Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
asleep at the switch
<idiom>
متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
Other Matches
nonneutralities of income taxation
خنثی نبودن مالیات بر درامد بی طرف نبودن مالیات بردرامد
to take time by the forelock
فرصت راغنیمت شمردن فرصت
exploits
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
incubating
بر خوابیدن
to retire to bed
خوابیدن
to go to sleep
خوابیدن
sleeps
خوابیدن
sleeping
خوابیدن
sleep
خوابیدن
incubates
بر خوابیدن
incubated
بر خوابیدن
incubate
بر خوابیدن
ti turn in
خوابیدن
to go to bed
خوابیدن
to lie d.
خوابیدن
bed
خوابیدن
to run down
خوابیدن
lie
خوابیدن
lied
خوابیدن
lies
خوابیدن
to go to roost
خوابیدن
to oversleep oneself
پر خوابیدن
to lie down
خوابیدن
go to rest
خوابیدن
beds
خوابیدن
hit the hay
<idiom>
خوابیدن
kipping
خوابیدن بستر
to take one's rest
اسودن خوابیدن
to keep late hours
دیر خوابیدن
to lie on the back
بر پشت خوابیدن
to measure one'd length
دمر خوابیدن
to measure one'd length
رو بزمین خوابیدن
kip
خوابیدن بستر
kipped
خوابیدن بستر
sleep out
بیرون خوابیدن
to lie on the face
دمر خوابیدن
lie on the back
به پشت خوابیدن
lie on the face
دمر خوابیدن
grovel
دمر خوابیدن
groveled
دمر خوابیدن
grovelled
دمر خوابیدن
grovels
دمر خوابیدن
supine
برپشت خوابیدن
overhanging
متوجه
heedful
متوجه
regardful
متوجه
advertent
متوجه
on ones guard
متوجه
tenty
متوجه
attentive
متوجه
nestled
در اغوش کسی خوابیدن
incubates
روی تخم خوابیدن
oversleep
بیش از حد معمول خوابیدن
oversleeping
بیش از حد معمول خوابیدن
incubating
روی تخم خوابیدن
oversleeps
بیش از حد معمول خوابیدن
overslept
بیش از حد معمول خوابیدن
incubated
روی تخم خوابیدن
nestles
در اغوش کسی خوابیدن
stagnating
خوابیدن کساد شدن
stagnates
خوابیدن کساد شدن
stagnate
خوابیدن کساد شدن
doss
شاخ زدن خوابیدن
nestle
در اغوش کسی خوابیدن
berth
جای خوابیدن درقایق
to lie prostrate
روبه زمین خوابیدن
incubate
روی تخم خوابیدن
stagnated
خوابیدن کساد شدن
berthing
جای خوابیدن درقایق
berths
جای خوابیدن درقایق
incubation
خوابیدن روی تخم
berthed
جای خوابیدن درقایق
To sleep on ones side.
روی پهلو خوابیدن
lacked
نبودن
lacks
نبودن
absences
نبودن
lack
نبودن
absence
نبودن
point
متوجه ساختن
particular redemption
متوجه فقره
presentient
قبلا متوجه
theocentric
متوجه بخدا
lend
متوجه کردن
lends
متوجه کردن
direct
متوجه ساختن
directed
متوجه ساختن
directs
متوجه ساختن
to waken
متوجه کردن
finical
متوجه جزئیات
see-through
متوجه شدن
see through
متوجه شدن
lends
متوجه شدن
heliotropic
متوجه پرتوافتاب
tendentious
متمایل متوجه
lend
متوجه شدن
wistful
متوجه ارزومند
Be carful .
متوجه باش
to keep early Šor good Šhours
زود خوابیدن وزود برخاستن
bedtimes
وقت استراحت موقع خوابیدن
To lie on ones belly .
روی شکم خوابیدن ( دمر)
bedtime
وقت استراحت موقع خوابیدن
eccentrics
هم مرکز نبودن
eccentric
هم مرکز نبودن
be off one's duty
سر خدمت نبودن
run short
<idiom>
کافی نبودن
inedibility
ماکول نبودن
to retire in to oneself
معاشر نبودن
twiddle one's thumbs
<idiom>
مشغول نبودن
inapplicability
عملی نبودن
bush
در فرم نبودن
bushes
در فرم نبودن
unconditionality
معلق نبودن
disagree
موافق نبودن
disagreed
موافق نبودن
to be out of heart
سرخلق نبودن
to go out of fashion
دیگرمتداول نبودن
haze
روشن نبودن مه
stand-offs
محشور نبودن
stand-off
محشور نبودن
to be at ease
راحت نبودن
stand off
محشور نبودن
disagreeing
موافق نبودن
disagrees
موافق نبودن
misbeseem
زیبنده نبودن
no new is good new
نبودن خبر
to be no more
دیگر نبودن
acroscopic
متوجه به بالا صعودی
he aimed it at me
سخنش متوجه من بود
earthbound
متوجه بسوی زمین
point
به سمت متوجه کردن
to not be
[any]
the wiser
<idiom>
باز هم متوجه نشدن
see the light
<idiom>
متوجه اشتباه شدن
to point to something
به چیزی متوجه کردن
I am sorry, I don't understand.
