English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
aggregate متراکم متراکم ساختن
aggregates متراکم متراکم ساختن
Other Matches
augmentative متراکم شونده متراکم کننده
compact متراکم
compactness متراکم
compacted متراکم
compacting متراکم
compacts متراکم
cumulative distribution متراکم
cumulous متراکم
accumulated متراکم
dense متراکم
densest متراکم
denser متراکم
agglomerative متراکم
cumulative متراکم
leak proof متراکم
compressed متراکم
condense متراکم کردن
voluminous متراکم انبوه
data aggregate دادههای متراکم
condensing همچگال متراکم
condensing متراکم کردن
jam متراکم کردن
condense همچگال متراکم
cumulative frequency فراوانی متراکم
agglomerate متراکم شدن
compaction متراکم کردن
comperssion capacitor خازن متراکم
compressed air هوای متراکم
compact متراکم کردن
accumulated capital سرمایه متراکم
compacted متراکم کردن
compacting متراکم کردن
combustor متراکم کننده
compacts متراکم کردن
jammed متراکم کردن
jams متراکم کردن
compresses متراکم کردن
compress متراکم کردن
condenses متراکم کردن
compressor متراکم کننده
incompact غیر متراکم
massy متراکم غلیظ
compressors متراکم کننده
dense list لیست متراکم
densify متراکم کردن
dense binary code رمزدودویی متراکم
condenses همچگال متراکم
compressing متراکم کردن
packs متراکم کردن فشردن
heavily overcast ابری متراکم [هواشناسی]
pack متراکم کردن فشردن
cumulous مانند ابرهای متراکم
gas compressor متراکم کننده هوا
data compression متراکم سازی داده ها
supercharger پیش متراکم کننده
condensed mercurytemperature دمای جیوه متراکم
clog متراکم وانباشته کردن
soil consolidation متراکم کردن خاک
clogged متراکم وانباشته کردن
clogs متراکم وانباشته کردن
trust fund وجوه متراکم شده
eluvium خاک باداورده و متراکم
data aggregate متراکم سازی داده ها
supercharge متراکم کردن مقدماتی
cumuli ابر متراکم و روی هم انباشته
grouter دستگاه متراکم کننده سیمان
coke pusher دستگاه متراکم کننده ذغال کک
laminated product تولید ماده متراکم متورق
over consolidated clay خاک رس متراکم شده باپیشفشردگی
compaction فشرده سازی متراکم کردن
compressed gas cylinder سیلندر محتوی گاز متراکم
planosol گل سفید نرم و متراکم فلات
cumulus ابر متراکم و روی هم انباشته
compression بهم فشردگی متراکم سازی
wilson cloud نوعی ابر غلیظ و متراکم
accumulates روی هم گذاشتن متراکم کردن
accumulated dividend سود سهام متراکم شده
air compresser دستگاهی که هوا را متراکم میکند
accumulate روی هم گذاشتن متراکم کردن
accumulating روی هم گذاشتن متراکم کردن
incompressibly بطوریکه نتوان متراکم یا خلاصه نمود
chert نوعی سنگ چخماق که ریزدانه و متراکم است
charge neutrality تساوی تقریبی ذرات مثبت ومنفی در شارههای متراکم
glomerule خوشه متراکم ازمویرگهای کوچک و بافتهای حیوانی و غیره
provident fund وجوه متراکم شده برای تامین مالی دوره بازنشستگی
rollers دستگاهی که جهت متراکم کردن لایههای خاک از ان استفاده میشود
roller دستگاهی که جهت متراکم کردن لایههای خاک از ان استفاده میشود
cumulo nimbus ابرهای بسیار بزرگ متراکم که قسمتهای فوقانی انها به استراتوسفر میرسد
crunching متراکم کردن برنامه برای جای دادن تعداد زیاددستورالعملها در فضایی کوچک
inflames اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflame اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
compressive strength قابلیت یک جسم برای مقاومت در برابر نیروی فشاری یانیرویی که گرایش به فشردن موتاه کردن و متراکم کردن ان دارد
compressors دستگاه فشار دستگاه متراکم کننده
data compression متراکم سازی داده ها فشردگی داده ها
compressor دستگاه فشار دستگاه متراکم کننده
congest متراکم کردن گرفته کردن
amassed توده کردن متراکم کردن
amass توده کردن متراکم کردن
amassing توده کردن متراکم کردن
amasses توده کردن متراکم کردن
compressing خلاصه کردن متراکم کردن
compresses خلاصه کردن متراکم کردن
compress خلاصه کردن متراکم کردن
to get clogged مسدود شدن [بسته شدن ] [متراکم وانباشته شدن]
retained earnings درامدهای تقسیم نشده درامدهای متراکم- شده درامدهای نگهداری شده
scareup فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
sheds خون جاری ساختن جاری ساختن
shed خون جاری ساختن جاری ساختن
shedding خون جاری ساختن جاری ساختن
upgraded ساختن
invented ساختن
indite ساختن
upgrades ساختن
inventing ساختن
invents ساختن
fashions مد ساختن
upgrading ساختن
put up ساختن
fabrication ساختن
upgrade ساختن
manufactured ساختن
bulid ساختن
make ساختن
makes ساختن
carbonize کک ساختن
manufactures ساختن
fashioning مد ساختن
pill حب ساختن
pills حب ساختن
creating ساختن
builds ساختن
buildings ساختن
unifying تک ساختن
unify تک ساختن
fashion مد ساختن
creates ساختن
confect ساختن
unifies تک ساختن
composes ساختن
compose ساختن
create ساختن
fashioned مد ساختن
dree ساختن با
pellet حب ساختن
build ساختن
fabricating ساختن
remake از نو ساختن
remakes از نو ساختن
produced ساختن
constructed ساختن
produce ساختن
upbuild ساختن
to t. up ساختن
fabricate ساختن
to make a shift ساختن
to make away ساختن
fabricates ساختن
generating ساختن
generates ساختن
generated ساختن
generate ساختن
fabricated ساختن
mints ساختن
mint ساختن
idolizes بت ساختن
idolised بت ساختن
idolises بت ساختن
idolising بت ساختن
idolize بت ساختن
idolized بت ساختن
idolizing بت ساختن
forborne ساختن با
bridges پل ساختن
bridged پل ساختن
put-up ساختن
minted ساختن
produces ساختن
minting ساختن
bridge پل ساختن
construct ساختن
miscreate بد ساختن
constructs ساختن
invent ساختن
constructing ساختن
set up ساختن
manufacture ساختن
to go in with ساختن با
to get along ساختن
minimised کمینه ساختن
accustoming معتاد ساختن
minimize کمینه ساختن
accustoms معتاد ساختن
minimising کمینه ساختن
minimises کمینه ساختن
minimized کمینه ساختن
minimizes کمینه ساختن
improvise بالبداهه ساختن
improvises بالبداهه ساختن
maximises بیشینه ساختن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com