English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
English Persian
fielding متوقف کردن و کنترل گوی هاکی
Other Matches
drag ضربهای که گوی بیلیارد پس از برخورد متوقف میشود وسیله کنترل قرقره ماهیگیری
dragged ضربهای که گوی بیلیارد پس از برخورد متوقف میشود وسیله کنترل قرقره ماهیگیری
drags ضربهای که گوی بیلیارد پس از برخورد متوقف میشود وسیله کنترل قرقره ماهیگیری
coroutine بخشی از برنامه یا تابع که داده را عبور میدهد و سایر توابع همروند را کنترل میکند سپس متوقف میشود
shinny بازی هاکی که با توپ چوبی بازی شود چوب بازی هاکی
halt متوقف کردن
put under the ban متوقف کردن
halts متوقف کردن
halted متوقف کردن
shut down خاموش کردن و متوقف کردن کارایی ماشین یا سیستم
stopping متوقف کردن ایستگاه
stops متوقف کردن ایستگاه
to bring traffic to a standstill ترافیک را متوقف کردن
stopping the work متوقف کردن کار
stop متوقف کردن ایستگاه
gravel شن دار متوقف کردن
stopped متوقف کردن ایستگاه
cascade control چندین واحد کنترل که هر یک دیگری را کنترل میکند, کنترل ابشاری
checks کم یا متوقف کردن سرعت بدن
check کم یا متوقف کردن سرعت بدن
checked کم یا متوقف کردن سرعت بدن
call it quits <idiom> متوقف کردن تمام کار
pull over <idiom> متوقف کردن ماشین گوشه جاده
tie up <idiom> آرام یا متوقف کردن حرکت یا عملی
end خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
ended خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
to suspend payment پرداخت راموقوف کردن متوقف شدن
ends خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
phaseout تدریجا متوقف کردن کار یاتولید
to stop cold something چیزی را فوری کاملا متوقف کردن
aborts متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
stall متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
aborted متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
cancellation عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
abort متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
aborting متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
stalling متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
cancelling متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
cancels متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
cancel متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
appel پاکوب 2 بار پا کوبیدن شمشیرباز به نشانه متوقف کردن مبارزه
lay to rest <idiom> رها کردن ،متوقف کردن
control point نقطه کنترل اماد و حرکات نقطه کنترل ناوبری هوایی ودریایی نقطه کنترل عبور ومرور
banana blade چوب هاکی
sextets تیم هاکی
sextet تیم هاکی
field hockey زمین هاکی
sixes تیم هاکی
six تیم هاکی
iceman هاکی باز
skates هاکی روی یخ
skate هاکی روی یخ
blue line خط دفاعی هاکی
skated هاکی روی یخ
hockey هاکی روی یخ
ice hockey هاکی روی یخ
stanza بخشی ازبازی هاکی
stick چوب بازی هاکی
hurler بازیگر هاکی ایرلندی
stanzas بخشی ازبازی هاکی
field hokey هاکی روی چمن
shinney چوب بازی هاکی
bandi نوعی هاکی روی یخ
speed a way نوعی بازی شبیه هاکی
endboards دیوارههای اخر زمین هاکی
avco cup جام جهانی انجمن هاکی
stickboy متصدی نگهداری چوبهای هاکی
stickhandler شخص ماهر در استفاده ازچوب هاکی
elevens تیم 11 نفره هاکی روی چمن
floor hockey هاکی روی یخ کودکان بدون اسکیت
eleven تیم 11 نفره هاکی روی چمن
deadlines منتظر تعمیر متوقف کردن وسایل برای تعمیر
deadline منتظر تعمیر متوقف کردن وسایل برای تعمیر
stickside سمتی از بدن دروازه بان باچوب هاکی
spearing ضربه زدن به حریف با تیغه چوب هاکی
spears ضربه زدن به حریف با تیغه چوب هاکی
hurling نوعی هاکی یا لاکراس بین دوتیم 51 نفره
speared ضربه زدن به حریف با تیغه چوب هاکی
spear ضربه زدن به حریف با تیغه چوب هاکی
shinny نوعی بازی هاکی غیررسمی در صحرا و بیابان
tokens بسته کنترل بین ایستگاههای کاری برای کنترل دستیابی به شبکه
token بسته کنترل بین ایستگاههای کاری برای کنترل دستیابی به شبکه
task نرم افزار سیستم که کنترل و اختصاص منابع به برنامه ها را کنترل میکند
electronic مراجعه به چیزی که توسط جریان الکتریکی کنترل میشود یا کنترل میکند
tasks نرم افزار سیستم که کنترل و اختصاص منابع به برنامه ها را کنترل میکند
street hockey نوعی هاکی در زمین یا کوچه بدون کفش اسکیت
apt زبان برنامه سازی برای کنترل ماشینهای کنترل عددی
control panel صفحه کنترل قسمتی از کنسول کنترل کامپیوتر که حاوی کنترلهای دستی است
processor پردازندهای که ارتباطات دادهای از قبیل DAM و توابع کنترل خطا را کنترل میکند
loops عمل کنترل کامپیوتر که داده از خروجی وسیله کنترلی به حلقه کنترل برمی گردد
executives دستوری که برای کنترل و اجرای برنامه ها تحت کنترل سیستم عامل به کار می رود
