Dictiornary-Farsi | مبنی بر خونریزی و کشتار کشنده | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
slaughterous	مبنی بر خونریزی و کشتار کشنده


Other Matches

acharnement	خونریزی
bloodshed	خونریزی
bloodshedding	خونریزی
hemostasis	بندامدگی خونریزی
bloodless	بدون خونریزی
blood guilt	خونریزی ناحق
bloodlessly	بدون خونریزی
sanguinariness	مقرونیت به خونریزی
bloodguilt	خونریزی ناحق
menorrhagia	خونریزی رحم
hemostasis	توقف خونریزی
slaughter	قتل عام خونریزی
slaughters	قتل عام خونریزی
slaughtered	قتل عام خونریزی
purpura	لکههای خونریزی زیرپوست
carnage	قتل عام خونریزی
stanch	جلو خونریزی راگرفتن
metrorrhagia	خونریزی غیر طبیعی رحم
sanguinarily	چنانکه خونریزی دربرداشته باشد
massacre	کشتار
slaughtered	کشتار
slaughter	کشتار
mactation	کشتار
massacring	کشتار
massacres	کشتار
massacred	کشتار
slaughters	کشتار
mort	کشتار
planter	کشتار
planters	کشتار
murder	کشتار
murdered	کشتار
murdering	کشتار
murders	کشتار
carnage	کشتار
slaughtered	کشتار فجیع
slaughtered	کشتار کردن
slaughter	کشتار کردن
slaughters	کشتار فجیع
slaughter	کشتار فجیع
slaughterer	کشتار کننده
death squads	گروه کشتار
massacrer	کشتار کننده
death squad	گروه کشتار
internecine	کشتار یکدیگر
holocausts	کشتار همگانی
shamble	کشتار کردن
holocaust	کشتار همگانی
slaughters	کشتار کردن
shambled	کشتار کردن
hemostat	اسباب یا دارویی برای بند اوردن خونریزی
genocide	کشتار دسته جمعی
overkill	کشتار چند برابر
internecine	کشتار متقابل قاتل
To shed blood. Bloodshed.	خون ریختن ( کشتار )
They didnt slaughter any animals yesterday .	دیروز کشتار نکردند
shambles	قتلگاه صحنه کشتار
bloodguilty	مرتکب خونریزی مقصریامسئول ادم کشی جنایت کار
hemophilia	بیماری موروثی که دران خون دیر لخته میشودودرنتیجه اشکال در بندامدن خونریزی پدید می اید
mortal	کشنده
alluring	کشنده
trackers	کشنده
tracker	کشنده
deadly	کشنده
deadliest	کشنده
deadlier	کشنده
mortals	کشنده
drainer	اب کشنده
delineator	کشنده
inhalant	بو کشنده
deathy	کشنده
death ful	کشنده
lethiferous	کشنده
pestilent	کشنده
puller	کشنده
sorbent	کشنده
tensor	کشنده
tractive	کشنده
assassinator	کشنده
tensioner	کشنده
enticing	کشنده
perishing	کشنده
attractive	کشنده
suicidal	کشنده
murderer	کشنده
murderers	کشنده
fatal	کشنده
killer	کشنده
lethal	کشنده
killers	کشنده
pernicious	کشنده
prepossessing	کشنده
plotter	کشنده
plotters	کشنده
inviting	کشنده
murderous	کشنده
fungicidal	کشنده قارچ
hauling part	قسمت کشنده
killing	کشنده دلربا
tractive effort	نیروی کشنده
death blow	ضربت کشنده
killings	کشنده دلربا
herbicidal	کشنده گیاهان
lethality	کشنده بودن
lancinating	تیر کشنده
it is mortal to him	کشنده اوست
dragman	میکشد کشنده
introvertive	بدرون کشنده
drum plotter	کشنده طبله
introversive	بدرون کشنده
