English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 182 (9 milliseconds)
English Persian
massy متراکم غلیظ
Search result with all words
wilson cloud نوعی ابر غلیظ و متراکم
Other Matches
augmentative متراکم شونده متراکم کننده
aggregate متراکم متراکم ساختن
aggregates متراکم متراکم ساختن
dense fog مه بس غلیظ
dreggy غلیظ
grumous غلیظ
concentrated غلیظ
smoke مه غلیظ
smokes مه غلیظ
thick fog مه غلیظ
densest غلیظ
dense غلیظ
sizy غلیظ
denser غلیظ
fulsome غلیظ
semiliquid مایع غلیظ
pea-souper مه غلیظ زردرنگ
potage ابگوشت غلیظ
loblolly اش اماج غلیظ
pea souper مه غلیظ زردرنگ
inspissation غلیظ سازی
incrassate غلیظ شدن
thickener غلیظ کننده
thickens غلیظ شدن
thickened غلیظ شدن
thicken غلیظ شدن
enrichment غلیظ کردن
condensable غلیظ شدنی
consomme ابگوشت غلیظ
incrassate غلیظ گردن
thickeners غلیظ کننده
slabs غلیظ لیز
thickest غلیظ سفت
thicker غلیظ سفت
pea-soupers مه غلیظ زردرنگ
thick غلیظ سفت
concentrations غلیظ سازی
concentration غلیظ سازی
slab غلیظ لیز
body غلیظ کردن
caliginous تار غلیظ
bodies غلیظ کردن
heavy accent لهجه غلیظ
burrs غلیظ تلفظ کردن
cream of lime دوغاب اهک غلیظ
burred غلیظ تلفظ کردن
burr غلیظ تلفظ کردن
Blood is thicker than water . <proverb> خون از آب غلیظ تر است.
burring غلیظ تلفظ کردن
heavy غلیظ خواب الود
heavies غلیظ خواب الود
viscid غلیظ وشیره مانند
thickening agent عامل غلیظ کننده
pea soupy غلیظ و زرد رنگ
impaste رنگ غلیظ زدن به
heavier غلیظ خواب الود
heaviest غلیظ خواب الود
syrup محلول غلیظ قندی دارویی
sirup محلول غلیظ قندی دارویی
syrups محلول غلیظ قندی دارویی
minestrone سوپ غلیظ سبزی ولوبیاوماکارونی
smoke out <idiom> درمه غلیظ گیر کردن
smoggy پوشیده از مه غلیظ الوده با دود
impasto شیوه رنگ زنی غلیظ
madrilene ابگوشت غلیظ گوجه فرنگی
accumulated متراکم
denser متراکم
compacting متراکم
dense متراکم
densest متراکم
agglomerative متراکم
compacts متراکم
cumulous متراکم
cumulative distribution متراکم
compressed متراکم
cumulative متراکم
compactness متراکم
leak proof متراکم
compact متراکم
compacted متراکم
sludge لجن غلیظ رسوب مخازن سوخت ناو
incompact غیر متراکم
densify متراکم کردن
dense list لیست متراکم
dense binary code رمزدودویی متراکم
data aggregate دادههای متراکم
compaction متراکم کردن
compressed air هوای متراکم
cumulative frequency فراوانی متراکم
agglomerate متراکم شدن
accumulated capital سرمایه متراکم
combustor متراکم کننده
compresses متراکم کردن
condenses متراکم کردن
compacted متراکم کردن
condenses همچگال متراکم
compacting متراکم کردن
jammed متراکم کردن
condense متراکم کردن
compacts متراکم کردن
condense همچگال متراکم
jam متراکم کردن
jams متراکم کردن
compressing متراکم کردن
voluminous متراکم انبوه
compress متراکم کردن
compact متراکم کردن
compressor متراکم کننده
condensing متراکم کردن
compressors متراکم کننده
condensing همچگال متراکم
comperssion capacitor خازن متراکم
cumulous مانند ابرهای متراکم
gas compressor متراکم کننده هوا
data aggregate متراکم سازی داده ها
clog متراکم وانباشته کردن
