English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (3 milliseconds)
English Persian
to bind متعهد ساختن
Search result with all words
bind متعهد وملزم ساختن
binds متعهد وملزم ساختن
Other Matches
scareup فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
promiser متعهد
underwriter متعهد
subscribers متعهد
promisee متعهد له
promisor متعهد
underwriters متعهد
warranties متعهد
warranty متعهد
warranter متعهد
surety متعهد
sureties متعهد
guarantor متعهد
warrantee متعهد له
guarantors متعهد
committed [to] <adj.> متعهد [به]
subscriber متعهد
obligator متعهد
obligee متعهد له
warrantor متعهد
obligor متعهد
guaranty متعهد له
plight متعهد کردن
guarantors کفیل متعهد
guarantee ضامن متعهد
federate متعهد کرد
stalwart <adj.> با وفا [متعهد]
nonaligned غیر متعهد
federated متعهد کرد
non-aligned غیر متعهد
federating متعهد کرد
federates متعهد کرد
guarantees ضامن متعهد
guaranteed ضامن متعهد
guarantor کفیل متعهد
professed متعهد مدعی
plight متعهد شدن
bailee ضامن و متعهد
engages متعهد کردن
pledges متعهد کردن
engage متعهد شدن
engages متعهد شدن
pledging متعهد کردن
engage متعهد کردن
pledged متعهد کردن
pledge متعهد کردن
guarantees تکفل کردن متعهد له
release from the obligation ابراء ذمه متعهد
nonalignment کشور غیر متعهد
engage نامزدکردن متعهد کردن
guarantee تکفل کردن متعهد له
engages نامزدکردن متعهد کردن
guaranteed تکفل کردن متعهد له
pledged متعهد شدن التزام دادن
pledges متعهد شدن التزام دادن
pledging متعهد شدن التزام دادن
gage شرط بستن متعهد شدن
pledge متعهد شدن التزام دادن
i undertake to pay that sum متعهد میشوم که ان مبلغ رابپردازم
obliges متعهد شدن لطف کردن
obliged متعهد شدن لطف کردن
Can I pin you down to that? شما را به این متعهد بکنم؟
oblige متعهد شدن لطف کردن
to commit yourself to do something خود را به انجام امری متعهد نمودن
to undertake to do something رسما متعهد به انجام کاری شدن
to engage yourself to do something خود را به انجام امری متعهد نمودن
nonalignment روش سیاسی غیر متعهد بودن
to pin somebody down on something کسی را به چیزی متعهد و ملتزم کردن
implied assumpist تعهد غیر رسمی که از نحوه عمل متعهد ناشی و استنباط میشود
minuteman داوطلبانی که متعهد بودند بمحض احضار حاضر بخدمت نظام شوند
bond سندی که به موجب ان خود ووارث و اوصیا و مباشرین امورش را به پرداخت مبلغ معینی به دیگری متعهد میکند
undertaker کسیکه کفن ودفن مرده را بعهده میگیرد مقاطعه کارکفن ودفن متعهد
undertakers کسیکه کفن ودفن مرده را بعهده میگیرد مقاطعه کارکفن ودفن متعهد
undertaking کسیکه کفن ودفن مرده را بعهده میگیرد مقاطعه کارکفن ودفن متعهد
association for system management یک سازمان بین المللی که متعهد است تا اعضا خود را ازرشد سریع و تغییرات درزمینه مدیریت سیستم ها وپردازش اطلاعات اگاه کند
asm Yystems for Associationیک سازمان بین المللی که متعهد است تا اعضا خود را ازرشد سریع و تغییرات درزمینه مدیریت سیستم ها وپردازش اطلاعات اگاه کندanagement
sheds خون جاری ساختن جاری ساختن
shed خون جاری ساختن جاری ساختن
shedding خون جاری ساختن جاری ساختن
gurantee عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
undertaken متعهد شدن عهده دار شدن
undertakes متعهد شدن عهده دار شدن
undertake متعهد شدن عهده دار شدن
uncommitted غیر متعهد نشده تعهد نشده
compensation trading معاملهای که در ان فروشنده ماشین الات کارخانه متعهد میگردد تامحصول ان ماشین الات راخریداری نماید
subscribed ابونه شدن متعهد شدن
subscribing ابونه شدن متعهد شدن
subscribes ابونه شدن متعهد شدن
subscribe ابونه شدن متعهد شدن
del credere agent نمایندهای که متعهد به وصول طلبها میباشد نمایندهای که وصول مطالبات راتقبل مینماید
undertakes عهده دار شدن بر عهده گرفتن متعهد شدن
undertake عهده دار شدن بر عهده گرفتن متعهد شدن
nonaligned کشور غیر متعهد از نظرسیاسی کشور غیر وابسته
undertaken عهده دار شدن بر عهده گرفتن متعهد شدن
trusts تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد
trust تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد
trusted تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد
mints ساختن
minting ساختن
fabricate ساختن
fabricated ساختن
dree ساختن با
miscreate بد ساختن
confect ساختن
fabricates ساختن
idolising بت ساختن
produces ساختن
produced ساختن
idolizing بت ساختن
idolizes بت ساختن
pellet حب ساختن
indite ساختن
idolized بت ساختن
idolize بت ساختن
produce ساختن
mint ساختن
minted ساختن
idolises بت ساختن
makes ساختن
creating ساختن
composes ساختن
compose ساختن
upgrades ساختن
creates ساختن
make ساختن
upgrade ساختن
upgraded ساختن
upgrading ساختن
pill حب ساختن
pills حب ساختن
create ساختن
build ساختن
buildings ساختن
builds ساختن
fashioning مد ساختن
fashions مد ساختن
idolised بت ساختن
invent ساختن
fabricating ساختن
bulid ساختن
carbonize کک ساختن
fashioned مد ساختن
fashion مد ساختن
put-up ساختن
put up ساختن
invents ساختن
inventing ساختن
invented ساختن
unifies تک ساختن
unify تک ساختن
unifying تک ساختن
to make a shift ساختن
upbuild ساختن
generating ساختن
generates ساختن
generated ساختن
generate ساختن
remake از نو ساختن
constructs ساختن
set up ساختن
to go in with ساختن با
to get along ساختن
to make away ساختن
construct ساختن
to t. up ساختن
constructed ساختن
constructing ساختن
remakes از نو ساختن
bridged پل ساختن
manufactured ساختن
manufactures ساختن
bridges پل ساختن
manufacture ساختن
forborne ساختن با
fabrication ساختن
bridge پل ساختن
wetted مرطوب ساختن
maximizing بیشینه ساختن
vitiated ناپاک ساختن
diversified گوناگون ساختن
vitiated معیوب ساختن
outrages بی حرمت ساختن
diversifies گوناگون ساختن
wettest مرطوب ساختن
outraged بی حرمت ساختن
vitiates ناپاک ساختن
maximizes بیشینه ساختن
vitiating معیوب ساختن
wets مرطوب ساختن
maximises بیشینه ساختن
wet مرطوب ساختن
maximising بیشینه ساختن
maximize بیشینه ساختن
familiarised اشنا ساختن
vitiates معیوب ساختن
maximized بیشینه ساختن
maximised بیشینه ساختن
vitiating ناپاک ساختن
outraging بی حرمت ساختن
reconciling راضی ساختن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com