English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 150 (8 milliseconds)
English Persian
battle مبارزه ستیز
battled مبارزه ستیز
battles مبارزه ستیز
battling مبارزه ستیز
Other Matches
struggling ستیز
warlike ستیز گر
toiling ستیز
toiled ستیز
toil ستیز
warfare ستیز
struggles ستیز
struggled ستیز
struggle ستیز
antagonists هم ستیز
antagonist هم ستیز
psychopaths جامعه ستیز
anarchist سامان ستیز
combat ستیز حرب
sociopath جامعه ستیز
antisocial جامعه ستیز
combated ستیز حرب
combating ستیز حرب
combats ستیز حرب
antisemitic یهود ستیز
psychopath جامعه ستیز
querulous گله مند ستیز جو
controversial جدال امیز هم ستیز
pseudopsychopathic جامعه ستیز کاذب
psychopathic personality شخصیت جامعه ستیز
mafia سازمان سری دولت ستیز
mafias سازمان سری دولت ستیز
kumite مبارزه
turn to مبارزه
fight مبارزه
bu مبارزه
fights مبارزه
campaign مبارزه
struggles مبارزه
struggled مبارزه
struggling مبارزه
campaigned مبارزه
campaigning مبارزه
struggle مبارزه
campaigns مبارزه
class struggle مبارزه طبقهای
combativeness مبارزه طلبی
economic warfare مبارزه اقتصادی
class struggle مبارزه طبقاتی
challengo مبارزه کردن
budo روش مبارزه
braves به مبارزه طلبیدن
kachi make مبارزه تا مرگ
ippon kumite مبارزه تک ضربهای
jisen مبارزه واقعی
to take up the gauntlet مبارزه راپذیرفتن
the campaign against terrorism مبارزه با تروریسم
Anti – corruption campaign . مبارزه با فساد
sensei مبارزه مسابقهای
sambon kumite مبارزه سه ضربهای
literacy campaign مبارزه با بی سوادی
press campaign مبارزه مطبوعاتی
outdare به مبارزه طلبیدن
kyorougei مبارزه تکواندو
jiya kumite مبارزه ازاد
face down <idiom> به مبارزه طلبیدن
passive مبارزه منفی
braver به مبارزه طلبیدن
braved به مبارزه طلبیدن
defying به مبارزه طلبیدن
defy به مبارزه طلبیدن
passives مبارزه منفی
defies به مبارزه طلبیدن
defied به مبارزه طلبیدن
combats مبارزه کردن
combating مبارزه کردن
combated مبارزه کردن
combat مبارزه کردن
bravest به مبارزه طلبیدن
braving به مبارزه طلبیدن
electioneering مبارزه انتخاباتی
election campaign مبارزه انتخاباتی
challengers مبارزه طلب
challenger مبارزه طلب
defiance مبارزه طلبی
jousts مبارزه کردن
jousting مبارزه کردن
jousted مبارزه کردن
brave به مبارزه طلبیدن
joust مبارزه کردن
campaigning لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
campaigned لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
championing مبارزه دفاع کردن از
championed مبارزه دفاع کردن از
campaigns لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
combatant جنگی مبارزه طلب
champion مبارزه دفاع کردن از
combatants جنگی مبارزه طلب
sparring match مبارزه تمرینی بوکس
struggle for existence مبارزه برای زندگی
to take up the glove قبول مبارزه کردن
struggle for survival مبارزه برای بقاء
to take up the gauntlet قبول مبارزه کردن
tatemi میدان مبارزه کاراته
champions مبارزه دفاع کردن از
swordplay مبارزه زور ازمایی
fuku shiki kumite بکارگیری کاتا در مبارزه
go dan kumite مبارزه با ضربههای 5 تایی
hajime اغاز مبارزه کاراته
jia ippon kumite مبارزه ازاد تک ضربهای
gage مبارزه طلبی گروگذاشتن
campaign لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
challenge round مبارزه با صاحب عنوان
conflicted ناسازگار بودن مبارزه کردن
to conduct [run] a campaign مبارزه ای [مسابقه ای] را اجرا کردن
conflict ناسازگار بودن مبارزه کردن
in a battle for world domination مبارزه برای سلطه جهان
attentions شمشیرباز اماده برای مبارزه
campaign رزم [نبرد] [مبارزه] [مسابقه]
throw down the gauntlet <idiom> به مبارزه یا چیز دیگری طلبیدن
conflicts ناسازگار بودن مبارزه کردن
attention شمشیرباز اماده برای مبارزه
to launch [start] a campaign مبارزه ای [مسابقه ای] را آغاز کردن
pits درگود مبارزه قرار دادن
pit درگود مبارزه قرار دادن
power struggle مبارزه برای صاحب مقام شدن
trench knitfe چاقوی مخصوص مبارزه دست بیقه
crusade [against somebody or something] مبارزه [با کسی یا چیزی] [اصطلاح مجازی]
bushwhack ادای کسی را در اوردن مبارزه کردن
rematch مبارزه برای کسب عنوان قهرمانی
gantelope باند برای دست دعوت به مبارزه
tilting yard میدان مبارزه نیزه بازان و سوارکاران
tiltyard میدان مبارزه نیزه بازان و سوارکاران
The campaign was considered to have failed. مبارزه [انتخاباتی] شکست خورده بحساب آورده شد.
press campaingn or stunt مبارزه سیاسی بوسیله مقاله نویسی در روزنامه ها
controvert هم ستیز کردن مخالفت کردن
The [main] protagonists in the colonial struggle were Great Britain and France. بریتانیا و فرانسه سردمداران [اصلی] در مبارزه مستعمراتی بودند.
jiujitsu مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
jiujutsu مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
jujitsu مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
appel پاکوب 2 بار پا کوبیدن شمشیرباز به نشانه متوقف کردن مبارزه
down توپ اسکواش دو بار به زمین خورده ناتوان از ادامه مبارزه
third area conflict جنگ در منطقهای غیر ازسرزمین دو طرف جنگ مبارزه در کشور سوم
fire fighting عکس العمل نسبت به اتش دشمن مبارزه با اتش سوزی
To stay the course . تا آخر ماندن ( به مسابقه و مبارزه وغیره تا آخر ادامه دادن )
struggle تلاش کردن مبارزه کردن
struggled تلاش کردن مبارزه کردن
struggling تلاش کردن مبارزه کردن
oppugn مبارزه کردن با دعوا کردن
struggles تلاش کردن مبارزه کردن
levee en masse عبارت است از مسلح شدن افراد یک مملکت جهت مبارزه با دشمن پیش از رسیدن قوای خصم به خاک خودی این افراد که اشکارا سلاح حمل می کنندملزم به رعایت قوانین جنگ هستند
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com