English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 227 (52 milliseconds)
English Persian
combat مبارزه کردن
combated مبارزه کردن
combating مبارزه کردن
combats مبارزه کردن
joust مبارزه کردن
jousted مبارزه کردن
jousting مبارزه کردن
jousts مبارزه کردن
challengo مبارزه کردن
Search result with all words
struggle تلاش کردن مبارزه کردن
struggled تلاش کردن مبارزه کردن
struggles تلاش کردن مبارزه کردن
struggling تلاش کردن مبارزه کردن
conflict ناسازگار بودن مبارزه کردن
conflicted ناسازگار بودن مبارزه کردن
conflicts ناسازگار بودن مبارزه کردن
champion مبارزه دفاع کردن از
championed مبارزه دفاع کردن از
championing مبارزه دفاع کردن از
champions مبارزه دفاع کردن از
appel پاکوب 2 بار پا کوبیدن شمشیرباز به نشانه متوقف کردن مبارزه
bushwhack ادای کسی را در اوردن مبارزه کردن
oppugn مبارزه کردن با دعوا کردن
to take up the gauntlet قبول مبارزه کردن
to take up the glove قبول مبارزه کردن
to conduct [run] a campaign مبارزه ای [مسابقه ای] را اجرا کردن
to launch [start] a campaign مبارزه ای [مسابقه ای] را آغاز کردن
Other Matches
fight مبارزه
fights مبارزه
turn to مبارزه
campaigning مبارزه
kumite مبارزه
bu مبارزه
struggles مبارزه
campaigns مبارزه
campaign مبارزه
campaigned مبارزه
struggle مبارزه
struggling مبارزه
struggled مبارزه
jiya kumite مبارزه ازاد
to take up the gauntlet مبارزه راپذیرفتن
ippon kumite مبارزه تک ضربهای
sensei مبارزه مسابقهای
kyorougei مبارزه تکواندو
kachi make مبارزه تا مرگ
economic warfare مبارزه اقتصادی
jisen مبارزه واقعی
press campaign مبارزه مطبوعاتی
brave به مبارزه طلبیدن
braves به مبارزه طلبیدن
literacy campaign مبارزه با بی سوادی
challengers مبارزه طلب
braved به مبارزه طلبیدن
braver به مبارزه طلبیدن
defied به مبارزه طلبیدن
defying به مبارزه طلبیدن
defiance مبارزه طلبی
battling مبارزه ستیز
the campaign against terrorism مبارزه با تروریسم
outdare به مبارزه طلبیدن
passive مبارزه منفی
combativeness مبارزه طلبی
passives مبارزه منفی
battle مبارزه ستیز
battled مبارزه ستیز
braving به مبارزه طلبیدن
battles مبارزه ستیز
class struggle مبارزه طبقاتی
electioneering مبارزه انتخاباتی
sambon kumite مبارزه سه ضربهای
challenger مبارزه طلب
budo روش مبارزه
bravest به مبارزه طلبیدن
election campaign مبارزه انتخاباتی
face down <idiom> به مبارزه طلبیدن
defies به مبارزه طلبیدن
class struggle مبارزه طبقهای
Anti – corruption campaign . مبارزه با فساد
defy به مبارزه طلبیدن
struggle for survival مبارزه برای بقاء
fuku shiki kumite بکارگیری کاتا در مبارزه
gage مبارزه طلبی گروگذاشتن
jia ippon kumite مبارزه ازاد تک ضربهای
campaign لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
struggle for existence مبارزه برای زندگی
combatant جنگی مبارزه طلب
swordplay مبارزه زور ازمایی
tatemi میدان مبارزه کاراته
hajime اغاز مبارزه کاراته
combatants جنگی مبارزه طلب
go dan kumite مبارزه با ضربههای 5 تایی
campaigns لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
sparring match مبارزه تمرینی بوکس
campaigning لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
challenge round مبارزه با صاحب عنوان
campaigned لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
throw down the gauntlet <idiom> به مبارزه یا چیز دیگری طلبیدن
in a battle for world domination مبارزه برای سلطه جهان
attentions شمشیرباز اماده برای مبارزه
pit درگود مبارزه قرار دادن
attention شمشیرباز اماده برای مبارزه
pits درگود مبارزه قرار دادن
campaign رزم [نبرد] [مبارزه] [مسابقه]
crusade [against somebody or something] مبارزه [با کسی یا چیزی] [اصطلاح مجازی]
trench knitfe چاقوی مخصوص مبارزه دست بیقه
gantelope باند برای دست دعوت به مبارزه
power struggle مبارزه برای صاحب مقام شدن
tilting yard میدان مبارزه نیزه بازان و سوارکاران
rematch مبارزه برای کسب عنوان قهرمانی
tiltyard میدان مبارزه نیزه بازان و سوارکاران
press campaingn or stunt مبارزه سیاسی بوسیله مقاله نویسی در روزنامه ها
The campaign was considered to have failed. مبارزه [انتخاباتی] شکست خورده بحساب آورده شد.
The [main] protagonists in the colonial struggle were Great Britain and France. بریتانیا و فرانسه سردمداران [اصلی] در مبارزه مستعمراتی بودند.
jiujitsu مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
down توپ اسکواش دو بار به زمین خورده ناتوان از ادامه مبارزه
jujitsu مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
jiujutsu مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
third area conflict جنگ در منطقهای غیر ازسرزمین دو طرف جنگ مبارزه در کشور سوم
fire fighting عکس العمل نسبت به اتش دشمن مبارزه با اتش سوزی
To stay the course . تا آخر ماندن ( به مسابقه و مبارزه وغیره تا آخر ادامه دادن )
levee en masse عبارت است از مسلح شدن افراد یک مملکت جهت مبارزه با دشمن پیش از رسیدن قوای خصم به خاک خودی این افراد که اشکارا سلاح حمل می کنندملزم به رعایت قوانین جنگ هستند
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
exploit استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
transliterate عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
surcharge زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
institutionalising در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
cipher device وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن
institutionalizing در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
exploit از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
mends درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
specify مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
crushes له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
expends مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
detaching تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com