loop عمل کنترل کامپیوتر که داده از خروجی وسیله کنترلی به حلقه کنترل برمی گردد
looped عمل کنترل کامپیوتر که داده از خروجی وسیله کنترلی به حلقه کنترل برمی گردد
executive دستوری که برای کنترل و اجرای برنامه ها تحت کنترل سیستم عامل به کار می رود
real time سیستم عاملی که برا ی کنترل سیستمهای بلادرنگ یا کنترل فرآیند طراحی شده است
control and reporting center تیم کنترل و ارزیابی نتایج خسارات وارده به منطقه مرکز کنترل و گزارش هوایی
radio control کنترل رادیویی کنترل شونده بوسیله امواج بی سیم
circulation control کنترل جریان اب کنترل چرخش و یاگردش کالاها یا پول
rolleron کنترل پروازی که به عنوان کنترل اولیه و اصلی درموشکهای دارای بال شعاعی بکار رود
end zone منطقه اخر زمین هاکی از خط ابی تادیوار پشت دروازه
throw a monkey wrench into <idiom> آرام آرام متوقف کردن چیزی
flexible کنترل شمارش کامپیوتری یا کنترل ماشین با کامپیوتر
curbing محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbed محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbs محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curb محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
broomball نوعی هاکی روی یخ بدون کفش اسکیت با جارو و توپ فوتبال
IRQ سیگنال ارسالی به CPU برای به تعویق انداختن پردازش عادی به طور موقت و کنترل انتقال به تابع کنترل وقفه
control سیستم کنترل شبکه دستگیره کنترل
controlling سیستم کنترل شبکه دستگیره کنترل
controls سیستم کنترل شبکه دستگیره کنترل
inventory control کنترل ذخایرموجودی انبار کنترل دارایی
fire control کنترل کردن اتش کنترل اتش
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
assist بازیگری که درکسب امتیازکمک کرده رساندن گوی به یار برای گل زدن در هاکی روی یخ
assisted بازیگری که درکسب امتیازکمک کرده رساندن گوی به یار برای گل زدن در هاکی روی یخ
slap shot ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
assisting بازیگری که درکسب امتیازکمک کرده رساندن گوی به یار برای گل زدن در هاکی روی یخ
assists بازیگری که درکسب امتیازکمک کرده رساندن گوی به یار برای گل زدن در هاکی روی یخ
check-up کنترل کردن
check-ups کنترل کردن
controls کنترل کردن
get along <idiom> کنترل کردن
control کنترل کردن
bridle کنترل کردن
bridled کنترل کردن
bridles کنترل کردن
bridling کنترل کردن
controlling کنترل کردن
inspected جستجو کردن بررسی کردن کنترل
inspects جستجو کردن بررسی کردن کنترل
inspecting جستجو کردن بررسی کردن کنترل
inspect جستجو کردن بررسی کردن کنترل
strike اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strikes اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
controlling کنترل کردن فرمان
controls کنترل کردن فرمان
damage control کنترل کردن خسارات
control کنترل کردن فرمان
ctrl کلید کنترل یا کلیدی روی ترمینال کامپیوتر که در صورت انتخاب شدن یک حرف کنترل به کامپیوتر می فرستد
apt یک سیستم برنامه نویسی که کاربردهای کنترل عددی برای کنترل برنامه ریزی شده اعمال ماشین استفاده میشود
airspace control کنترل کردن فضای هوایی
get a grip of oneself <idiom> کنترل کردن احساسات شخصی
control sheet صفحه کنترل چارت کنترل
control statement حکم کنترل دستور کنترل
insolvent متوقف
halt متوقف
abeyant متوقف
abeyant abeyance متوقف
crashing متوقف
crash متوقف
halts متوقف
crashed متوقف
crashes متوقف
crashingly متوقف
halted متوقف
dead in the water متوقف در اب
installed متوقف
block plot صفحه کنترل عکسهای هوایی قائم صفحه کنترل موزاییکهای برجسته بینی
control stick سیستم کنترل هواپیما بااستفاده از دسته دنده سیستم کنترل دستی
come to a stand متوقف شدن
holding attack تک متوقف کننده
pull-in متوقف شدن
stoppers متوقف کننده
stand fast متوقف شدن
stops متوقف کننده
pull-ins متوقف شدن
to come to a stand متوقف شدن
fetch up متوقف شدن
lay off متوقف ساختن
halt متوقف شدن
pull in متوقف شدن
stopped متوقف کننده
throwbacks متوقف سازی
halted متوقف شدن
stopple متوقف کننده
throwback متوقف سازی
hold on <idiom> متوقف شدن
halts متوقف شدن
to put to a pause متوقف ساختن
slap down متوقف ساختن
pt down متوقف ساختن
stopper متوقف کننده
let up <idiom> کم کم متوقف شدن
dead in the water متوقف در دریا
suppressible متوقف کردنی
stopping متوقف کننده
stop متوقف کننده
regulate میزان کردن کنترل کردن
regulated میزان کردن کنترل کردن
regulates میزان کردن کنترل کردن
govern معیف کردن کنترل کردن
controlling کنترل کردن مهار کردن
regulating میزان کردن کنترل کردن
governs معیف کردن کنترل کردن
control کنترل کردن مهار کردن
qualify منظم کردن کنترل کردن
qualifies منظم کردن کنترل کردن
governed معیف کردن کنترل کردن
controls کنترل کردن مهار کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com