Total search result: 215 (34 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
on behalf of <idiom> |
متقاعد کردن شخص |
|
|
Search result with all words |
|
ensure |
متقاعد کردن حتمی کردن |
ensured |
متقاعد کردن حتمی کردن |
ensures |
متقاعد کردن حتمی کردن |
ensuring |
متقاعد کردن حتمی کردن |
insures |
متقاعد کردن حتمی کردن |
insuring |
متقاعد کردن حتمی کردن |
convince |
متقاعد کردن |
convinces |
متقاعد کردن |
to convince somebody of something |
کسی را به چیزی متقاعد کردن |
argue |
متقاعد کردن |
persuade |
متقاعد کردن |
to persuade somebody of something |
کسی را متقاعد به کاری کردن |
to persuade oneself |
خود را متقاعد کردن |
reason |
متقاعد کردن |
Other Matches |
|
convinced |
متقاعد |
satisfied |
متقاعد |
persuaded |
متقاعد |
superannuate |
متقاعد |
emeritus |
متقاعد |
superannuated |
متقاعد |
inconvincible |
متقاعد نشدنی |
to persuade oneself |
متقاعد شدن |
cogent |
متقاعد کننده |
convincer |
متقاعد کننده |
evincive |
متقاعد کننده |
convincing |
متقاعد کننده |
convincible |
متقاعد شدنی |
I won't be talked into it! |
من را نمیتوانی متقاعد کنی! |
convincingly |
چنانکه متقاعد کند |
I won't be talked into it! |
من را نمیتوانید متقاعد کنید! |
persuasively |
بطور متقاعد کننده |
inconvincible |
اقناع نکردنی شخص متقاعد نشدنی |
cogently |
چنانکه بتواند متقاعد کند باقوت |
persuasively |
چنانکه متقاعد سازدیا واداربکاری نماید |
fast talker <idiom> |
گوینده خوب کسی است که بتواند دیگران متقاعد کند |
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy. |
ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد . |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
mended |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
parallelize |
تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن |
crushed |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
specify |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
evaporating |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
crushes |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
specifies |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
specifying |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
mends |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
crush |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
to adapt [to] |
جور کردن [درست کردن ] [سازوار کردن] [به] |
evaporate |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
evaporated |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
evaporates |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
mend |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
ascertian |
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن |
compensate |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
justifying |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
detach |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
adjusting |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
expend |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
endorsed |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
detaches |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
detaching |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
lubricates |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
to secure |
تامین کردن [مطمئن کردن ] [حفظ کردن] |
expended |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
referred |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
adjusts |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
lubricating |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
expending |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
expends |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
endorse |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
justify |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
justifies |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
clears |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
refers |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
endorses |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
clearest |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
clearer |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
judged |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
refer |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
lubricated |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
clear |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
judges |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
modulate |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
lubricate |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
endorsing |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
modulating |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
judging |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
judge |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
compensates |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
compensated |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
modulates |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
reforesting |
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن |
screened |
دیدبانی و شناسایی کردن پوشش کردن منطقه شبکه پوششی استتار کردن استتار |
reforested |
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن |
screens |
دیدبانی و شناسایی کردن پوشش کردن منطقه شبکه پوششی استتار کردن استتار |
reforests |
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن |
screening, screenings |
دیدبانی و شناسایی کردن پوشش کردن منطقه شبکه پوششی استتار کردن استتار |
reforest |
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن |
screen |
دیدبانی و شناسایی کردن پوشش کردن منطقه شبکه پوششی استتار کردن استتار |
denounces |
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن |
denouncing |
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن |
denounced |
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن |
to enrol somebody |
کسی را نام نویسی کردن [ثبت نام کردن] [درفهرست وارد کردن] |
denounce |
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن |
desert |
کویر فرار کردن ترک پست کردن از خدمت فرار کردن |
deserting |
کویر فرار کردن ترک پست کردن از خدمت فرار کردن |
deserts |
کویر فرار کردن ترک پست کردن از خدمت فرار کردن |
swerves |
عدول کردن منحرف کردن کج کردن |
swerving |
عدول کردن منحرف کردن کج کردن |
swerve |
عدول کردن منحرف کردن کج کردن |
swerved |
عدول کردن منحرف کردن کج کردن |
deforesting |
درختان جنگل را قطع کردن ازحالت جنگل خارج کردن جنگل تراشی کردن |
deforest |
درختان جنگل را قطع کردن ازحالت جنگل خارج کردن جنگل تراشی کردن |
deforested |
درختان جنگل را قطع کردن ازحالت جنگل خارج کردن جنگل تراشی کردن |
deforests |
درختان جنگل را قطع کردن ازحالت جنگل خارج کردن جنگل تراشی کردن |