English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 107 (7 milliseconds)
English Persian
wide-ranging متنوع - گوناگون
Other Matches
varied متنوع
variegation متنوع
varietal متنوع
variorum متنوع
variegated متنوع
diverse متنوع
diversified متنوع کردن
diversifies متنوع کردن
miscellaneously بطور متنوع
diversify متنوع کردن
diversifying متنوع کردن
invariant غیر متنوع
manifold متنوع کردن
omnifarious متنوع رنگارنگ
vaudeville نمایش متنوع
variegator متنوع کننده
versatile متحرک متنوع و مختلط
varies متنوع ساختن تنوع دادن به
vary متنوع ساختن تنوع دادن به
varieties نمایشی که مرکب از چند قطعه متنوع باشد
smorgasbord میز غذاهای متنوع که شخص از ان انتخاب میکند
variety نمایشی که مرکب از چند قطعه متنوع باشد
all-rounder همه فنحریف, کسی که مهارتهای متنوع و زیادی دارد
multifarious گوناگون
miscellaneous گوناگون
varicolored گوناگون
heterochromous گوناگون
pied گوناگون
mixtilineal گوناگون خط
odd and ends گوناگون
protean گوناگون
sundries گوناگون
variate گوناگون
various گوناگون
variegated گوناگون
diverse گوناگون
multiple گوناگون
sundry گوناگون
varied گوناگون
diversifying گوناگون ساختن
oddments مواد گوناگون
diversifies گوناگون ساختن
versicolor برنگهای گوناگون
diversify گوناگون ساختن
diversified گوناگون ساختن
varia مطالب گوناگون
varietal گوناگون پر از تنوعات
miscellaneously بطور گوناگون
undervarious بعناوین گوناگون
variant گوناگون مختلف
under various titles به عناوین گوناگون
here and there <idiom> درمکانهای گوناگون
variegated colours رنگهای گوناگون
multiple چندلا گوناگون
varia اشیا گوناگون
variform گوناگون مختلف الشکل
polyphagia خورنده غذاهای گوناگون
various books کتابهای گوناگون یا مختلف
sundry اقلام متفرقه گوناگون
heterochromous دارای رنگهای گوناگون
humoursomeness حالات ویژه گوناگون
miscellanies مجموعهای از مطالب گوناگون
miscellany مجموعهای از مطالب گوناگون
manifoldly بطور متعدد یا گوناگون
varied دارای رنگهای گوناگون رنگارنگ
to compare apples and oranges <idiom> چیزهای کاملا گوناگون را با هم برابرکردن
job lot کالاهای گوناگون که یک جاخریداری میشود
job lots کالاهای گوناگون که یک جاخریداری میشود
catchall فرف یامخزن اشیاء گوناگون
polyvalent دارای پادگن ها یا پادتنهای گوناگون
symposia مقالات گوناگون درباره یک موضوع
symposiums مقالات گوناگون درباره یک موضوع
symposium مقالات گوناگون درباره یک موضوع
Reforms are needed in various directions. تغییراتی ؟ رجهات گوناگون لازم است
redundancies تکراراطلاعات میان فایلهای گوناگون افزونگی
redundancy تکراراطلاعات میان فایلهای گوناگون افزونگی
combination carrier کشتی که کالاهای گوناگون حمل مینماید
moto scramble مسابقه چند بخشی درمسیرهای گوناگون
omnibus bill لایحه قانونی که مسائل گوناگون در بر دارد
progressive attack پیشروی شمشیرباز با حرکات تهاجمی گوناگون
multi purpose vehicle وسیله نقلیه برای اهداف گوناگون
universal provider سوداگری که در همه چیزیادرکالاهای گوناگون معامله میکند
He gets paid wering different hats . به عنوان های گوناگون حقوق دریافت می کند
varriform دارای چندین شکل گوناگون مختلف الشکل
to ring the changes کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
heteromorphic جور بجور شونده دارای شکلهای گوناگون جانوران دگردیس
hexapla کتاب شش متنی که متنهای گوناگون رادرستونهای موازی نشان دهد
input output table بین بخشهای گوناگون اقتصادی را مشخص و اندازه گیری میکند
panopticon نمایشگاه کالای گوناگون اسبابی که دوربین و ریزبین هردودران جمع میشود
jumble shop دکانی که خرده ریز و کالای گوناگون ارزان و نیمدار دران میفروشند
redundant information یک پیام بیان شده به روشی که اساس اطلاعات بطرق گوناگون یافت میشود
montages قطعه ادبی یا موسیقی مرکب از قسمتهای گوناگون تهیه عکسهای بهم پیوسته
montage قطعه ادبی یا موسیقی مرکب از قسمتهای گوناگون تهیه عکسهای بهم پیوسته
instructional computing فرایند اموزشی تدریس مراحل گوناگون علم کامپیوتر وپردازش داده به افراد
variegate جورواجور کردن متنوع کردن
boilerplate قطعهای از متن که بارهاکلمه به کلمه در سندهای گوناگون استفاده میشودورق اهن دیگ بخار
maypole تیری که باگلهای گوناگون اراسته ودر روز یکم ماه مه درمیدان شهربدوران میرقصند
hypercard نوعی محیط برنامه نویسی که تمام شکلهای گوناگون اطلاعات را به صورت پشته هایی از کارت شاخص دارسازمان میدهد هایپرکارت
p system سیستم عامل ریزکامپیوتری باامتیاز اساسی که برنامههای نوشته شده برای ان روی محدوده گستردهای ازماشینهای گوناگون کار میکند
compaq computer corporation شرکت کامپیوتری کامپک شرکت سازنده انواع گوناگون ریزکامپیوتر سازگار باریزکامپیوتر
the incidents of a journey رویدادهای یک مسافرت اتفاقات جزئی و گوناگون یک مسافرت
varieties متنوع جور وا جور
variety متنوع جور وا جور
mask design اخرین مرحله از طراحی مدارمجتمع که به وسیله ان طرح مدار از طریق پوششهای چندگانه مربوط به لایههای گوناگون مدار مجتمع تحقق می یابد
elegant یک برنامه با کمترین مقدارحافظه اصلی طراحی یک برنامه کارا که با کم کردن تعداد دستورالعملهای بکاربرده شده برای انجام کارهای گوناگون از حداقل ممکن حافظه اصلی استفاده کند
Of all sorts. Of every description. جور واجور ( جور به جور ؟ گوناگون )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com