eluvium خاک باداورده و متراکم
data compression متراکم سازی داده ها
clogs متراکم وانباشته کردن
clogged متراکم وانباشته کردن
trust fund وجوه متراکم شده
heavily overcast ابری متراکم [هواشناسی]
supercharger پیش متراکم کننده
supercharge متراکم کردن مقدماتی
condensed mercurytemperature دمای جیوه متراکم
packs متراکم کردن فشردن
pack متراکم کردن فشردن
soil consolidation متراکم کردن خاک
compression بهم فشردگی متراکم سازی
laminated product تولید ماده متراکم متورق
accumulating روی هم گذاشتن متراکم کردن
accumulate روی هم گذاشتن متراکم کردن
over consolidated clay خاک رس متراکم شده باپیشفشردگی
planosol گل سفید نرم و متراکم فلات
cumuli ابر متراکم و روی هم انباشته
cumulus ابر متراکم و روی هم انباشته
accumulates روی هم گذاشتن متراکم کردن
coke pusher دستگاه متراکم کننده ذغال کک
grouter دستگاه متراکم کننده سیمان
compaction فشرده سازی متراکم کردن
accumulated dividend سود سهام متراکم شده
compressed gas cylinder سیلندر محتوی گاز متراکم
air compresser دستگاهی که هوا را متراکم میکند
incompressibly بطوریکه نتوان متراکم یا خلاصه نمود
accelerating pump پمپ کوچکی که به منظورتامین فوری مخلوط غلیظ سوخت و هوا در کابراتورتعبیه میشود
chert نوعی سنگ چخماق که ریزدانه و متراکم است
glomerule خوشه متراکم ازمویرگهای کوچک و بافتهای حیوانی و غیره
charge neutrality تساوی تقریبی ذرات مثبت ومنفی در شارههای متراکم
roller دستگاهی که جهت متراکم کردن لایههای خاک از ان استفاده میشود
rollers دستگاهی که جهت متراکم کردن لایههای خاک از ان استفاده میشود
provident fund وجوه متراکم شده برای تامین مالی دوره بازنشستگی
calendaring قرار دادن الیاف کتان یاپارچه در محلول داغ و غلیظ سود برای افزایش مقاومت وشفافیت ان
cumulo nimbus ابرهای بسیار بزرگ متراکم که قسمتهای فوقانی انها به استراتوسفر میرسد
crunching متراکم کردن برنامه برای جای دادن تعداد زیاددستورالعملها در فضایی کوچک
auto rich مخلوط غلیظ سوخت و هوا که نسبت ان توسط کنترل کننده مخلوط اتوماتیک درکاربوراتور ثابت نگهداشته میشود
condensing منقبض کردن یاشدن غلیظ کردن
condenses منقبض کردن یاشدن غلیظ کردن
condense منقبض کردن یاشدن غلیظ کردن
inflaming اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflame اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
thickener غلیظ کننده پرپشت کننده
thickeners غلیظ کننده پرپشت کننده
compressive strength قابلیت یک جسم برای مقاومت در برابر نیروی فشاری یانیرویی که گرایش به فشردن موتاه کردن و متراکم کردن ان دارد
compressors دستگاه فشار دستگاه متراکم کننده
compressor دستگاه فشار دستگاه متراکم کننده
data compression متراکم سازی داده ها فشردگی داده ها
compresses خلاصه کردن متراکم کردن
congest متراکم کردن گرفته کردن
compressing خلاصه کردن متراکم کردن
amasses توده کردن متراکم کردن
amassing توده کردن متراکم کردن
amassed توده کردن متراکم کردن
amass توده کردن متراکم کردن
compress خلاصه کردن متراکم کردن
to get clogged مسدود شدن [بسته شدن ] [متراکم وانباشته شدن]
retained earnings درامدهای تقسیم نشده درامدهای متراکم- شده درامدهای نگهداری شده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com