English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 157 (8 milliseconds)
English Persian
finical متوجه جزئیات
Other Matches
particular redemption جزئیات
detail جزئیات
details جزئیات
minuitae جزئیات
elaboration جزئیات
paticular جزئیات
particularity جزئیات
detailing جزئیات
minutie جزئیات
circumstantiality جزئیات
detailed : پر جزئیات
analyze بررسی با جزئیات
data item جزئیات اطلاعات
detail diagram نمودار جزئیات
data element جزئیات اطلاعات
detail file فایل جزئیات
image detail جزئیات تصویرتلویزیون
detail drawing نقشه جزئیات
detail drawing رسم جزئیات
detail printing چاپ جزئیات
detail جزئیات تفاصیل
detail file پرونده جزئیات
detailing جزئیات تفاصیل
in great detail با جزئیات مفصل
analyzed بررسی با جزئیات
minutiae جزئیات کم اهمیت
analyse بررسی با جزئیات
analysed بررسی با جزئیات
analyses بررسی با جزئیات
analysing بررسی با جزئیات
analyzes بررسی با جزئیات
a priori از کلیات به جزئیات
analyzing بررسی با جزئیات
ins and outs <idiom> باتمام جزئیات
roughly speaking قطع نظراز جزئیات
analyse جزئیات را مطالعه کردن
detail drawing نقشه کشی جزئیات
analysed جزئیات را مطالعه کردن
circumstantiate وارد جزئیات شدن
particulars جزئیات خصوصیات مشخصات
To go into detailes. وارد جزئیات شدن
analyze جزئیات رامطالعه کردن
fill (someone) in <idiom> جزئیات را به شخصی گفتن
he related the particulars جزئیات را شرح داد
analyses جزئیات را مطالعه کردن
detail مشروح شرح جزئیات
analyzes جزئیات را مطالعه کردن
analyzing جزئیات را مطالعه کردن
detailing مشروح شرح جزئیات
analyzed جزئیات را مطالعه کردن
echaustive شامل همهء جزئیات
analysing جزئیات را مطالعه کردن
detail flowchart نمودار جزئیات گردش برنامه
particularizes باذکر جزئیات شرح دادن
punctuality توجه به جزئیات وقت شناسی
particularized باذکر جزئیات شرح دادن
particularizing باذکر جزئیات شرح دادن
particularize باذکر جزئیات شرح دادن
particularising باذکر جزئیات شرح دادن
particularises باذکر جزئیات شرح دادن
particularised باذکر جزئیات شرح دادن
elaborates به زحمت ساختن دارای جزئیات
elaborated به زحمت ساختن دارای جزئیات
elaborating به زحمت ساختن دارای جزئیات
elaborate به زحمت ساختن دارای جزئیات
regardful متوجه
tenty متوجه
on ones guard متوجه
attentive متوجه
advertent متوجه
heedful متوجه
overhanging متوجه
appropriation language شرح جزئیات بودجه و منظوراز تخصیص ان
exhaustively چنانکه درهمه جزئیات واردشودیابحث کند
per طبق جزئیات که در مشخصات گفته شده
basket purchase خرید کلی بدون محاسبه جزئیات
directed متوجه ساختن
heliotropic متوجه پرتوافتاب
see-through متوجه شدن
point متوجه ساختن
theocentric متوجه بخدا
particular redemption متوجه فقره
Be carful . متوجه باش
to waken متوجه کردن
presentient قبلا متوجه
see through متوجه شدن
lend متوجه شدن
tendentious متمایل متوجه
lend متوجه کردن
lends متوجه کردن
directs متوجه ساختن
wistful متوجه ارزومند
direct متوجه ساختن
lends متوجه شدن
It has come to my notice that… اخیرا"متوجه شده ام که ...
I am beginning to realize ( understand ) . کم کم دارم متوجه می شوم
to not be [any] the wiser <idiom> باز هم متوجه نشدن
He is attentive to his work . متوجه کارش است
see the light <idiom> متوجه اشتباه شدن
I see now . I got it now . I understand now. حالافهمیدم ( متوجه شدم )
I am sorry, I don't understand. متاسفم، من متوجه نمیشوم.
self centered متوجه نفس خود
reentrant متوجه بسمت داخل
to point to something به چیزی متوجه کردن
point به سمت متوجه کردن
Oh, I see! آه، الان متوجه شدم!
earthbound متوجه بسوی زمین
Now I understand! حالا متوجه شدم!
acroscopic متوجه به بالا صعودی
he aimed it at me سخنش متوجه من بود
otherworldly متوجه دنیای دیگر
It dawned on me. بعدش من متوجه شدم.
Be carful of your health . متوجه ( مواظب ) سلامتت باش
She is not mindful of her social position ( status ) . متوجه موقعیت اجتماعی اش نیست
great dangers overhang us خطرهای بزرگی متوجه ما است
diverted متوجه کردن معطوف داشتن
divert متوجه کردن معطوف داشتن
To bring something to someones notice . Make someone sit up and take notice . کسی را متوجه چیزی کردن
diverts متوجه کردن معطوف داشتن
falloff متوجه بودن منحرف شدن
great dangers impend over us خطرهای بزرگی متوجه ما هستند
I am concentrating on my studies . افکارم متوجه مطالعاتم است
animadvert اعتراض کردن متوجه شدن
to pull any one's sleeve کسیرا متوجه سخن خود کردن
Upon reflection , I realized that … دوباره که فکر کردم متوجه شدم که ...
At last the penny dropped! <idiom> آخرش متوجه شد که موضوع چه است! [اصطلاح]
It was only when she rang up [called] that I realized it. تازه وقتی که او [زن] زنگ زد من متوجه شدم.
to strike at any one ضربت خود را متوجه کسی ساختن
to set one's affection فکر یا میل خود را متوجه ساختن
to pull any one by the sleeve کسیرا متوجه سخن خود کردن
It finally sunk in ! <idiom> آخرش متوجه شد که موضوع چه است! [اصطلاح]
boomerangs عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomeranged عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomeranging عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomerang عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
intensive bombardment بمبارانی که بیک نقطه متمرکزیل متوجه باشد
hansardize متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
asleep at the switch <idiom> متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
introverts شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
introvert شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
extrovert شخصی که تمام عقایدو افکارش متوجه بیرون ازخودش است
extroverts شخصی که تمام عقایدو افکارش متوجه بیرون ازخودش است
blind side سمتی که بازیگر متوجه ان نیست سمت خط تجمع نزدیک به خط مماس
feel out <idiom> صحبت یا انجام باشخص به صورتیکه متوجه بشوی که چه فکری میکند
How do I notice when the meat is off? چگونه می توانم متوجه شوم که گوشت فاسد شده است؟
to p off an awkward situation حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
microwave hop یک کانال رادیویی ریزموج میان انتن بشقابی که متوجه یکدیگر هستند
sailed سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sailings سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sail سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
common nuisance منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
onshore روی ساحل متوجه بطرف ساحل
hinting در فن چاپ دیجیتال یا رقمی کاهش وزن یا میزان طرح حرف بطوریکه فونتهای کوچک از نظر اندازه بدون ازدست دادن جزئیات خود روی چاپگرهای dpi003 قابل چاپ باشند
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
ground resolution قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
The football players are warming up before the game ( match) . هنوز درگرما گرم موضوع است ( کاملا" متوجه نیست ؟ هنوز گرم است )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com