملکت جهت مبارزه با دشمن پیش از رسیدن قوای خصم به خاک خودی این افراد که اشکارا سلاح حمل می کنندملزم به رعایت قوانین جنگ هستند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com