Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 108 (5 milliseconds)
English
Persian
compact
متراکم
compacted
متراکم
compacting
متراکم
compacts
متراکم
cumulative
متراکم
compressed
متراکم
accumulated
متراکم
dense
متراکم
denser
متراکم
densest
متراکم
agglomerative
متراکم
compactness
متراکم
cumulative distribution
متراکم
cumulous
متراکم
leak proof
متراکم
Other Matches
augmentative
متراکم شونده متراکم کننده
aggregate
متراکم متراکم ساختن
aggregates
متراکم متراکم ساختن
condensing
متراکم کردن
condensing
همچگال متراکم
condense
همچگال متراکم
condenses
همچگال متراکم
condense
متراکم کردن
accumulated capital
سرمایه متراکم
agglomerate
متراکم شدن
condenses
متراکم کردن
compressed air
هوای متراکم
combustor
متراکم کننده
massy
متراکم غلیظ
incompact
غیر متراکم
densify
متراکم کردن
dense list
لیست متراکم
dense binary code
رمزدودویی متراکم
data aggregate
دادههای متراکم
cumulative frequency
فراوانی متراکم
comperssion capacitor
خازن متراکم
compaction
متراکم کردن
compacts
متراکم کردن
compacted
متراکم کردن
voluminous
متراکم انبوه
compressors
متراکم کننده
compacting
متراکم کردن
jams
متراکم کردن
jammed
متراکم کردن
jam
متراکم کردن
compact
متراکم کردن
compresses
متراکم کردن
compressing
متراکم کردن
compressor
متراکم کننده
compress
متراکم کردن
data aggregate
متراکم سازی داده ها
gas compressor
متراکم کننده هوا
eluvium
خاک باداورده و متراکم
heavily overcast
ابری متراکم
[هواشناسی]
pack
متراکم کردن فشردن
condensed mercurytemperature
دمای جیوه متراکم
clog
متراکم وانباشته کردن
clogged
متراکم وانباشته کردن
clogs
متراکم وانباشته کردن
trust fund
وجوه متراکم شده
cumulous
مانند ابرهای متراکم
supercharger
پیش متراکم کننده
packs
متراکم کردن فشردن
supercharge
متراکم کردن مقدماتی
soil consolidation
متراکم کردن خاک
data compression
متراکم سازی داده ها
planosol
گل سفید نرم و متراکم فلات
compression
بهم فشردگی متراکم سازی
cumulus
ابر متراکم و روی هم انباشته
grouter
دستگاه متراکم کننده سیمان
laminated product
تولید ماده متراکم متورق
over consolidated clay
خاک رس متراکم شده باپیشفشردگی
wilson cloud
نوعی ابر غلیظ و متراکم
air compresser
دستگاهی که هوا را متراکم میکند
accumulates
روی هم گذاشتن متراکم کردن
accumulating
روی هم گذاشتن متراکم کردن
coke pusher
دستگاه متراکم کننده ذغال کک
accumulate
روی هم گذاشتن متراکم کردن
accumulated dividend
سود سهام متراکم شده
compaction
فشرده سازی متراکم کردن
compressed gas cylinder
سیلندر محتوی گاز متراکم
cumuli
ابر متراکم و روی هم انباشته
incompressibly
بطوریکه نتوان متراکم یا خلاصه نمود
chert
نوعی سنگ چخماق که ریزدانه و متراکم است
charge neutrality
تساوی تقریبی ذرات مثبت ومنفی در شارههای متراکم
glomerule
خوشه متراکم ازمویرگهای کوچک و بافتهای حیوانی و غیره
roller
دستگاهی که جهت متراکم کردن لایههای خاک از ان استفاده میشود
rollers
دستگاهی که جهت متراکم کردن لایههای خاک از ان استفاده میشود
provident fund
وجوه متراکم شده برای تامین مالی دوره بازنشستگی
cumulo nimbus
ابرهای بسیار بزرگ متراکم که قسمتهای فوقانی انها به استراتوسفر میرسد
crunching
متراکم کردن برنامه برای جای دادن تعداد زیاددستورالعملها در فضایی کوچک
inflame
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
compressive strength
قابلیت یک جسم برای مقاومت در برابر نیروی فشاری یانیرویی که گرایش به فشردن موتاه کردن و متراکم کردن ان دارد
data compression
متراکم سازی داده ها فشردگی داده ها
compressor
دستگاه فشار دستگاه متراکم کننده
compressors
دستگاه فشار دستگاه متراکم کننده
amasses
توده کردن متراکم کردن
amassed
توده کردن متراکم کردن
amass
توده کردن متراکم کردن
amassing
توده کردن متراکم کردن
compressing
خلاصه کردن متراکم کردن
congest
متراکم کردن گرفته کردن
compresses
خلاصه کردن متراکم کردن
compress
خلاصه کردن متراکم کردن
to get clogged
مسدود شدن
[بسته شدن ]
[متراکم وانباشته شدن]
retained earnings
درامدهای تقسیم نشده درامدهای متراکم- شده درامدهای نگهداری شده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com