Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (9 milliseconds)
English	Persian
midway	متوسط میانجی
Other Matches
moderator	میانجی
intermediator	میانجی
interface	میانجی
arbitrators	میانجی
arbitrator	میانجی
arbitress	میانجی
intermedium	میانجی
intermediary	میانجی
mediator	میانجی
mediators	میانجی
interfaces	میانجی
intermediaries	میانجی
refereeing	میانجی
conciliation officer	میانجی
refereed	میانجی
conciliator	میانجی
go between	میانجی
placater	میانجی
referees	میانجی
paraclete	میانجی
go-between	میانجی
moderators	میانجی
catalyzer	میانجی
intermediate	میانجی
referee	میانجی
intercessor	میانجی
interagent	میانجی
go-betweens	میانجی
detonator	خرج میانجی
interagency	میانجی گری
lingua franca	زبان میانجی
to stand between	میانجی شدن
user interface	میانجی کمکی
to stand or go between	میانجی شدن
buffer	حافظه میانجی
mediums	میانجی واسطه
medium	میانجی واسطه
detonators	خرج میانجی
boosters	خرج میانجی
buster	خرج میانجی
booster	خرج میانجی
intermediary bank	بانک میانجی
intercession	میانجی گری
communication interface	میانجی ارتباطی
intermediation	میانجی گری
intercessions	میانجی گری
intercede	میانجی گری کردن
scsi	میانجی سیستم کامپیوترکوچک
intermedial	میانجی گری کننده
system v interface definition	تعریف میانجی سیستم 5
graphical user interface	میانجی نگارهای کاربر
intermediacy	میانجی گری مداخله
mediative	وابسته به میانجی گری
interceded	میانجی گری کردن
network interface card	کارت میانجی شبکه
mediacy	شفاعت میانجی گری
detonator	خرج میانجی جنگی
mediating	میانجی گری کردن
mediates	میانجی گری کردن
mediated	میانجی گری کردن
mediate	میانجی گری کردن
mediatory	وابسته به میانجی گری
detonators	خرج میانجی جنگی
intercedes	میانجی گری کردن
interceding	میانجی گری کردن
enhanced system device interface	میانجی دستگاه سیستم پیشرفته
application program interface	میانجی یا رابط برنامه کاربردی
interposing	در میان امدن میانجی شدن
interposed	در میان امدن میانجی شدن
small computer system interface	میانجی سیستم کامپیوتری کوچک
interpose	در میان امدن میانجی شدن
midi	میانجی رقمی الات موسیقی
musical instrument digital interface	میانجی رقمی الات موسیقی
interposes	در میان امدن میانجی شدن
intercede	میانجی شدن میانه گیری کردن
intercedes	میانجی شدن میانه گیری کردن
interceding	میانجی شدن میانه گیری کردن
To meciate . To intervene .	پا درمیانی کردن ( واسطه یا میانجی شدن )
interceded	میانجی شدن میانه گیری کردن
mean sea level	ارتفاع متوسط از سطح دریا ارتفاع متوسط اب دریا
presentation manager	تهیه شده است IB , icrosoftیک میانجی رابط نگارهای ورابط برنامه نویسی کاربردی
life expectancies	سن متوسط
medium	متوسط
intermediate	متوسط
life expectancy	سن متوسط
medium gravle	شن متوسط
average limit of ice	حد متوسط یخ
intermedial	متوسط
moderating	متوسط
mediums	متوسط
moderates	متوسط
moderated	متوسط
moderate	متوسط
mesne	متوسط
averages	متوسط
meanest	متوسط
averages	حد متوسط
average	متوسط
average	حد متوسط
averaged	متوسط
averaged	حد متوسط
averaging	متوسط
mean	متوسط
tolerable	متوسط
modals	متوسط
modal	متوسط
meaner	متوسط
osculant	متوسط
meant	متوسط
averaging	حد متوسط
mediocre	متوسط
mean deviation	انحراف متوسط
mean income	درامد متوسط
mean life	عمر متوسط
average variable cost	هزینه متوسط
mean value	مقدار متوسط
mean time	ساعت متوسط
mean time	زمان متوسط
mean stress	خستگی متوسط
mean speed	سرعت متوسط
mean price	قیمت متوسط
average total cost	هزینه متوسط کل
average value	مقدار متوسط
mean depth	عمق متوسط
average voltage	ولتاژ متوسط
mean daily	متوسط روزانه
intermediate hurdle	مانع متوسط
intermediate high voltage line	خط فشار متوسط
averagly	بطور متوسط
girder bridge	پل بیلی متوسط
intermediate lampholder	سر پیچ متوسط
intermediate pressure	فشار متوسط
mean chord	وتر متوسط
m.f.	فرکانس متوسط
averagely	بطور متوسط
middlingly	بطور متوسط
intermediate contrast	تغایر متوسط
intermediately	بطور متوسط
m.f.	بسامد متوسط
moderate speed	سرعت متوسط
a modest income	درآمدی متوسط
medium frequency	بسامد متوسط
medium scale	در مقیاس متوسط
medium cloud	ابرهای متوسط
a medium sized car	یک اتومبیل متوسط
every Tom, Dick and Harry <idiom>	طبقه متوسط
weighted average	متوسط وزنی
middle price	قیمت متوسط
monthly average	متوسط ماهیانه
on the a	بطور متوسط
mid range	برد متوسط
secondarily	بطور متوسط
sort of	بمقدار متوسط
sort of	بمیزان متوسط
subaverage	زیر حد متوسط
medium voltage	ولتاژ متوسط
true power	توان متوسط
medium carbon steel	فولادباکربن متوسط
medium artillery	توپخانه متوسط
mediterranean sea	بحر متوسط
above average <adj.>	بیش از حد متوسط
above-average <adj.>	بیش از حد متوسط
over-average <adj.>	بیش از حد متوسط
mean velocity	سرعت متوسط
mean variation	تغییر متوسط
over-average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
medial	میانه متوسط
median income	درامد متوسط
median gray	خاکستری متوسط
above average <adj.>	بالاتر از حد متوسط
above-average <adj.>	بالاتر از حد متوسط
over-average <adj.>	بالاتر از حد متوسط
above average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
medially	بطورمیانه یا متوسط
above-average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
medium	مقدار متوسط
duffers	بازیگر متوسط
duffer	بازیگر متوسط
medium wave	موج متوسط
thins	تیم متوسط
thinnest	تیم متوسط
average depth	عمق متوسط
average latency	رکود متوسط
average latency	تاخیر متوسط
thinners	تیم متوسط
average life	عمر متوسط
thinned	تیم متوسط
thin	تیم متوسط
normal	میانه متوسط
average output	محصول متوسط
average payment	پرداخت متوسط
averaging	مقدار متوسط
average input	نهاده متوسط
halftone	رنگ متوسط
halftones	رنگ متوسط
mediums	متوسط معتدل
medium	متوسط معتدل
life expectancy	عمر متوسط
average deviation	انحراف متوسط
average discharge	بده متوسط

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com