stertorous	خرناس کشنده
inhaul	به داخل کشنده
ovicidal	کشنده تخم
howling	زوزه کشنده
mortally	بطور کشنده
howling	جیغ کشنده
killer whale	وال کشنده
drawer	کشنده برات یا چک
drawers	کشنده برات یا چک
pestilently	بطور کشنده
nonlethal	غیر کشنده
killer whales	وال کشنده
disinfestant	ماده کشنده حشرات
pesticides	کشنده حشره موذی
nitrogen mustard	گاز کشنده خردل
ejector	پوکه کش بیرون کشنده
downhaul	طناب پایین کشنده
pesticide	کشنده حشره موذی
adducent	بداخل کشنده مقرب
dead ground	اتصال به زمین کشنده
invitingly	بطور جالب یا کشنده
median lethal dose	دوز متوسط کشنده
attractively	بطور کشنده یا جاذب
lethal	وابسته به مرگ کشنده
raymond hook	قلاب بالا کشنده قایق
boat falls	طناب بالا کشنده قایق
biocid	قاطع حیات کشنده حشرات
adductive	استشهادی بسوی محور کشنده
to cach one's death	دچار سرماخوردگی کشنده شدن
electron withdrawing substituent	گروه استخلافی الکترون کشنده
reposing upon	مبنی بر
denoting	مبنی بر
based	مبنی
expressive of	مبنی بر
nonary	مبنی بر عد د نه
based on	مبنی بر
bassedon or basedupon	مبنی بر
rodenticide	دارو یا عامل کشنده جانوران جونده
caricaturist	کشنده تصویرهای مضحک واغراق امیز
caricaturists	کشنده تصویرهای مضحک واغراق امیز
It is murder driving on this freeway ( motorway , highway ) .	رانندگی دراین بزرگراه کشنده است
misogynic	مبنی بربیزاری از زن
polytheistic	مبنی بر شرک
purposive	مبنی برمنظور
monometallic	مبنی بر یک فلز
mediatorial	مبنی بر میانجیگری
inversive	مبنی بر قلب
matricidal	مبنی بر مادرکشی
impostrous	مبنی بر شیادی
polytheeistic	مبنی بر شرک
octonary	مبنی برهشت
irreverential	مبنی بر بی حرمتی
octonal	مبنی برهشت
euphuistic	مبنی برتصنع
deprecative	مبنی بربیمیلی
selectively	مبنی بر انتخاب
to the effect that	مبنی براینکه
abstentious	مبنی برپرهیزکاری
egotistic	مبنی بر خودپسندی
heretical	مبنی برفساد
sophistic	مبنی بر مغالطه
visitorial	مبنی بر سرکشی
usurious	مبنی بررباخواری
castigatory	مبنی برتنبیه
condolatory	مبنی برهمدردی
suppositional	مبنی بر فرض
paraphrastic	مبنی برتفسیر
selective	مبنی بر انتخاب
dualistic	مبنی برخداشناس
geomantic	مبنی بر رمل
ill advised	مبنی بر بی اطلاعی
ill-advised	مبنی بر بی اطلاعی
fratricidal	مبنی بربرادرکشی
revocatory	مبنی بر فسخ
causal	مبنی بر سبب
equivocatory	مبنی برایهام
empiric	مبنی بر تجربه
prophetic	مبنی بر پیشگویی
observational	مبنی بر مشاهده
licentious	مبنی بر هرزگی
investigative	مبنی بر رسیدگی
theorematic	مبنی بر قاعده
lanciation	سوراخ کردن یا تیر کشیدن دردتیر کشنده
counter check	چکی که فقط کشنده چک میتواند ان را از بانک بگیرد
soritical	مبنی برقیام مسلسل
rose coloured	مبنی برخوش بینی
precrastinative	مبنی بر مسامحه یا تعلل
rationalistic	مبنی براصالت عقل
pantheistic	مبنی بر وحدت وجود
historic	معروف مبنی بر تاریخ