متاسفم، من متوجه نمیشوم.
Oh, I see!
آه، الان متوجه شدم!
Now I understand!
حالا متوجه شدم!
It has come to my notice that…
اخیرا"متوجه شده ام که ...
It dawned on me.
بعدش من متوجه شدم.
He is attentive to his work .
متوجه کارش است
I am beginning to realize ( understand ) .
کم کم دارم متوجه می شوم
reentrant
متوجه بسمت داخل
I see now . I got it now . I understand now.
حالافهمیدم ( متوجه شدم )
self centered
متوجه نفس خود
otherworldly
متوجه دنیای دیگر
recline
برپشت خم شدن یا خوابیدن سرازیر کردن
reclined
برپشت خم شدن یا خوابیدن سرازیر کردن
reclines
برپشت خم شدن یا خوابیدن سرازیر کردن
chean
چرخش بدون خوابیدن تیغه اسکیت
to sleep like a baby
<idiom>
مثل نوزاد راحت و بی دغدغه خوابیدن
to be left in disbelief
<idiom>
قابل فهم نبودن
unanswered
همردیف نبودن حریف
[be]
no chicken
دیگر جوان نبودن
misbeseem
نیامدن به نبودن برای
to be under a person p
زیرحمایت کسی نبودن
displeases
خوش ایند نبودن
out of kilter
<idiom>
دربالانس خوبی نبودن
out of step
<idiom>
دریک گام نبودن
no cigar
<idiom>
موافق نبودن ،رد کردن
no deal
<idiom>
موافق نبودن ،رد کردن
no great shakes
<idiom>
حدوسط ،مهم نبودن
inapprehensibility
قابل درک نبودن
dishonoured
قابل پرداخت نبودن
dishonored
قابل پرداخت نبودن
dishonoring
قابل پرداخت نبودن
dishonors
قابل پرداخت نبودن
dishonour
قابل پرداخت نبودن
dishonours
قابل پرداخت نبودن
dishonouring
قابل پرداخت نبودن
displease
خوش ایند نبودن
animadvert
اعتراض کردن متوجه شدن
diverts
متوجه کردن معطوف داشتن
diverted
متوجه کردن معطوف داشتن
divert
متوجه کردن معطوف داشتن
She is not mindful of her social position ( status ) .
متوجه موقعیت اجتماعی اش نیست
great dangers overhang us
خطرهای بزرگی متوجه ما است
falloff
متوجه بودن منحرف شدن
Be carful of your health .
متوجه ( مواظب ) سلامتت باش
great dangers impend over us
خطرهای بزرگی متوجه ما هستند
To bring something to someones notice . Make someone sit up and take notice .
کسی را متوجه چیزی کردن
I am concentrating on my studies .
افکارم متوجه مطالعاتم است
pajamas
جامه گشاد که در خانه یا هنگام خوابیدن می پوشند
sleep out
در محلی غیراز محل کار خود خوابیدن
out like a light
<idiom>
(زود خوابیدن)خیلی سریع به خواب رفتن
sell out
<idiom>
صادق نبودن ،فرختن راز
to have no say
[in that matter]
پاسخگو نبودن
[در این قضیه]
inexpressiveness
زیان دار نبودن گنگی
indulge
مخالف نبودن رها ساختن
indulged
مخالف نبودن رها ساختن
differed
شبیه چیز دیگر نبودن
differ
شبیه چیز دیگر نبودن
indulging
مخالف نبودن رها ساختن
let the chips fall where they may
<idiom>
نگران نتیجه یک کشف نبودن
differs
شبیه چیز دیگر نبودن
indulges
مخالف نبودن رها ساختن
throw together
<idiom>
عجله داشتن ومراقب نبودن
differing
شبیه چیز دیگر نبودن
mismatch
متناسب نبودن ناجور بودن
goof off
<idiom>
کار نکردن یاجدی نبودن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com